eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
50.8هزار دنبال‌کننده
901 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیستم فصل پنجم) 🔸من در مسیر بیهوش می‌شدم و به هوش می آمدم، میگفتم: یا امام رضا (علیه السلام) کمکم کن. من را روی تخت گذاشته بودند، دیدم یک دست پشت گردن من را گرفت و بالا آورد، با صدایی قدرتمند و مهربان گفت: شما اینجا چکار میکنید؟ من را بالا آورد تا سقف رسیدم و کاملاً از تن جدا شدم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qfd4uj4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیستم فصل پنجم) 🔸جسمم دراز کشیده بود و پارچه ای روی او بود احساس وحشت کردم، از سقف رفتیم بالا تمامی طبقات بیمارستان را آرام آرام می‌دیدم، اقوام و خانواده ام را می‌دیدم که گریه میکنند و دعا میکنند، التماس میکردم میگفتم تو را به خدا اجازه بدهید من به نزد مادرم بروم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qkgnr2h 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیستم فصل پنجم) 🔸رسیدیم به لبه ی جو زمین، آیه ی «انا لله و انا الیه راجعون » تکرار می‌شد. ترس در وجود من حلقه زده بود، از یک حدی که بالاتر رفتیم دیدم بدن من در حال سرخ شدن و گداختگی هست! از داخل بدن من سیاهی هایی بیرون می‌آمد؛ هر بار که سیاهی خارج میشد من سبک‌تر میشدم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hho2ve9 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیستم فصل پنجم) 🔸بالاتر که رفتیم تونل نور حلقه مانندی بود. به داخل حلقه رسیدیم به من نشان می‌دادند وسط حلقه کعبه بصورت کمرنگ در حال چرخش بود و تمام معبدهای ادیان مختلف از قدیم الایام تا کنون دور خانه خدا می‌چرخیدند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/jtqh9jv 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیستم فصل پنجم) 🔸جایی رفتیم که تونل زندگی خودم بود، تمام لحظات زندگی من دوباره تکرار شد! هر کاری انجام داده بودم با دقتِ بالا می‌دیدم و جایی برای هیچگونه انکاری نبود. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/wdcuba9 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیستم فصل پنجم) 🔸وقتی از تونل بیرون رفتیم دیدم کنار ما همزمان نورهای مختلف رنگی داشتند به سمت بالا می‌رفتند، پرسیدم این نورها چیست!؟ گفتند: هر کسی یا چیزی که خداوند آفریده برای خود نوری دارند ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/aca652g 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیستم فصل پنجم) 🔸 مسئله ی مهمتری که برای من اتفاق افتاد آخرین نوری بود که من دیدم. نور سفید خیلی بزرگی بود که داخل آن نور سبز رنگی وجود داشت، وقتی چشم من به این نور سبز رنگ افتاد گفتم که این امام رضا (علیه السلام) هست، یا من را نزد ایشان ببرید یا بگذارید خودم بروم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/yue7y7q 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: پنجم قسمت: بیستم عنوان: یک آزمون، سه برنده مهمان: آقای علی لعل یوسف تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 دانــــــلود بــــــا کیفیــــــت بالا از آپــــــــــــارات👇 https://aparat.com/v/dsp873p ⬇️ دانــــــلود با حجم کم از کــــانال ســـــروش👇 https://splus.ir/abbas_mowzoon/3487 📺 مشاهده بدون نیاز به دانلود از تلوبیون👇 https://telewebion.com/episode/0xc4851c3 🔊 دریافت فایل صـــــــوتی از ایــــــران صـــــدا👇 http://sokhanrani.iranseda.ir/detailsPodcast/?g=613949 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و یکم فصل پنجم) 🔸یک لحظه خودم را بالا دیدم، نرسیده به سقف و پایین جسدم را که سمت راست دختر بزرگم و سمت چپ دختر دومم بود. همسرم مدام مرا تکان می داد و به سر و صورتم می زد، همزمان با سیلی زدن های همسرم کشش شدیدی از پشت سَرَم احساس می کردم. همینطور که برگشتم حالتی شبیه به دهانه چاه دیدم که با سر کشیده شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ijsfbdd 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و یکم فصل پنجم) 🔸به من گفتند: تو باید به آن کوه برسی و از آن بالا بروی. نگاه کردم کوه مانند کوههای اینجا نبود، دیوار خیلی بلند دیدم که ابتدا و انتهایش مشخص نبود، بالای کوه شبیه چمنزار سبز بود. از همه رده های سِنّی، خانم و آقا، کودک، از «دیوار حالت» چهار دست و پا بالا می رفتند. بچه ها رو می شدند، بعضی از همان ابتدا به پایین پرت می شدند. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/kfdd128 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و یکم فصل پنجم) 🔸به آن بالا رسیدم چمنزاری بود، از خستگی دو زانو نشستم. هوای دلنشینِ خنک، درختان و صدای چهچهه بلبل؛ آنجا ترس و اضطراب از من دور شد و آرامشی حس می کردم. آمدم از آن آقا تشکر کنم دیدم نیستند! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/yirvp6r 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و یکم فصل پنجم) 🔸سه خانم را دیدم سر تا پا مشکی پوش بودند ولی صورتشان را نمی دیدم. کنار هر کدام دفتر بزرگی بود هر کس را صدا می زدند آن دفتر را ورق می زنند، یکی گریه می کند و صفحه ای ورق می خورد آن فرد ناراحت می شد و صفحه ای دیگر خوشحال و می خندد! