eitaa logo
محسن عباسی ولدی
56هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
349 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/abbasivaladi
✨دل وقتی که تنگ می‌شود معلوم است که صاحبش زنده است. فقط آدم‌های مرده‌اند که دلشان برای تو تنگ نمی‌شود. ✨من خیلی مراقب دلم هستم و حواسم جمع است که کی برای تو تنگ می‌شود، کی تنگ نمی‌شود کی زیاد تنگ می‌شود و کی کم تنگ می‌شود. ✨وقتی دلم برای تو تنگ نمی‌شود قشنگ حس می‌کنم که دارم می‌میرم نه از این مردن‌های معمولی جان کندن‌هایی که خیالش برای کشتن آدم کافی است. ✨وقتی که دلم کم تنگ می‌شود برایت احساس می‌کنم که هوا کم آورده‌ام برای نفس کشیدن. وقتی هم که دلم زیاد تنگ می‌شود برایت قشنگ معلوم است که زندگی با همۀ زیبایی‌اش رو به من آورده. ✨نه این که من دل‌تنگی برای تو را دوست داشته باشم و نه این که با دل‌تنگی برای تو زندگی کنم نه!‌ دل‌تنگی برای تو همان زندگی است. اگر کسی دل‌تنگ تو بود و از دنیا رفت مرده نامیدنش خطاست. ✨چه قدر دوست دارم آدم‌هایی را که دلشان برای تو تنگ می‌شود. اصلاً مگر کسی که دلش برای تو تنگ نمی‌شود آدم است؟ ✨نه این که فکر کنی به این حرف‌هایی که گفتم باور ندارم امّا اگر دل‌تنگی همان زندگی باشد که هست گاهی زندگی فشار می‌آورد به آدم این روزها هم از همان روزهایی است که زندگی به من فشار آورده. بار زندگی سنگین شده احساس می‌کنم دارم کم می‌آورم زیر بار زندگی. اگر کسی بی آن که تو را ببیند دلش باز شود، باید به او هشدار مرگ داد امّا می‌شود دل‌تنگی را با دیدن تو درمان کرد. کمکم کن کم نیاورم زیر بار زندگی من ضعیف‌تر از آنم که در خیال بگنجد. ✨شبت بخیر دوای دلِ تنگم! https://eitaa.com/abbasivaladi
https://eitaa.com/abbasivaladi
گاهی به بی‌وفایی روزگار که می‌اندیشم و تازیانۀ جفای کسانی را روی گردۀ خویش احساس می‌کنم که امید نوازش از آنها داشتم فشاری را روی قلبم احساس می‌کنم که گویی می‌خواهد از تپش بایستد و تکه تکه از سینه‌ام بیرون بزند. آنهایی که دوستشان داشتم بیشتر از آنهایی که مدعی دوست داشتنم بودند به قلبم فشار آوردند. می‌دانی چه کار می‌کنم تا قلبم دوباره آرام بگیرد و تپیدن از نو آغاز کند؟ یاد تو می‌افتم و تازیانه‌های جفایی که هر روز روی گرده‌ات فرود آوردم. یاد تو می‌افتم و جام‌های وفایی که در مقابل نگاهت بر زمین زدم و شکستم. آقا! تو مرا دوست داری، نه؟ من با نواختن تازیانه‌های جفا و شکستن جام‌های وفا چند بار دلت را تکه تکه کرده‌ام؟ تو در میان مدعیان سینه‌چاکت چند نفر مثل من داری؟ یکی؟ دو تا؟ سه تا؟ چند نفر؟ الهی بمیرم برای تو با قلب پر از دردی که باید تا وقتی که خدا می‌خواهد بتپد. مرا ببخش و باور کن نه نواختن تازیانه را دوست دارم و نه شکستن جام وفا را. کمی دیگر مرا تحمل کن قول می‌دهم خوب شوم آقا! شبت بخیر ای میان دوستانت غریب! https://eitaa.com/abbasivaladi
