تقدیم به نگاه تک تک عزیزان شهدایی ایام مبارک 🌸🌸🌷🌷 اگه خوش تون اومد دسته گل صلوات یادتون باشه 😍😍 الهی همیشه شاد باشین بهترین و زیباترین های خداوند نصیب تان بنده حقیر هم از دعای خیر خود محروم نفرمایید🤲 عیدی ما ظهور امام زمان عج الله باشه صلوات ❤️❤️❤️ اللهمَّ عجل لولیک الفرج

علیٰ حُبّ النبی دل شده حیران ماه فرو مانده در جمال محمد قلب قرآن حضرت یاسین ما آیه‌هایت عهد ما آیین ما #نماهنگ📺 میلاد_پیامبر_اکرم(ص)🌺 اللهم_عجلـــ_لولیک_الفرجـ 🤲🌷

🔴عاقبت فریب‌خوردگان و فریبندگان جنبش ززآ [زن، زندگی، آزادی] چه شد؟ 🔺سهم این‌ها شد اشک و ندامت و چوبه‌دار 🔺سهم آن‌ها، رقص و اقامت و عشق‌وحال 🔺فردی مثل #مجیدرضا_رهنورد دستش به خون ۲جوان بسیجی و هم‌محله‌ای آغشته شد؛ خودش اعتراف می‌کند که فضای مجازی باعث شده ذهن او به انبار گاز تبدیل شود... ✍این کلیپ را تا می‌توانید انتشار دهید؛ چون باید مرجعیت فکری سلبریتی‌ها در اذهان جوانان‌مان را بشکنیم... ‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

🌹فراموش‌تان نمی‌کنیم! ☘شهدای فتنه ۱۴۰۱ 🕊شادی روح بلندشان صلوات خانه_داری_شغل_است لبیک_یا_خامنه_ای #اقتصاد_اسلامی کیفیت_حق_الناس_است ارسالی از اعضای محترم حاجت روا و عاقبت بخیر بشین

🎥 به این عکس‌ها خیره‌شو، خیره‌شو... 🇮🇷گلچینی از تصاویر شهدای مدافع امنیت اغتشاشات ۱۴۰۱ 📌آقای رئیس‌جمهور دستور دادند که تمام اساتید و دانشجویان اغتشاشگر برگردند به دانشگاه؛ اما ای‌کاش دکمه‌ی بازگشتی هم برای شهدای ما وجود داشت؛ چه دسته‌گل‌هایی را از دست دادیم😔

چرا در کربلا ۳روز بیشتر ماندن ممنوع است‼️ حاج آقا عالی سیدالشهدا شفاعت و دعامون کنندصلوات 😍 زیارت کربلا نصیب تون

سلام خدمت اعضای محترم مهمان عزیز امشب ما 👇👇 شـــــــــــــــهید_اسماعیل_حیدری نامه پدر : علی نقی تاریخ تولد :1347/12/2 محل تولد : آمل تاریخ شهادت:1392/5/28 محل شهادت : سوریه ✯خاطره‌ای ماندگار از زبان همسر شهید اسماعیل حیدری ماه رمضان سال 97 همراه با خانوادۀ شهدا برای افطار دعوت‌شده بودیم. حاج قاسم هم حضور داشت. خودش سر تک‌تک میزها می‌آمد و احوالپرسی می‌کرد. به‌محض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه این‌طور بود، اسم بچه‌های خانوادۀ شهدا خوب یادشان می‌ماند. پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما ر ا به این افطاری دعوت کرده‌اند. با رویی گشاده گفت: «شما هم دعوت کنید ما می‌آییم.» باورمان نمی‌شد که حاج قاسم وقت داشته باشد به منزل ما بیاید. گفتم: «شما بااین‌همه گرفتاری چطور می‌تونید وقت بذارید به خونۀ ما بیایید؟ اصلاً چطور شمارا پیدا کنیم؟» نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزنه من میام.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمی‌کنه؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمی‌کنم، کاملاً جدی بود.» دوهفته‌ای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفتۀ بعد باز هم زنگ زدیم، دومرتبه حاج قاسم نبود. چند روز گذشت. ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند و گفتند برای ناهار به منزل شما میام.»