eitaa logo
عباس موزون
50.9هزار دنبال‌کننده
903 عکس
2هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸اولین حسی که در آن فضا داشتم مثل این بود که تا حالا شما ذره‌های خیلی کوچکی باشی که بهم چسبیده باشی، شما را داخل یک قوطی فضایی بسته باشند و این ذرات از هم دیگر جدا و منتشر بشوند احساس می‌کردم منتشر شدم، پخش شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/r5aop 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸وقتی حس کردم جمع شدم انگار از آن فضا بیرون آمدم، دوباره در فضای تاریک قبلی قرار گرفتم همان فضای بینهایت. کمی گذشت انگار من از یک ارتفاعی افتادم اما ترسی از ارتفاع افتادن و دست و پاشکستن که باشد نبود، حس کردم کاملا رها شدم، همین که متوجه شدم دیدم چشمانم باز است و دارم آسمان را می‌بینم.. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/487uX 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 لایو‌ سحرگاهی: با دعای خود توان و انرژی بفرستید برای ما؛ فصل پنجم، بدل به سخت‌ترین فصل شده است. سال به سال، سخت‌تر از پارسال 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نهم فصل چهارم) 🔸بعد سرماخوردگی احساس کردم مچ دست چپم درد نامحسوسی دارد، اول جدی نگرفتم، مدتی که گذشت متوجه شدم انگار استخوان دستم درد می‌کند یک نقطه، بعد یک ماه متوجه شدم دستم دچار التهاب شده محل درد مشخص شده ملتهب و متورم است این درد بیشتر و بیشتر می‌شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/jE76z 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نهم فصل چهارم) 🔸همین که متوجه شدم نزدیک سقفم هیچ دردی احساس نمی‌کنم، یک دفعه چشمم به تخت افتاد و جسمم که روی تخت دراز کشیده، همین که نگاهم بهش افتاد صورت کاملاً رنگ پریده و زار که مشخص بود خیلی حالش بد بوده، در عمری که داشتم تا آن موقع اینقدر دلم برایش نسوخته بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/AKMRB 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نهم فصل چهارم) 🔸در اتاق از سمت راست مثل اینکه ندایی بشنوی چیزی توجه‌ام را جلب کرد، همینکه طرف راستم را نگاه کردم، دیگر در اتاق نبودم، مستقیماً در یک قبرستان بودم که مراسم تشییع جنازه خودم بود که همه گریه می‌کردند و حالشان بد بود و از همه بیشتر مادر همسرم خیلی حالش وخیم بود ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Dj3M5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نهم فصل چهارم) 🔸دوباره توجه‌ام به همسرم جلب شد، خیلی حال بدی داشت، ولی با تمام دلسوزی که برایش داشتم و درکش می‌کردم، باز هم قصد برگشتن نداشتم، وقتی تصمیم قطعی گرفتم که برنگردم، به من نشان دادند که وقتی برنگردی چه اتفاقی برایش می‌افتد، آنجا متوجه شدم تصمیمی که برای رفتن گرفتم شاید درست نباشد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/EtTof 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
31.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل چهارم) 🔸 اتفاق در ۹ سالگی من بود، برنامه سفری داشتیم به شیراز برای عمل چشم دخترعمه‌ام چون تعطیلات بود گفتیم یک سفر اصفهان بریم بعد بریم شیراز. یک روز برای گردش به زاینده رود رفتیم، سه خانواده بودیم، ما دخترها در سی و سه پل قدم می‌زدیم و در ذهن خودم کفش‌هایم دستم بود، لحظه‌ای که خواستم کفشم را بپوشم، سُر خوردم افتادم داخل آب. 🔸از اینجا شروع شد که خودم را بالای آب دیدم، همون لحظه تصویر کسی رو در آب دیدم، خواستم به پدرم بگم‌ این چقدر شبیه من است، دیدم پدرم دستش روی سرش هست و لب‌هایش را می‌گزد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/PidIE 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
28.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل چهارم) 🔸من به غریق نجات‌ها می‌گفتم من اینجام، دستتان را دراز کنید مرا می‌تونید نجات بدید، من زیر آب لذت می‌بردم، یک دنیایی مثل آکواریوم بود، با اینکه آب، گل آلود بود ولی برای من زلال دیده می‌شد. کف زاینده رود را با فاصله زیاد می‌دیدم، همینطور یک نگاه از بالا داشتم، مثل دوربین‌های هلی شات کل زاینده رود رو و‌ همچنین خودم در آب را می‌دیدم که چه اتفاقی داره براش میفته... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/YRVlP 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل چهارم) 🔸من یک نگاه دیگر هم داشتم (در سی و سه پل جاهایی که برای نشستن هست) داخل آب که بودم صدای آواز شنیدم، برایم جالب بود که پسری جوان نشسته بود و برای خودش آواز می‌خواند، تصویر ایشان هنوز در ذهنم است، یک نگاه من کنار ایشان رفت، این آقا پسر در حال و هوای خودش بود و هنوز متوجه اتفاق نشده بود؛ یک لحظه که پدر من را دید با همان لباسی که داشت شیرجه زد در آب و مرا پیدا کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/3kthK 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل چهارم) 🔸من کنجکاو بودم این راه را گرفتم و رفتم، این راه دقیقاً زیر آب بود، رفتم تا رسیدم به آن درب که بسته بود و به گمان خودم که می‌بایست درب را بزنم، در زدم، درب باز شد باغ خیلی زیبایی دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/boxMG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل چهارم) 🔸دیگر فقط این را می‌دیدم مرا از آب گرفت روی دست بیرون آورد، آن راه سبز هم برایم بسته شد، درب هنوز بود ولی بسته شد، ناراحت شدم که چرا نگذاشتند بروم و میوه را بچینم. 🔸آنچه در ذهنم مانده مرا آورد و گذاشت، یکی از پرستاران اورژانس شروع کرد به احیا کردن، لحظه‌ای که آب از دهانم بیرون ریخت، آن راه سبز جمع شد رفت، زینب زیر آب و کنار سی و سه پل و باقی جاها هم رفت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/YmAQR 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل چهارم) 🔸زینب که تعریف می‌کرد این اتفاقات را که دیده بود، منِ مادر باور نداشتم تا اینکه چند سال پیش چنین اتفاقی برای من هم افتاد. در سانحه‌ای که بر موتور با همسرم سوار بودیم در خیابان، یک لحظه ماشینی رد شد و گفت: چادرتان چادرتان؛ تا به خودم آمدم دیدم کف خیابان هستم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/QA5hf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل چهارم) 🔸من کلاس سوم ابتدایی بودم و منزل‌مان با همسرم که همکلاس بودیم نزدیک هم بود، صبح او منتظر من بود که با هم برویم مدرسه، به همین روال تا بزرگ شدیم با هم مدرسه می‌رفتیم، کلاس سوم هدیه‌ای به من داد که هنوز دارم. 🔸در تاریخ ۹۸٫۱۱٫۲۴ ویروس کرونا گرفتم، بعد از دور استراحت با توصیه مرکز بهداشت استان به بیمارستان رازی رشت مرا بُردند و با تب ۳۸ درجه بستری شدم و قرنطینه شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/a3jMU 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل چهارم) 🔸 سال‌های سال با رنگ‌ها کار کردم، گفته میشه بالاتر از سیاهی رنگی نیست، ولی آنجا از سیاه سیاه‌تر بود، من در آن سیاهی به دو نفر برخوردم، یک نفر سمت راست، یک نفر سمت چپم (احساسشان کردم)، با دیدن‌شان شروع کردم به دویدن... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/0RQk8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
31.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل چهارم) 🔸من عاشق آن نورم به قدری زیبا که چشم را آسیب نمی‌رساند، یه کم جلوتر رفتم دیدم یک نفر کنار محوطه‌ای بود که شبیه محوطه(محل زندگی ما) ولی تغییر و تحول یافته بود، من رفتم پیش آقا، تا مرا دید شناخت با من گرم گرفت، ایشان از هم محلی‌ها بود که چند سال پیش فوت کرده بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/D8vnY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
34.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل چهارم) 🔸درخت گیلاس خیلی قشنگ بود، گفتم چرا من نمی‌تونم بیام در روشنایی؟! گفت: موقع تو نیست، تو برگشتی، تو باید بروی در تاریکی 🔸 آن آشنا از من خواست قولی به او بدهم گفتم: قول نمیدم،گفت: تو را خدا قول بده گفتم: سعی‌ام را می‌کنم. گفت: فرزندانم سر ارث و میراث به اختلاف افتادند ۱۵ سال با هم حرف نمی‌زنند تو باید بین آنها آشتی بدهی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/4CsgH 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
38.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل چهارم) 🔸تنها کسی که در آن تاریکی مرا بغل کرد و بوسید، مادرخانمم بود که او در نور بود، همه چیز درخشان و لطیف بود، من از مادر خانمم خواستم که کمک کند تا من بروم آنجا در روشنایی گفت: کار ما نیست، به موقع‌اش باید بیایی. گویا زمان برگشتن به خانه‌ام زیبا کنار شد، به محض اینکه خداحافظی کردم، دیدم بغل درب خانه‌مان هستم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/d1KI6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
33.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل چهارم) 🔸آنجا که مادر خانمم بود با من خیلی صحبت کرد، سئوال کردم مادرجان شما بفرما که اینهایی که می‌آیند چه کسانی هستند؟ گفت: همه اینها را تو می‌شناسی و نمی‌شناسی. گفتم: فلانی را نمی‌بینم گفت: صورتت را برگردان می‌بینی. یک جایی بود تا برگشتم دیدم یکسری افراد دارند تنبیه می‌شوند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/PonD3 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links