eitaa logo
عباس موزون
50.2هزار دنبال‌کننده
968 عکس
2.2هزار ویدیو
6 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
45.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مصاحبه‌ها 🔸️گفتگوی تلویزیونی با عباس موزون در برنامه «سلام صبح بخیر»؛ شبکه سه سیما 🗓 تاریخ برگزاری: ۱۴۰۲/۱۲/۶ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
23.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل چهارم) 🔸چند سال قبل از تجربه در کارگاه فرش‌های امام حسین(ع) که نزدیک خانه ما بود کار می‌کردم. در آنجا ۷۲ قالی به نیت ۷۲ تن (شهدای کربلا) و حرم حضرت عباس(ع)، کاظمی و سامرا بافته می‌شد. 🔸از همان روز اول که رفتم با وضو پشت دار قالی می‌نشستم و روزی ۷۰ مرتبه سوره توحید می‌خواندم و از امام حسین(ع) خواستم کربلای من را امضاء کند و من ۹ مرتبه به زیارت رفتم. تا اینکه گفتند فرش‌های حرم تمام شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://www.aparat.com/v/d3Jyl 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل چهارم) 🔸فرش‌ها که تمام شد، کارگاه بسته شد و ما به خانه‌هایمان برگشتیم. زندگی من دگرگون شد. هِی مشکلات زندگیم زیاد شد. یاد روزی می‌کردم که پشت قالی بودم. التماس امام حسین(علیه‌السلام) و حضرت اباالفضل(علیه‌السلام) می‌کردم تا مشکلاتم حل شود. 🔸یک روز در دی ماه یک صحبتی پیش آمد. مستأجری داشتم کم بینا و ناتوان که تازه تصادف کرده بود. پسرم گفت: می‌خواهم اینجا را انبار کنم. گفتم: سر زمستانی اینها جایی ندارند بروند، مریض حال است که پدرش گفت: حق تقدم با پسر است... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/eBiKy 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
24.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل چهارم) 🔸روح‌ که از جسم جدا شد، روی زمین دنیایی دیگر نبودم. خیلی راحت بلند شدم همه را نگاه می‌کردم؛ پرستاران، پزشکان. روح یه حالت هاله‌ای مانند دارد، یعنی مثل خود آدم در اینجا نیست، دست و پا داشتم ولی نه مثل الان محکم حتی موها هم سفید رنگ می‌زند. پوشش هم سفید است. صدای دخترم را هم بیرون از اتاق احیا از سالن می‌شنیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/gNfkQ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل چهارم) 🔸من آی سی یو رفتم. یک خانمی بیمار (بیهوش در کما) در انتهای آی سی یو خوابیده بود. یک جوانی را دیدم با موهای فرفری پای تخت را گرفته بود و یوما یوما (یا أماه= ای مادر) می‌گفت و اشک می‌ریخت. 🔸دیدم آن خانم از تخت بلند شد و مثل خودم هاله بود راه را گرفت و رفت من هم ناخودآگاه دنبال ایشان رفتم. آن خانم وارد اتاقی زیبا شد که اصلاً جزء آی سی یو نبود!! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/WhpQN 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
24.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل چهارم) 🔸دیدم اسماء خانم مستأجر مادرم به ایشان می‌گفت: اینجور نکنید ناشکری نکنید اعظم خانم خوب می‌شود. گوشی اسماء خانم زنگ خورد گفت: بله جابر پیش حاج خانم هستم، حالشان خوب نیست. دوست داشتم مادرم مرا ببیند، می‌گفتم من اینجا هستم، دارم می‌بینمت گریه نکن، بوسش کردم ولی نمی‌شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/a7EMG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل چهارم) 🔸فضایی که من دیدم خیلی صاف و آرام و یک صدای ضجه‌ای به گوشم خورد. این صدا را گوش کردم گفتم: این عمه کبری من است (بر اثر کرونا از دنیا رفته بود) او برای من داشت گریه می‌کرد. دیدم چادر گلدار سر کرده و همراه ضجه کردن ش می‌گوید: اعظم نه نه اعظم گفتم: عمه من آب می‌خوام خیییلی تشنه‌ام؛ اما او همینطور ضجه را ادامه می‌داد و می‌گفت: اعظم نه نه اعظم جون... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cfhCK 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل چهارم) 🔸برگشتم دیدم عمه‌ام نشسته، جوی آبی پشت سر عمه‌ام پیدا نبود. اما صدای آب می‌آمد. دیدم از نهر آب حدود ۷۰_۶۰ سانتی متری یک جوی آب همینطور می‌آید و می رسد پشت سر عمه. آب از روی سنگ‌ها که می‌گذشت. صدای آب عطش مرا بیشتر می‌کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/HOPYu 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دعا بفرمایید... دعا، دعا، دعا، دعا خداوند در بهترین قرارگاه هستی، ما را گرد هم آورد به لطف و کرمش ان شاء الله. اسفند ۱۴۰۲ بعد از هشت ساعت ضبط ۷:۵۲ بامداد 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links