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/nsv1b2s 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و یکم فصل پنجم) 🔸وقتی به من گفتند: تو باید به جایگاهت بروی، دو دخترم مقابل چشمانم آمدند تازه یادم آمد من فرزند دارم، زندگی دارم! روی پاهای خانم ها افتادم، با گریه و التماس آنها را به امام حسین (علیه السلام) قسم میدادم دختر کوچکم شیرخواره است، من اگر نباشم چه کسی به او شیر می دهد؟ دختر بزرگم هم ۱ سال و ۱۱ ماهه هست او هم به من احتیاج دارد. فرصت دیگر به من بدهید. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rpc8f9k 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و یکم فصل پنجم) 🔸من سجده کردم از خداوند خواهش کردم که میدانی من بچه شیرخواره دارم بگذار برگردم وقتی بچه هایم بزرگ شدند، زمانیکه به من احتیاج نداشتند، هر وقت اراده کنی می آیم. خانمی که سینی به دست منتظر من بود گفت: بلند شو تو بخاطر دخترانت بخشیده شدی. تو برمی گردی و خداوند یک دختر دیگر به تو‌ می دهد. در آن لحظه شکر خدا را کردم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/wvtk2p1 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و یکم فصل پنجم) 🔸بعد از اقداماتی که برای سقط فرزند دومم در دوران بارداری انجام داده بودم و راهی بیمارستان شدم، عاشورا یا تاسوعا بود که خواب حضرت علی (علیه السلام) را دیدم، به پای حضرت افتادم و عرض ارادت کردم. امام حسین (علیه السلام) کنارشان بودند، سلام کردم دیدم رویشان را از من برگرداندند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/dvz9xcq 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: پنجم قسمت: بیست و یکم عنوان: لوح سفید مهمان: خانم معصومه فیضیان تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 دانــــــلود بــــــا کیفیــــــت بالا از آپــــــــــــارات👇 https://aparat.com/v/nnuraw8 ⬇️ دانــــــلود با حجم کم از کــــانال ســـــروش👇 https://splus.ir/abbas_mowzoon/3493 📺 مشاهده بدون نیاز به دانلود از تلوبیون👇 https://telewebion.com/episode/0xc4c7400 🔊 دریافت فایل صـــــــوتی از ایــــــران صـــــدا👇 http://sokhanrani.iranseda.ir/details/?VALID=TRUE&g=614193 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
♦️‌اطلاعیه مهم گرداب در خصوص ارسال تصاویر و اخبار برای رسانه های معاند 🔹‌به اطلاع شهروندان می‌رساند هرگونه ارسال تصویر یا خبر برای رسانه های معاند و مرتبط با رژیم صهیونیستی جرم تلقی شده و مطابق ماده ۶ و ۸ قانون مقابله با اقدامات خصمانه رژیم صهیونیستی علیه صلح و امنیت و همچنین ۵۰۸ قانون مجازات اسلامی که مقرر می نماید "هر فرد یا گروهی با دول خارجی متخاصم به هر نحو علیه جمهوری اسلامی ایران همکاری نماید، درصورتی‌که محارب شناخته نشود، به یک تا ۱۰ سال حبس محکوم می‌گردد" با مجرمین برخورد قطعی خواهد شد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
💠 مصاحبه‌ها 🔶️ گفتگوی شبکه افق با عباس موزون در برنامه تلویزیونی «کافه مستند» 🗓 تاریخ پخش: ۱۶ مهر ۱۴۰۳ 🎬 از این‌جـــــــا در آپارات ببینیــــد: https://aparat.com/v/thmigw3 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و دوم فصل پنجم) 🔸یک ماشین پیکان کنار موتور سیکلت من آمد و به من برخورد کرد و با موتورم واژگون شدم. دیدم شخصی کنار موتور روی زمین بود و فضای بزرگی پر از خون شده بود، گفتم: من که این نیستم من خوبم! در صورتیکه او خود من بودم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/kdka6kk 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و دوم فصل پنجم) 🔸جسم من را به بیمارستان منتقل کردند و من در میان اقوام بودم و داشتم به آنها میگفتم که من سالم هستم، یکی از کسانی که وقتی من در کما بودم برایم سنگ تمام گذاشت همسرم بود. داخل بخشی رفتم که خودم آنجا بودم. حمید که روی تخت هست را دیدم و از کنار او عبور کردم و رفتم و دیگر کسی را ندیدم و به سمت یک تونل هدایت شدم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/vaaxuap 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و دوم فصل پنجم) 🔸 احساس کردم به سمت قبرستان هدایت میشوم، تونل رنگی نداشت دیواره های سفید داشت و زیر آن حالت آتش های مذاب بود افرادی آنجا بودند که به من می‌گفتند: حق تو هست که بمیری! کسانی بودند که در حق آنها بدی کرده بودم، سمت چپ خودم خواهرم که خیلی بر گردن من حق داشتند و خیلی ایشان را اذیت کرده بودم را دیدم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ammy1j4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و دوم فصل پنجم) 🔸قسمت بالاتر پدرم بود، ایشان گرزی نداشت که مانند خواهر و همسرم بر سر من بزند، فقط از دست من ناراضی بود و من را نبخشید. گفتم: من نمیخواهم اینجا باشم، میخواهم برگردم. شخصی من را با خودش برد و به آن سمت قبرستان هدایت کرد، چاله ای بسیار عمیق بود که داخل آن آتش مذاب بود. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/kljkeka 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links