eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
50.9هزار دنبال‌کننده
901 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل: پنجم قسمت: بیست و پنجم عنوان: طعم زندگی مهمان: آقای هادی عباسی تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 دانــــــلود بــــــا کیفیــــــت بالا از آپــــــــــــارات👇 https://aparat.com/v/hes16ge ⬇️ دانــــــلود با حجم کم از کــــانال ســـــروش👇 https://splus.ir/abbas_mowzoon/3497 📺 مشاهده بدون نیاز به دانلود از تلوبیون👇 https://telewebion.com/episode/0xc612b2e 🔊 دریافت فایل صـــــــوتی از ایــــــران صـــــدا👇 http://sokhanrani.iranseda.ir/detailsPodcast/?g=614795 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و ششم فصل پنجم) 🔸وقتی دکتر بیهوشی آمدند من را بیهوش کنند گفتند: از عدد ده بصورت برعکس بشمار. من دو سه رقم شمردم و دیگر چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم. زمانیکه چشمانم را باز کردم دیدم من همه جای اتاق عمل هستم؛ چیزی که برایم هنوز هم جالب هست موجودی بلوری شکل سمت راست من ایستاده بود که شکل خاصی نداشت و فقط دو تا چشم داشت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/nqn881o 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و ششم فصل پنجم) 🔸پاهای من اصلا روی زمین نبود و از زمین فاصله ی کمی گرفته بودم؛ متوجه کسی که روی تخت هست نبودم! صدایی مرتب من را اذیت میکرد، مثل صدایی که طبل میزنند، نزدیکتر رفتم دیدم نوزادی به صورت وارونه در دست خانمی بود و پشت سر بچه ضربه میزد، انگار داشت به من ضربه میزد و درد را احساس میکردم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zgzq0xz 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و ششم فصل پنجم) 🔸 یکدفعه متوجه شدم که این فرزند من هست! نزدیک خانم پرستار رفتم و بچه را نوازش کردم او را صدا زدم و گفتم: می‌خواهم بدانم تصمیم تو چه هست اگر می‌خواهی بروی من را هم با خودت ببر. بچه شروع کرد به گریه کردن همه چیز به سرعت به عقب برگشت و من خودم را دیدم که روی تخت هست و روح خیلی بزرگی سعی در وارد شدن به جسم من داشت. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fkhh0l4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و ششم فصل پنجم) 🔸وقتی که پرستارها دست به کار شدند برای عمل کردن من همانجا بصورت افقی بالا رفتم. سقف اتاق بصورت دایره شکل بود و من داخل شدم. دو نفر پشت سر من بودند نمی‌توانستم آنها را ببینم من را به مکانی بسیار بزرگ هدایت کردند و بردند. نهر آب خیلی شفافی وجود داشت، من دوست داشتم برگردم و فرزندم را ببینم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rcvge4i 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و ششم فصل پنجم) 🔸به من اجازه نمیدادند برگردم، دوست داشتند من آنجا باشم، خیلی عجیب بود درخت ها رنگارنگ بودند و هر کدام یک رنگ داشتند به رنگ های مختلف صورتی قرمز و... با این همه زیبایی من به فکر فرزندم بودم، دلم میخواست بروم او را ببینم و برگردم. وقتی دیدند من اصرار به برگشت دارم من را برگرداندند. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/vai5pr6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: پنجم قسمت: بیست و ششم عنوان: نخستین نفس مهمان: خانم ها منیره محمدی و نفیسه متعبد تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 دانــــــلود بــــــا کیفیــــــت بالا از آپــــــــــــارات👇 https://aparat.com/v/xcqs8uo ⬇️ دانــــــلود با حجم کم از کــــانال ســـــروش👇 https://splus.ir/abbas_mowzoon/3498 📺 مشاهده بدون نیاز به دانلود از تلوبیون👇 https://telewebion.com/episode/0xc620ca8 🔊 دریافت فایل صـــــــوتی از ایــــــران صـــــدا👇 منیره محمدی: http://sokhan.iranseda.ir/detailsPodcast/?g=615101 نفیسه متعبد: http://sokhanrani.iranseda.ir/detailsPodcast/?g=615099 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هفتم فصل پنجم) 🔸ساعت سه شب بود من بر اثر خواب آلودگی میخواستم به گارد ریل برخورد کنم ماشین واژگون شد و من از پنجره ی سمت راننده به بیرون افتادم و ضربه مغزی شدم. خودم را دیدم که در برانکارد میگذاشتند تا به بیمارستان منتقل کنند. دیدم در حال حرکت به سمت آسمان هستم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rkl9y9f 