eitaa logo
عباس موزون
50.6هزار دنبال‌کننده
932 عکس
2.1هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
25.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و نهم فصل چهارم) 🔸بعد ۱۶-۱۷ روز بهوش آمدم داخل بخش رفتم، خواهر بزرگم، خواهر شوهر مادر شوهرم آمدند بالای سرم من به دلیل دستگاه‌هایی که بهم وصل بود صدایم بیرون نمی‌آمد خیلی با اشاره صحبت می‌کردم. به خواهرم گفتم خبر خوش بهت بدم؟ مهتاب را دیدی همه‌اش کنار من بود، هنوز لباس عروسی‌اش تنش هست‌ اینها فکر می‌کردند من هذیان می‌گویم حرفم را تأیید می‌کرد. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ZhlBn 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
41.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 لایو‌ اینستاگرام 🔸«زندگی پس از زندگی» تنها نیست. پخش: مثل همیشه پیش از افطار شبکه چهار: ساعت ۱۷ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
28.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل چهارم) 🔸پاییز سال ۱۳۷۸ بود. آن زمان بچه‌هایم یکی ۸ ساله و دیگری ۱۰ ساله بودند، ما یک باغ سیب اجاره کرده بودیم با دو شریک که بعد دو سه روز که سیب‌ها را چیدم من چون کارمند بودم مرخصی گرفتم به همسرم و شرکاء کمک کنم. زمانیکه یک کامیون سیب تکمیل شد همسرم را فرستادند برای فروش سیب ها و ما همچنان در باغ سیب می چیدیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/S1QoD 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل چهارم) 🔸خواهرم می‌خندید به من می‌گفت من را می‌شناسی؟ (این حرف‌ها کلامی نبود) انگار به من اینطور تفهیم می‌شد، گفتم: شما صعدا هستی؟ از وقتی رفتی مادر خیلی اذیت شده. خندید و گفت: شما از کجا می‌دانی من به مادر سر نمی‌زنم؟ یکدفعه دیدم بالای تختم ایستاده، سرش را خم کرد و به کسی که روی تخت خوابیده بود گفت:ذبگو یا ستّار یا ستّار همین حرف را زد و راه افتاد به سمت پنجره اتاق سی سی یو... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/xROGl 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
33.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل چهارم) 🔸دو روز بعد از عید فطر ۱۴۰۰ ما به همراه دخترم و خانواده‌اش رفتیم شهرستان داخل حیاط خانه در شهرستان یک درخت انگور داریم یک درخت زردآلو که شاخه‌هایشان بهم چیده‌. آن شب با دخترم نشسته بودیم صحبت کردیم همه خواب بودند. صحبت‌ها تا ساعت ۲ شب ادامه پیدا کرد. در آن ساعت خواستم دو رکعت نماز بخوانم. دخترم روی مبل نشست پیام‌های گوشی‌اش را چک کرد در رکعت دوم نماز نزدیک به قنوت یکدفعه خودم را دیدم در حیاطم بالای درخت انگور و زردآلو... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/VYiu4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
29.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل چهارم) 🔸دخترم گریه و داد و فریاد می‌کرد. همسرم که اتاق بغلی خوابیده بود بیدار شد آمد در هال (پذیرایی) و سر من را سر پایش گذاشت و با تکان‌ها سعی کرد که من را بهوش بیاورد. حرف های آن موجود مرا ناراحت می‌کرد ولی وقتی دخترم و اضطراب همسرم را می‌دیدم خیلی ناراحت می‌شدم و می‌خواستم هر طور شده ناراحتی‌های آنها را برطرف کنم. سعی می‌کردم داخل جسمم بشم که این پریشانی‌ها تمام شود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/6Q8WB 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل چهارم) 🔸افرادی که آنجا بودند هیچ کدام‌شان در قید حیات نبودند ولی آنجا توصیه‌هایی برای برخی افراد خانواده‌شان داشتند. یک خانم پیرزنی بود به رحمت خدا رفته بود می‌دیدم که به نوه‌اش گفت: تو دختر خیلی خوبی هستی پدرت را کربلا فرستادی که خیلی دوست داشت به این سفر بره و کارهای خوب دیگر. تو یک خواستگار داری آدم معقولی نیست با این پسر ازدواج نکن هم مشروب می‌خورد هم می‌فروشد. حرف‌هایی که می‌زند ظاهر کارش است و باطنش اینطور نیست تو با این خوشبخت نمیشی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/N1qSi 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
30.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل چهارم) 🔸من اینها را دیدم گردوها را چیده بودند چند تا ملحفه روی آنها انداخته بودند پوست سبزش را جدا کنند وقتی آن ۵۰۰ گردو به گردوها اضافه شده بود، ۱۰ هزار و پانصد و ۲ تا با آنها مخلوط شده بود آنجا مشخص بود، بعد چند روز آن آقا و شریکش آمدند دیدند پوست گردوها گندیده بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qAM6d 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل چهارم) 🔸رفتند به مرحله هندوانه، روز بود حتی روزش هم می‌دانستم چه روزی بود روز ۲۱ ماه مبارک رمضان بود،مردم روزه دار بودند و مشغول عبادت و زیارت بودند، این سه نفر با همان ملحفه (که روی گردوها انداخته بودند) رفتند ۱۰ عدد هندوانه از یک نفر چیدند تا جایی که می‌شد از هندوانه‌ها خوردند و بقیه‌اش را هم از بین بردند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/XaINL 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
29.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و یکم فصل چهارم) 🔸من زندگیمو از دوران جنینی‌ام تا زمانیکه این اتفاق برام افتاده بود یه بار دیگه زندگی کردم. تکرار زندگی با جزئیات مثلاً هر کاری می‌کردی اون عمل با آثار و جزئیاتش چه خوب چه بد، هر کاری هر نگاهی، هر صحبتی، هر عملی همه رو جزئیات با آثار زندگی کردم و دلیلشو فهمیدم چیه... 🔸 مثلاً اگر اینجا اتفاق خوب افتاده چه دلیلی داره! اونجا اتفاق بد افتاده چه دلیلی داره! این گناه چه آثاری داره! تا آخر... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cZNwB 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links