https://eitaa.com/abbasivaladi
🌙حضرت عید🌙 🌙زمزمه افتاده در میان مردم که ماه را دیده‌اند و فردا روز عید است و حالا شعرِ «عید آمد و عید آمد»، نُقل مجلس‌هایمان شده. ببخش ما را که به جای شعر «عید آمد و عید آمد» غزل سوزناک «چرا تو نیامدی» را نمی‌خوانیم. ولی اجازه بده امشب کمی از نیامدنت بگویم و این حرف‌ها را حتّی اگر حرف دلم نیست و واژه‌های پشت هم ردیف شده است تو حرف دلم بدان و آن وقت بخوان. 🌙عید آمد؛ ولی تو نیامدی و کاش یاد می‌دادی به ما چگونه در عیدهایی که می‌آیند و تو نمی‌آیی از ته دل شاد باشیم و لبخند بزنیم! 🌙دلم می‌گوید: «بدون تو از ته دل شادی کردن نشانۀ عاشق نبودن است و ما که محکومیم به عاشقی تا تو نیایی، نمی‌توانیم از ته دل شاد باشیم». دلم که اشتباه نمی‌گوید. می‌گوید؟ 🌙قبول داری در دل شاد نبودن و در ظاهر خندیدن کار هر کسی نیست و برای خودش ریاضتی است؟ یعنی ما در هر عیدی که می‌آید محکومیم به یک ریاضت جان فرسا: در دلمان کوه غم باشد و بر لبمان رود لبخند جاری؟! 🌙کاش فقط غصّه، غصّۀ نیامدنت بود! دیدی یک ماه رمضان دیگر هم گذشت ولی حتّی یک برای یک بار به اندازۀ یک خرما مرا مهمان سفرۀ افطارت نکردی! چند افطار به انتظار نشستم ولی پیکی از سوی تو نیامد برای دعوت به افطاری و چه قدر در خیالم خرمای افطار را با دست تو در دهانم گذاشتم. تو بگو که این غم را در کجای دلم بگذارم که ماه رمضان دیگری آمد و رفت و من نه یک سحر و نه یک افطار با تو همسفره نشدم. باشد قبول! من لایق همسفره شدن با تو نبودم خوش به حال جذامی‌هایی که توفیق یافتند همسفرۀ جدت شوند چه کار باید کرد جز این که قبول کنم نشستن در کنار من از همنشینی با آن جذامی‌ها هم سخت‌تر است! باشد باز هم قبول! من ریاضت خندیدن را در عید فردا به جان می‌خرم. 🌙شبت بخیر حضرت عید! https://eitaa.com/abbasivaladi
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸 🍃 🌸 سلام 🌸عیدتون مبارک🌸 سی شب با صوتای تفکر همراهمون بودین. حس و حالتون رو برامون بگید👇 @Modir_abbasivaladi منتظریم💐 🌸 🍃 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸
https://eitaa.com/abbasivaladi
روزی که تو رفتی پشت پردۀ غیبت چند نفر در این عالم نفسشان بند آمد و مردند؟ چند نفر زبانشان بند آمد و لال شدند؟ چند نفر بهتشان زد و از همه چیز بریدند؟ چند نفر ناله‌شان دل فرشته‌ها را ریش ریش کرد؟ چند نفر لب به غذا نزدند و آب ننوشیدند؟ یعنی تو رفتی و عالم رفتنت را به تماشا نشست؟ و قبرستان‌ها در روز رفتن تو مرده‌های بیشتری به خودشان ندیدند؟ می‌شود باور کرد؟ نکند من هم اگر آن روز بودم زنده می‌ماندم و نمی‌مردم؟ حتّی دوست ندارم خیالش از ذهنم عبور کند. بگذار خدا را شکر کنم که روز رفتنت به دنیا نیامده بودم. ولی حالا هر چه‌قدر هم که بد باشم خیال بی‌تو بودن مرگ را مجسّم می‌کند در برابرم. من بی‌تو یعنی من بی‌زندگی. آقا! به رفتن تو و نمردن آدم‌ها که فکر می‌کنم آتش می‌گیرم برای غربتت شبت بخیر مرد غریب خدا! https://eitaa.com/abbasivaladi