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هفتم فصل پنجم) 🔸خودم را روی تخت بیمارستان دیدم. رفتم خودم را تکان دادم و گفتم: بیدار شو چرا خودت را به خواب زدی؟! دیدم شخصی با سرعت نور به طرف من آمد چهره ای نورانی با شال سبز داشتند، ایشان فرمودند: پسرم تو خوب میشوی و به دنده ها، زانو و ستون فقراتم دست می کشیدند، فرمودند: من جد تو هستم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/iuh9r3k 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هفتم فصل پنجم) 🔸ایشان آمدند کنار تخت من ایستادند و از من خواستند که حق الناس انجام ندهم؛ اگر دِینی بر گردنم هست ادا کنم و دل کسی را نشکنم. مدتی که در کما بودم واقعا این درس را از جدّم یاد گرفتم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ymh19sf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هفتم فصل پنجم) 🔸جمجمه ی سر من شکسته بود و پزشک ها من را جواب کرده بودند. یکی از دلایل نجات من با سطح هوشیاری بسیار پایین و جمجمه ی شکسته کارهایی بود که قبلاً انجام داده بودم اینکه به افراد نیازمند و محتاج یاری رسانده بودم و اینکه در خیمه ساعت های طولانی بدون دریافت حقوق به عشق امام حسین (علیه السلام) چایی داده بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/avj01j3 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هفتم فصل پنجم) 🔸خود را در جای کوهستانی می دیدم. دره ای بود که انتهای آن مشخص نبود و دودهایی از آن بلند میشد. افرادی به ترتیب پشت سر هم قرار گرفته بودند و خود را از دره پایین می انداختند، خیلی تعجب میکردم! علتش را نمی‌دانستم؟! ده نفر با لباس سفید دستهای من را گرفته بودند و میگفتند: تو باید بروی جای تو اینجا نیست ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hwl9x46 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: پنجم قسمت: بیست و هفتم عنوان: حلالیت مهمان: آقای سید امید متقی تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 دانــــــلود بــــــا کیفیــــــت بالا از آپــــــــــــارات👇 https://aparat.com/v/lte7986 ⬇️ دانــــــلود با حجم کم از کــــانال ســـــروش👇 https://splus.ir/abbas_mowzoon/3499 📺 مشاهده بدون نیاز به دانلود از تلوبیون👇 https://telewebion.com/episode/0xc6637e8 🔊 دریافت فایل صـــــــوتی از ایــــــران صـــــدا👇 http://sokhanrani.iranseda.ir/detailsPodcast/?g=615303 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هشتم فصل پنجم) 🔸آمدم که بنشینم یک نور بسیار بسیار زیبایی نوری متفاوت، ولی آشنا اطرافم دیدم. نور مرا در آغوش گرفته بود و با آن به سمت بالا میرفتم. به طبقه اول رسیدم آنجا زمین و آسمانش متفاوت بود و انسان های مختلف می آمدند که باید در حق کارهایی که باعث آزار والدینشان شده بودند جوابگو باشند، شخصی با یک لوح منتظر من بود اعمالی که من در دوران زندگیم باعث رنجش مادرم شده بودم از من بازخواست شد ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/gxf0265 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هشتم فصل پنجم) 🔸از درون می‌سوختم؛ گدازه بود یعنی جگرم داشت می‌سوخت! به اندازه ی ذره ذره ی اعمالی که انجام داده بودم و باعث آزار مادرم شده بودم ماه ها یا سالها مورد فشار و عذاب قرار می‌گرفتم. جاهایی بود که حتی فکر کرده بودم و پدرم را بد قضاوت کرده بودم؛ حتی اینها را هم باید جواب میدادم و عذابش را می‌فهمیدم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/bbx911n 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هشتم فصل پنجم) 🔸جایی بود که مَشکی بسیار بزرگ آویزان بود من می‌دانستم که این آب از طرف آقا امام حسین (علیه السلام) هست، یک جام آب گرفتم و خوردم و بطور کلی عطش من برطرف شد و فشار هم کمتر شد، وارد طبقه دوم شدم مَلَکی منتظر من بود صندوقچه‌ای بزرگ بود که نور از آن بیرون می‌آمد می‌دانستم که این برای نیکی هایی هست که در حق خلق خدا انجام داده بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/clz3040 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هشتم فصل پنجم) 🔸وارد طبقه ی سوم شدم اینجا سرمای شدیدی تمام وجودم را گرفت و قلب من با رگهایی که به آن وصل بود منتظرم بود. چون من قلب خودم را اذیت کرده بودم، غم چیزهای نداشته ام را خورده بودم؛ برای بعضی از اعمالم ده بیست سال در آن وضعیت بودم تا قلبم راضی شود ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/saq0yw1 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هشتم فصل پنجم) 🔸 شخصی آنجا حضور داشت می‌دانستم آقا امیر المومنین (علیه السلام) هستند با نگاه ایشان کل سرما از بدن من رفت با نور احاطه شدم و وارد طبقه چهارم شدم. آنجا سرزمینی بسیار بزرگ با تپه های خیلی زیبا بود. این طبقه برای خویشاوندانم بود، از وقتی وارد شدم گرما تمام وجودم را گرفت. زمانیکه به طبقه پنجم رفتم متوجه شدم آنجا مخلوقاتی هستند که زنده بودند و من ناخواسته به آنها آسیب زده بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qde4n0e 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هشتم فصل پنجم) 🔸از وقتی وارد این طبقه شدم حالت سنگینی وجودم را گرفت، غم و حزن عجیبی در من بود. داری که ما جابجا میکردیم وقتی میخواستم بچرخم گوشه ی دار به درخت سیب خورد و پوستش کنده شد من باید خودم را جای آن درخت میگذاشتم، تمام نیّات من درجه بندی داشت و چقدر زیبا میشد آن کارهایی که برای کمک به دیگران بخاطر رضای خدا انجام داده بودم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/omq9b52 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هشتم فصل پنجم) 🔸در انتهای آنجا درختی بسیار زیبا بود که برگهایی از نور داشت. یکی از برگهای درخت جلوی پای من افتاد و این برگ به نام من ثبت شد که اجازه ی ورود به طبقه ی هفتم را دارم. جایگاهی بود که وجود مبارک امیر المومنین (علیه السلام ) بودند و یازده نور حضور داشتند. می‌دانستم این افراد در راه رضای خدا و خیر و خوبی جان خود را فدا کرده اند و شهید شده اند، ایشان به جایگاه و مقبره ی خود در زمین وصل بودند ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ote5udj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و هشتم فصل پنجم) 🔸می‌فهمیدم که زمین کربلا از آن بالا طبقه هفتم به پایین رفته و این فاصله را نور پر کرده است. صحنه ی کربلا تکرار می‌شد و من فهمیدم که کربلا همیشه زنده است و در حال تکرار و جریان است. آنجا حس کردم که جسمم را جا گذاشتم. زمانیکه میخواستم وارد جسمم بشوم تمام زندگیم را مرور کردم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hql67ib 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: پنجم قسمت: بیست و هشتم عنوان: فراز و فرود (قسمت اول) مهمان: آقای سید محمد موسوی تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 دانــــــلود بــــــا کیفیــــــت بالا از آپــــــــــــارات👇 https://aparat.com/v/onxjb54 ⬇️ دانــــــلود با حجم کم از کــــانال ســـــروش👇 https://splus.ir/abbas_mowzoon/3500 📺 مشاهده بدون نیاز به دانلود از تلوبیون👇 https://telewebion.com/episode/0xc6b1e64 🔊 دریافت فایل صـــــــوتی از ایــــــران صـــــدا👇 http://sokhan.iranseda.ir/detailsPodcast/?g=615824 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و نهم فصل پنجم) 🔸من میتوانم با دروغ گفتن خودم را طوری دیگر معرفی کنم، اما آنجا اینطور نبود؛ دروغ معنی نداشت و جای کتمان کاری نبود. پدربزرگ و مادربزرگم به استقبالم آمدند به محض برقراری ارتباط کامل همدیگر را می‌فهمیدیم و زمانیکه اشتباهات و گناهان من را می‌فهمیدند خیلی خجالت زده میشدم، جلوتر رفتیم دایی ام با همان لباس خاکی سربازی اش به سمت ما آمد ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/agl93w7 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و نهم فصل پنجم) 🔸وارد سرزمینی شدم که خیلی بزرگ و گسترده بود. انتهای آن معلوم نبود. خشک و بی آب و علف، انسانها جمع شده بودند. هرکسی در حال زار خودش بود. دیدم یک تخت بیمارستان بود مادرم روی تخت بود! به جلو خیره شده بود کاملا همدیگر را درک میکردیم، رسیدیم به رودخانه ای بسیار طغیانگر... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/vla596f 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و نهم فصل پنجم) 🔸آن سمت آب اتاقک هایی بود که تا پایین رودخانه ادامه داشت. بعضی اتاقک ها خیلی روشن بودند و انسان هایی شاد در آنجا زندگی میکردند، بعضی هم کمرنگ تر و حتی تیره که افراد در خفقان بودند مادرم آنها را میدید و عذاب میکشید. دیدم جسم مادرم از هوش رفت و تونلی از نور مادرم را برد ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/djtce05 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links