29.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و یکم فصل چهارم)
🔸زمستان سال ۹۸ در ماشینی بودیم؛
لازم به توضیح از قبل.تر هست که من گذشته خوبی نداشتم، همهاش خسارت به خودم، خانواده، پدر مادر را خیلی اذیت میکردم، خیلی غرور داشتم، همهاش به خدا شاکی بودم...
فقط یک چیز اینکه من اصلاً مسجد نمیروم نماز هم نمیخواندم، فقط روز اول محرم میروم مسجد روضه امام حسین (علیهالسلام) را فقط بشنوم گریه کنم برگردم.
🔸در ماشین گفتم: حمید حالم خیلی بد است من را به بیمارستان برسان. گفت: نه بابا تو هیچیت نمیشه. گفتم بیمارستان و دیگه هیچ چی نفهمیدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/8rwGP
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۱
#باقر_حسینزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
26.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و یکم فصل چهارم)
🔸باید این درد را میکشیدم و میفهمیدم این درد را برای چی میکشم. برای گذشتهای که داشتم. حرفهایی که با خدا میگفتم برای اذیت آزارهایی که میکردم، غروری که داشتم،
اینها را میفهمیدم یکی بهم میگفت.
🔸این توهم نبود، تصور نبود، مگر میشود در تصور درد بکشی؛ من توهم را امتحان کردم این نیست. دهها بار توهم داشتم، ولی برای کسی تعریف نکردم چون میدانستم توهم است...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/hWea5
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۱
#باقر_حسینزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
26.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و یکم فصل چهارم)
🔸به ماشین برگشتم دیدم حمید صدا میزند باقر باقر باقر، من میگفتم: من اینجام این چی میگه؟!!
وقتی جسدم را در اورژانس دیدم باور شد مُردهام. همه چی تمام شده بود. همین که آمبولانس حرکت کرد من دیگر روی زمین نبودم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/UAnSE
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۱
#باقر_حسینزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
27.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و یکم فصل چهارم)
🔸عظمت آن آتش نابودت نمیکرد فقط میسوختم دوباره جمع میشدم. خاکستر جمع شد، جمع شد، دوباره من تشکیل شدم دوباره میسوختم، هر بار شدیدتر از دفعه قبل
میگفتم: خدایا مگر میشود از جهنم رد شد؟
چرا زمان ایستاده؟
زمان میایستاد تا باقر بسوزد انگار وظیفه داشت بایستد!!!
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/lRUGC
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۱
#باقر_حسینزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
29.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و یکم فصل چهارم)
🔸لباس میپوشیدم میدانستم فکرم چی هست! یعنی آن جسمی که میسوخت فکرش چی بود موقع پوشیدن لباس. حتی شانه زدن مو را هم برای چیست.
🔸یک نسیمی کل وجودم را گرفت...
گفتم خدایا من دیگر برنگردم آن دنیا چون میدانستم مُردهام. میگفتم همینجا در این نسیم میمانم حتی اگر هیچ کس هم نباشد من بر نمیگردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/odm0R
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۱
#باقر_حسینزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
20.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و یکم فصل چهارم)
🔸محو تماشای آن سرسبزیها بودم، نسیمی آمد اینقدر قشنگ بود فقط میگفتم خدایا چقدر اینجا زیباست!!
همینطور داشتم بالا میرفتم صدای خانمی آمد گفت: این برای پسرم گریه کرده...
فهمیدم چه کسی هست، یک حسی میگفت ایشون کی هستند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/JC9Bt
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۱
#باقر_حسینزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: چهارم
قسمت: بیست و یکم
عنوان: خاک و خاکستر
مهمان: آقای باقر حسینزاده
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 بدون نیاز به دانلود در آپـــــــارات ببینیــــد
📺 بدون نیاز به دانلود در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۱
#باقر_حسینزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
22.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و دوم فصل چهارم)
🔸گفتند بروید این هفت تپه را که نام عملیات هم شد نصر۷ بخاطر این هفت تپه،
در عرض یک ربع ما اینجا را گرفتیم و عملیات تمام شد.من با دو نفر از مسئولین، گروهانها را برداشتیم به همراه خودمان بُردیم. با یکی از جیپهای فرماندهی و راننده رفتیم منطقه را شناسایی کنیم و دستورات را دادیم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/AzS9N
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۲
#اکبر_بابامرادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
30.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و دوم فصل چهارم)
🔸اینها فکر کردند من شهید شدم، یک کانتینر بزرگ یخچالهای ۱۲متری سردخانههای بزرگ اینها را کنار جاده روی پایه گذاشته بودند، اینها روشن و سرد بودند، شهدا را داخل مشمّاها میپیچاندند و در آن سردخانه میگذاشتند. آنجا میماند بعد دو سه روز که عملیات تمام میشد به مناطق خودشان منتقل میکردند.
🔸من را کنار آن کانتینر آوردند و داخل مشمّا بستند و گذاشتند داخل آن کانتینر پیش شهداء.
آن لحظه که بستند، نظارت من شروع شد. آرام آرام روح از بدن جدا شد. عادی بودم، آرامش داشتم، همینطور دور میشدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/Sv8Gj
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۲
#اکبر_بابامرادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
33.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و دوم فصل چهارم)
🔸یکدفعه دیدم یک نیسان یخچالدار آمد کنار یخچال. درب که باز شد شهیدان را تقسیم کردند بروند. وقتی رسیدند به بدن من، اویی که قسمت بالای سرم را گرفت، همین که آمد مرا بلند بکند گفت: این زنده است!! این جلوی دهانش بخار است!!
من را کنار جاده گذاشتند شروع کردند تقسیم کردن بقیه را برسانند معراج شهدای شهرستانهایشان تمام که شد شروع کردند به اِحیا کردن من...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/LBhz9
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۲
#اکبر_بابامرادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
23.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و دوم فصل چهارم)
🔸این چشم من پلک نداشت، ۱۶ مرتبه چشم مرا عمل کردند. من به تیله معروف شدم. همه میگفتن اِاااا مریض تیلهای آمد
دکتر به من گفت: لوس بازی نکنی میخوام یک دریل به چشمت بزنم؛ دریل مخصوص پزشکی. نقطه ثِقل چشم را پیدا کرد گفت: میخوام سوراخ بزنم به چشم...
سه مرحله بود سوزن اول نازک بود. سوزنهای بعدی ضخیمتر از قبل میشد. اولی را که زد آه و فریاد من بلند شد و بعدیها که خیییلی درد داشت، چشم را گذاشتند و بستند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/vyEZn
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۲
#اکبر_بابامرادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
23.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و دوم فصل چهارم)
🔸این ترکش ده سال در سر من بود. ده سال بیدار بودم. تازه فهمیدم چه خبر است.
یک برادر داریم ترانزیت بود. خیلی تلاش کرد از بنیاد تسهیلات بگیرد خارج از کشور برای درمان هر کاری کردیم تسهیلات ندادند.
🔸اخوی تمام مدارک پزشکی را به خارج برد دوستی در اتریش داشت که نماینده ایران در اتریش بود. نزد پرفسوری بود به برادرم گفت: این لال است؟ گفته بود نه، گفته بود زنده است برادرم گفته بود بله، پزشک گفته بود نباید به این ترکش دست بزنند که ۹۰ درصد یا لال می شود یا فلج؛ برادرم خیلی ناامید میشود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/ZXjoP
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۲
#اکبر_بابامرادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links