🍃🌹🌹🌹 ✅ خلاصه‌ی شصت و چهارم: چه رابطه‌ای بین شکر و قناعت وجود داره؟ 🍃🌹🌹🌹 ☑️ تو بحث شکر بودیم که به بحث شکر عملی رسیدیم. یکی از راه‌های شکر عملی، قناعته؛ یعنی بسنده کردن به اونی که خدا عطا کرده و بسنده کردن به همون چیزی که هست؛ حتّی اگه کم باشه. یکی از نشونه‌های آدم قانع، اینه که از کم بودن دارایی عصبانی نمی‌شه. 🍃امیر المؤمنین علی علیه السلام فرمودن: 🍂شاکرترین مردم قانع ترینشان است و کسی که از همه حریص‌تر است، ناسپاس‌تر است. 📚(الإرشاد، ج 1، ص 304). ▫️در حدیثی امام باقر علیه السلام به جابر دستور می‌دن که نسبت به نعمتی که خدا بهش داده، استکثار داشته باشه. (تحف العقول، ص ۲۸۵). ● «استکثار» یعنی زیاد شمردن یه چیز؛ حتّی اگه اون چیز کم باشه ● در صورتی می‌شه به این جایی که امام فرمودن رسید که بیشتر از نعمت، به نعمت‌دهنده توجّه کنیم. 🔻به این مثال دقّت کنید: یه آدم خیلی بزرگ، مثل رهبر مملکت، یه حبّه قند رو می‌دن کسی برای شما بیاره. طرف در خونه رو می‌زنه و می‌گه: «این حبّه قند برای شماست». شما تعجّب می‌کنید و می‌گید: «یعنی چی؟ در خونه رو زدی که یه حبّه قند بهم بدی؟» می‌گه این حبّه قند رو مقام معظّم رهبری دادن. همین که این رو می‌گه، زانواتون شل می‌شه و نزدیکه که بخورید زمین. می‌گید یعنی ایشون من رو قابل دونستن و این قدر در حقّم لطف داشتن؟ حالا یه حبّه قند برا شما ارزش پیدا کرد. چون کسی که این حبّه قند رو داده، از نگاه شما بزرگ و ارزشمنده، پس هدیه‌ش حتّی اگه از نظر مادّی ارزون باشه؛ امّا برا شما خیلی بزرگ و قیمتیه. حالا همسایه‌تون که یه فرد عادیه، زنگ می‌زنه و یه دونه حبّه قند می‌ده بهتون و می‌ره. شاید شما چیزی بهش نگید؛ ولی تو دلتون می‌گید خدا خوبت کنه! آخه یه حبّه قند مگه چه قدر ارزش داره که تو به خاطرش در خونۀ ما رو زدی؟» ☑️ ما حواسمون به نعمت‌دهنده نیست که نعمت رو کم حساب می‌کنیم. در بارۀ عمل انسان هم همین طوره. شما اگه بیش از کسی که عملی رو براش انجام دادید، به خود عمل توجّه کنید، باعث می‌شه عمل رو بزرگ به حساب بیارید. شما وقتی تو خونۀ یه آدم بزرگ کار می‌کنید، بیش از اونی که به این فکر کنید که من چه خدمتی به این آدم بزرگ کردم، به این فکر می‌کنید که چه قدر خوب که این توفیق رو به من دادن تا این کار رو براشون انجام بدم! ▫️بنده وقتی عبادت می‌کنه، همیشه زبون حال و قالش با خدای خودش اینه که: «خدایا!