14.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل دوم)
🔸زمستان سال ۸۶، شب یلدا، چند روزی بود که حال خوبی نداشتم، به اصرار خانواده مرا به درمانگاه بردند، تزریقاتی برایم انجام شد، به منزل برگشتیم و تا آنجایی یادم هست که باران شدیدی میآمد، خوابیدم یکی دو ساعتی که گذشت خانواده به من سر زدند و دیدند رختخواب پُر از خون شده و سریعاً مرا به بیمارستان منتقل کردند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/I6rhY
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل دوم)
🔸دیدم بیمار تخت یک به طرفم آمد، اصلا نمیشناختمش، آقای محمدی نامی بود، سلام علیک کردیم، گفتم: مگر مرا میبینی؟
گفت: بله آقا میبینمت. گفتم شما مرخص شدی؟ خندید گفت: مرخص؟؟!!
ادامه حرفها را یادم نیست، فقط دیدم رفت روی تخت خوابید و آمدند ملحفه روی سرش کشیدند، خداحافظی کرد و ایشون را از بخش بیرون بُردند.
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/nvbEu
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
17.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل دوم)
🔸وقتی بهوش آمدم اولین کسی که بالای سرم آوردند خانمم بود، ولی نمیتوانستم حرف بزنم، چون شیلنگهای ساکشن هنوز به من وصل بود.
🔸دو روز بعد که دستگاهها و ساکشن را از دهانم جدا کردند، دوباره همسرم آمد، ولی خوشحال بود، به همسرم گفتم: چرا صورتت را چنگ زدی؟
گفت: چطور؛ تو کجا دیدی؟
گفتم: من همه صحنهها را دیدم، آنجا که کت و شلوار و لباسهایم را جلوی خودت گذاشته بودی و گریه میکردی...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/OTuCW
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل دوم)
🔸هر وقت از آنجا دور میشدم، مثلاً سمت خانه میرفتم، دستگاهها آلارم میداد که این دارد تمام میکند و پزشک و پرستار میآمدند تزریق و رسیدگی، نزدیک جسمم که میآمدم میگفتند: دوباره برگشت...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/SUrZG
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
20.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل دوم)
🔸متوجه شدم آرام آرام از تخت کنده میشوم و آرام آرام خیلی دور میشوم و به طرف بالا میروم، از وحشت چشمانم را محکم بسته بودم و نمیدانستم چه عاقبتی دارم و به کجا میروم...
🔸در این مسیر که میرفتم از بدو تولد را میدیدم، تمام وقایع را کمتر از کسری از ثانیه، بیشترین دوران زندگیم را از بدو تولد تا روز انتقال به بیمارستان میدیدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/2tWmb
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل دوم)
🔸 گفتم: چهل روز است فراموش میکنند، تمام میشود، من نه اولی هستم نه آخری، بعد چهل روز برایشان طبیعی میشود.
گفت: اصلا تو وقتت نشده چه میگویی؟! نهیبم میداد؛ نه برمی گردی
مادرم امر کرد...
🔸مادر که دستش را گذاشت پشت شانهام و گفت: برو، خدا نگهدارت
دیدم مانیتورهای بالای سرم شروع کرد به حرکتهای دوباره و منظم، قبلاً نامنظم بود.
خانم صادقی پرستار بالای سرم داشت قرآن میخواند که فریاد پرستار آمد در راهرو میدوید تخت ۳ زنده شد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/GrwvD
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
22.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل دوم)
🔸یک روز گرم تیرماه آبادان، بچهها و همسرم برای عیادت مادر بیمارش رفته بودند،
در خانه تنها بودم، حوصلهام سر رفته بود، آمدم حیاط را آبپاشی کنم تا وقتم بگذرد، در همین حین خانم بسیار زیبایی پیدایش شد و از من طلب آب کرد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/iDEw5
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل دوم)
🔸در زمانی که برای آن خانم پول واریز میکردم، به مدت زمان ۶ الی ۷ ماه بود که بعد رئیس بانک گفتند: آن خانم دیگر برای دریافت وجه مراجعه نمیکند، گفتم: حتماً مشکلش حل شده، ولی نگران بودم که حادثهای برایش اتفاق افتاده باشد.
🔸یک روز به پسر کوچکم گفتم: برایم صندلی بگذار جلوی مغازه مشهدی احمد بنشینم، در حال صحبت کردن بودیم که آن خانم آمد و گفت: خدا را شکر که خوب شدی...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/vGPq1
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: دوم
قسمت: بیست و ششم
عنوان: جوانمرد
مهمان: آقای عبدالحمید لرستانی
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد (بخش اول)
🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد (بخش دوم)
📺 در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش (بخش اول)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش (بخش دوم)
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۶_بخش_۱
#فصل_۲_قسمت_۲۶_بخش_۲
#عبدالحمید_لرستانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گر نگهدار تو آنست که خود میدانی،...
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...
🔸 چندین پست پیشتر در همین کانال را ببینید
صید را در کام گرفته، اما خود مرده است
گاه تقدیر این است که صیاد بمیرد و ناجیان بمانند
و صید نجات یافته از بلع...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#میمون
#تمساح
#تقدیر
#ناجی
#نجات
#پناهبان
#خدا
#امید
#زندگی
#عباس_موزون
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و هفتم فصل دوم)
🔸من شهریور سال ۹۲ بود که از کرج برگشتم اومدم مشهد و شب بعدش قرار بود بریم جشن عروسی یکی از اقوام بین راه تصادف کردم، تصادف خیلی بدی بود، استخوان مفصل دست راستم کلاً کنده شد، یکی از پزشکان شهر مشهد حاضر شدند بنده رو جراحی کند
🔸علیرغم اینکه همیشه سعی میکردم ارتباطم رو با خداوند به بهترین وجه ممکن نگه دارم، اما همیشه نسبت به زندگی بعد از مرگ تردید داشتم و این تردید باعث میشد خیلی خیلی خیلی از مرگ بترسم و هراس داشته باشم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/0cnN8
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۷
#محمدحسین_نظری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و هفتم فصل دوم)
🔸نگاهم باز شد، اما چون هیچ تجربهای نسبت به این مسئله نداشتم، فکر کردم چشمهام باز شد ولی در واقع یه بُعد دیگهای بود، من با چند تا از دوستان عزیزی که تجربه نزدیک به مرگ داشتند، صحبت کردم، مشکل عمده ما اینه که نمیتونیم توضیح بدیم، چون ما میخوایم یه مسئله ی فرا فیزیکی رو با قوانین فیزیک توضیح بدیم
🔸اولین حسی که سراغم اومد سبکی و آرامش مطلق بود و خیلی حال خوبی داشتم، یه حال خوب که هیچوقت تجربهاش نکرده بودم، همینجوری که دراز کشیده بودم روی تخت، اومدم بالا...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/Alyhb
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۲۷
#محمدحسین_نظری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links