eitaa logo
عباس موزون
50.8هزار دنبال‌کننده
988 عکس
2.3هزار ویدیو
8 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
20.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸سال ۹۲ اردیبهشت ماه دخترم یک سالش بود، دختر و همسرم را به منزل مادرشان بُردم و با دوستانم تماس گرفتم شب آمدند پیش من و تصمیم گرفتیم به کوهنوردی برویم، باران خیلی شدیدی می‌آمد و رعد و برق بود؛ پشیمان شدم در این شرایط رفتیم. 🔸یک میله آهنی گرفته بودم به صورت تکیه گاه از آن استفاده می‌کردم که از سطح شیب دار بالا می‌رفتیم، یک‌دفعه فقط صدای رعد و برق را شنیدم، احساس سوختگی کردم و دیگر متوجه چیزی نشدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/1s6Mj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸دیدم کُنج همان اتاقی که بستری بودم یک نوری میاد، انگار یکی میاد میگه تو باید از آنجا عبور کنی، سه کُنج دیوار باز بود و من نور می‌دیدم. 🔸اطرافم را دیدم که تنها نیستم، خوب که دقت کردم سمت راست یک کودکی حدود ۶_۵ ساله، سمت چپم یک خانمی بودند که لباس صورتی داشتند مقنعه سفید به سر داشتند ولی می‌دانستم سرش باند پیچی هست و با این خانم صحبت می‌کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Dvglx 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸یکی از سفرهایی که رفتم، خانمم را در امامزاده حسین(ع) قزوین که زیاد می‌رفتیم داشت دعا می‌کرد و دقیقاً متوجه کلام ش می‌شدم. 🔸من تجربه کردم این که می‌گویند برای اموات غذا و خوراکی خیرات بشه به میت می‌رسه و زمانی‌که برگشته بودم مابین صحبت خاله‌ام با اقوام، حرف ایشان را تأیید کردم و گفتم: آنجا آدم غذا می‌خورد آب می‌خورد آنجا لذت‌هایی هست که حس می‌کنی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/n7oib 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸اراده خودم نبود، باید عبور می‌کردم، دیدم لجنزار است، احساس می‌کردم یکی مثل سایه همراه من است، به من گفت: اینها تاوان کارهای‌شان را می‌دهند، با خودم می‌گفتم نکنه منم کارهایی کردم که الان اینجا گیر کرده‌ام. 🔸دیگر در این مسیر متوجه شدم اتفاق افتاده برایم، اینکه گریه زاری می‌کنند (خانواده و عزیزانم) و متوجه حضور من نمی‌شوند، فهمیدم در دنیای دیگری قرار گرفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/HINyv 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸من رفیق‌باز بودم چند باری با خانواده م بحثم شد آنجا احساس کردم ای کاش آن توجهی که به رفیقانم می کردم به خانواده م می داشتم،آنجا پی بردم به کوچکی خودم و گفتم:خدایا مرا ببخش خدا رحم کرد و خودم را در باغ دیدم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/4R7pq 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل سوم) 🔸راه باز شد و رسیدم به باغ، وقتی عذرخواهی کردم به درگاه خداوند، مرا ببخشد، حالا دیگر لذت اول راه همراهم است و‌ دیگر دلهره و ترس نیست. 🔸یک جوی آب روان درست مثل تعریف بهشت که خوانده و شنیده بودم، آب و هوای عالی، حس‌هایی غیر قابل توصیف، سَرَم را داخل آب کردم آب خوردم، خرما و انار و انجیر بود، من خیلی انجیر دوست داشتم، انجیر می‌خوردم و هنوز مزه‌اش زیر زبانم هست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/eVi95 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل سوم) 🔸به پرندگان خیلی علاقه داشتم، دوست داشتم همیشه کنار خودم باشند، ازشون نگهداری کنم، دون و آب بهشون بدم، پرندگان رو می‌زدم که کنارم بمونند، ولی هیچ کدوم زنده نمی‌ماند، یکی پرش کنده می‌شد، یکی پایش می‌شکست، یکی سرش، همه از بین می‌رفتند و می‌مُردند. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/8DOQM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
19.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل سوم) 🔸یک روز دسته‌ای فنچ روی یک درخت خیلی بزرگ نشست، منم برای اولین بار رفتم سراغ شون، شاید حدود یک ساعت بدنبال یکی شون بودم که بزنمش؛ انگار با هم گفتگو می‌کردند و به هم می‌گفتند: این می‌خواد ما رو اذیت کنه و می‌رفتند روی درخت دیگری می‌نشستند. 🔸بالاخره یکی‌شون رو زدم، سرش یک طرف و بدنش یک طرف افتاد، از این ماجرا خیلی ناراحت شدم و گریه می‌کردم که چرا این کار رو کردم، ای کاش نمی‌زدم. تا ساعت ۹ شب به خانه نرفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ZKaBl 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
13.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل سوم) 🔸یک کبوتر بود نمی‌دانم چه اتفاقی براش افتاده بود سینه‌اش شکافته شده بود؛ شکمش پاره شده بود و خون زیادی ازش رفته بود برادرم پیدایش کرد و آورد پیش من و گفت: ببین این پرنده رو می‌تونی خوبش کنی؟! 🔸بالاخره مداوایش کردم، هر روز زخمش رو تمیز می‌کردم تا اینکه خوب شد یک مدت در خانه‌مان ماند یک روز رفت در آسمان و دیگه برنگشت، همین کبوتر یک جا به داد من رسید که جلوی همه حیواناتی که زده بودم و مُرده بودند، ایستاد و مرا نجات داد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Ia8C7 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links