‌ این همه نعمت دادی به من، در حالی که من لایقش نبودم و هر چی که برات عبادت کردم، در برابر تو هیچ هیچه. من که کاری نکردم». ▫️پذیرش کم بودن نعمت، یعنی پذیرش نقص نعمت و این هم یعنی ناقص دونستن نعمت دهنده. اگه نعمت رو کم حساب کردی، معلومه که خدا رو کوچیک کردی و اگه عملت رو چیزی به حساب آوردی، بازم معلومه که خدا توی نظرت بزرگ نشده. ▫️به چیزی که خدا روزی‌مون کرده، راضی باشیم و از همون، بهترین استفاده رو بکنید. این قناعت طبق روایات، از مصادیق اصلی شکره. خدا هم که به ما وعده داده وقتی اهل شکر بشیم، نعمتاش رو زیاد می‌کنه. پس اگه ما اهل قناعت شدیم، یعنی اهل شکر شدیم و اگه خدا مصلحت دونست، نعمت رو بر ما زیاد می‌کنه. کسی که قناعت نداره، طعم زندگی واقعی رو نمی‌تونه بچشه. چراکه کسی که اهل شکر نیست، نمی‌تونه زندگی حقیقی رو تجربه کنه. ⁉️می دونید خطر نفاق تو کدوم قسمت شکره؟ مرز قناعت کجاست؟ خطر غفلت کجا بیشتر در کمین مونه؟ جواب این سوالات رو تو متن درس ببینید شصت و چهارم ‌ https://eitaa.com/abbasivaladi ➖➖➖🍃🌹🌹🌹🍃➖➖➖ 🌹 اینم پی‌دی‌اف درس شصت و چهارم، برا کسایی که دوست دارن متن کامل درس رو بخونن: 👇👇👇👇👇
064 درس شصت و چهارم چه رابطه‌ای بین شکر و قناعت وجود داره؟.pdf
218.8K
#درس درس شصت و چهارم: چه رابطه‌ای بین شکر و قناعت وجود داره؟ https://eitaa.com/abbasivaladi
https://eitaa.com/abbasivaladi
با خودم دارم فکر می‌کنم باز هم مثل همیشه انگار این فکر روزیِ من از جانب توست و بی‌جواب ماندن سؤالی که در پی این فکرها می‌آید شعاعی از خورشید حکمت توست. من با این سؤال بی‌جواب بهتر از هزار جواب آماده میل حرکت پیدا می‌کنم. حیرتی که در دل این سؤال نهفته گویی راز پیدا کردن صراط مستقیم است. دل‌شوره‌ای که این سؤال بی‌جواب در دل آدم می‌اندازد راه رسیدن به آرامش است. در این سال‌ها، بارها به تو گفته‌ام: در این که دوستم داری، تردیدی ندارم سؤال من این است: چرا مرا دوست داری؟ مگر می‌شود کسی را دوست داشت که به درد آدم نخورد وای از سؤالی که از دل آن سؤال بیرون می‌آید: آقا! من به چه درد می‌خورم برای تو؟! درست است که دنبال این بوده‌ام جواب سؤالم را از زبان تو بشنوم و نشنیدم امّا برای خودم جوابی تراشیده‌ام که تو هیچ گاه نشانه‌ای برای درست نبودنش برایم نفرستاده‌ای. من با این جواب خودتراشیده روزگار سپری می‌کنم. تو کسی را که دوست خدا نباشد دوست نداری و کسی که خدا دوستش نداشته باشد دوست تو نیست. اشتباه که نمی‌کنم؟ می‌کنم؟ پس حتماً در دیوان دوستان خدا که نگاه کردی نام مرا هم در میانشان دیدی که به قدری دوستم داری که رهایم نمی‌کنی. دفتر تقدیری که سرنوشتم را در آن نوشته‌اند دست توست و آن را از بری. حتماً در آن جا دیده‌ای من اگر چه بدِ امروزم؛ امّا خوبِ فردا خواهم شد جایی به کارت می‌آیم و به دردت خواهم خورد. تو داری مرا تحمّل می‌کنی تا آن روز فرا برسد. اینها جواب‌هایی هستند که سپری شدن عمر را برایم تاب آوردنی کرده‌اند. روزی اگر خواستی مرا زجرکش کنی بگو که اشتباه می‌کنم. شبت بخیر همۀ سرنوشت من! https://eitaa.com/abbasivaladi
