eitaa logo
عباس موزون
50.6هزار دنبال‌کننده
940 عکس
2.1هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
12.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸روزهای سختی بود، مشکلات زندگی از سال ۹۱_۹۲ شروع شد، این مشکلات بیشتر و بیشتر می‌شد تا سال ۹۶ روزهای آخر ماه صفر در آذرماه به نقطه ای رسیدم که از صبح که بیدار می‌شدم با خدا جنگ و جدال داشتم. 🔸نزول (پول نزول) وارد زندگی من شد، مثل خیلی‌ها که میگن مهم نیست اینهمه آدم با این پول زندگی می‌کنند هیچ اتفاقی براشون نمیفته درست از زمانی که این پول آمد تا وقتی رفت، زندگی من بهم ریخت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Gp1Ag 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
12.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸حس ناامیدی خیلی بدی در دلم افتاد، روی کاناپه دراز کشیدم، گریه می‌کردم و خودم رو در آغوش گرفتم و به خودم می‌گفتم هوای خودت رو بگیر، وجود نداره (خدا) و... حس تشنگی شدیدی در گلویم بود و اینقدر زیاد شد که داشت تحملم از دست می‌رفت. خواستم به سمت آشپزخانه بروم که انگار کسی به من گفت: برگرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/bpUHE 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
19.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸در این لحظات از تمام اطراف موجوداتی به سمتم حمله کردند، هر کدام به اندازه یک ساختمان سه طبقه جثه داشتند، هر چه داشتند به سمتم پرتاب می‌کردند. 🔸خیلی مضطر شدم، تنها چیزی که به دادم رسید و کمکم کرد یا حسینی(ع) بود که گفتم، از همه قلبم گفتم. یک تونلی درست شد نورانی، دستی آمد و دستم را گرفت کشید بالا دست بزرگتر، نورانی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Ow28b 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
19.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸با سرعت زیاد همان مسیری که آمده بودم برگشتم، آمدم بالای سر خودم، یک چیزی در وجودم به جسمم می‌گفت: چقدر حقیری! چقدر کوچکی! دنبال چی هستی؟ فکر کردی کی هستی (مکالمه من با من بود) و باز آن دستور؛ فرمان که باید برگردی به جسمت 🔸وارد جسم شدم، اولین کار دنبال گوشی همراهم بودم سرچ‌ کردم «حَلَّت بِفِنائک»... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/WGDo2 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸به کربلا رسیدم، روزهای سختی بود خیلی تحت فشار بودم، پیاده روی، تاول پا پنج شنبه شب به کربلا رسیدیم، حال خوبی نداشتم (چند باری در مسیر حالم بد شد) همسفران کمک کردند. داخل حرم نمی‌توانستیم بشویم، ازدحام زیاد بود، از همان بین الحرمین خانم‌ها را برگرداندند به استراحتگاه. 🔸به استراحتگاه که رسیدیم، هنوز سر به بالش نرسیده بود آن بالا بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/lbr7d 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸شکلاتی که دست بچه بود را می‌دیدم، آنکه خواب بود را می‌دیدم، ذکری که با تسبیح گفته می‌شد را می‌دیدم. به همان سرعت که صحنه‌ها را می‌دیدم به جسمم برگشتم، همسفرم را دیدم که حالش بد است بخاطر من و حمد شفا می‌خواند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/uvHq1 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و یکم فصل دوم) 🔸اسفند سال ۹۳ بود که اسم من و خانواده برای مکه درآمد، در این زمان حال فیزیکی خوشی نداشتم، با همان حال و بیماری، راهی مکه شدم. 🔸اول مدینه رفتیم، آنجا همه چی عالی بود و از نظر فیزیکی مشکلی نداشتم. غروب برای مکه حرکت کردیم و بعد یک مسافت طولانی که در اتوبوس بودیم، به مکه رسیدیم و چون بلافاصله شروع به انجام اعمال کردیم فشار خیلی شدیدی بر من بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zYPUX 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و یکم فصل دوم) 🔸یکدفعه احساس کردم فضا تغییر کرد، سبک شدم، احساس کردم بدنم خنک شد به شدت خنک نه اینکه سرما باشه! هوای بسیار مطبوع؛ آن هوا را هیچ جا حس نکرده بودم، همه جا نور بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/9L4bu 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و یکم فصل دوم) 🔸همه چیز را با جزئیات داشتم می‌دیدم، «اگه خواب باشه جزئیات دیده نمیشه» دو نفر از پشت سر دو طرف آمدند و با فاصله‌ای قرار گرفتند و گفتند: مگر نمی‌خواهی بیایی؟ کمی فکر کردم اینها کی هستند که از فکر من خبر دارند؟ دوباره تکرار کردند مگر نمی‌خواستی اعمال انجام بدی؟ گفتم: آهان؛ هووم ( سرم را تکان دادم) پشت سر من قرار گرفتند و مرا همراهی کردند و وارد شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Ascoy 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و یکم فصل دوم) 🔸وقتی شروع به طواف کردم و مناجات و لبیک با خدا می‌کردم، انگار زمان متوقف شد، یکدفعه نگاه کردم دیدم درب آسمان باز شد، نور تابید و یک مأمور برای من ترازویی شبیه نماد عدالت آورد رو به روی من قرار داد در همان ارتفاع. 🔸در جا پرواز می‌کردم، یکدفعه یک تونل سبز رنگ توجه‌ام را جلب کرد، تونلی که پدربزرگم را داخل آن تونل دیدم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/dOLQW 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links