https://eitaa.com/abbasivaladi
داشتم به این فکر می‌کردم که لحظۀ مرگ چه حالی دارد انسان. با خودم گفتم می‌شود پیش از رسیدن مرگ مردن را تجربه کرد؟ و داشتم می‌گفتم کاش می‌شد بی‌آن که بمیری طعم جان کندن را بچشی! گمان می‌کنم اگر کسی یک بار مردن را تجربه کند از باقی عمرش بهرۀ بیشتری خواهد برد. در همین فکرها بودم که ناگهان به یاد تو افتادم و با خودم گفتم اگر تو مرا فراموش کنی چه می‌شود؟ این خیال هنوز در ذهنم خودش را خوب جا نداده بود که احساس کردم نفسم بالا نمی‌آید. تپش‌های قلبم به شماره افتاده. تنم سرد شده. عرقی سرد روی پیشانی‌ام نشسته. پایم داشت می‌لرزید. چشم‌هایم تار شده بودند. زبانم بند آمده بود. گردنم تاب نگه داشتن سرم را نداشت. دنبال قبله می‌گشتم و به خیالِ فراموش کردنت التماس می‌کردم که برود امّا نمی‌رفت. به تو قسمش دادم. از ذهنم بیرون رفت. همین که پایش را از ذهنم بیرون گذاشت نفسم راه افتاد قلبم تپیدن از نو آغار کرد تنم گرم شد چشم‌هایم روشن شدند زبانم باز شد و سرم را رو به آسمان گرفتم و بی‌اختیار تو را فریاد زدم. خیالش اگر این بود خودش چیست؟ آقا! تو را سوگند می‌دهم به خودت که مرا فراموش نکن. من تاب این جان کندن را ندارم. بگذار امشب تو را این گونه صدا بزنم تا آرام‌تر شوم: شبت بخیر ای همیشه به یاد من! https://eitaa.com/abbasivaladi
https://eitaa.com/abbasivaladi
🍃همیشه فکر می‌کنم به این که اوّلین باری که چشمم به چشمت می‌افتد تو چطور نگاه می‌کنی به من؟ لبت خندان است یا چشمت گریان؟ شادی یا غصه‌داری؟ اگر غصه‌داری دلیل غصه منم یا چیز دیگری؟ 🍃راستش از خدا خواسته‌ام وقتی که من و تو یکدیگر را دیدیم تو شاد باشی و خندان. دلیل خنده‌ات هر چه می‌خواهد باشد، باشد من تو را خندان می‌خواهم ببینم 🍃امّا به خدا گفته‌ام اگر توفیق دیدن روی خندانت را ندارم نکند غصه‌دار بیایی پیش من آن هم با غصه‌ای که من دلیل آن هستم. با هر غصه‌ای می‌خواهی بیایی بیا، جز غصۀ من. راستش اگر بناست من تو را با این غصه ببینم ترجیح می‌دهم تو را ندیده از دنیا بروم. بگو درست نیست این که شنیده‌ام: تو به خاطر کارهای ما گریه می‌کنی. 🍃اگر روزی که تو را می‌بینم چشمت خیس باشد از گناه من چگونه باید تاب بیاورم زنده بودن را؟ 🍃تو را به هر که دوست داری قسم نخواه که من تو را این گونه ملاقات کنم. 🍃شبت بخیر لبخندت لبخند خدا! https://eitaa.com/abbasivaladi