🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
هرروز با قرائت زیارتنامه شـهـدا🌹🕊
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَوْلِیآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَصْفِیآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ، بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتى فیها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظیماً، فَیا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ.
«الّلهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم»
🌴تقدیم به ارواح پاک
وطیّب شهدای آسمانی
♥️ کانال #شهید_مدافع_حرم_
عباس_ کردانی👇👇👇
@abbass_kardani🌹
#خاطرات_شهدا 📖 #نامحرم
من با احمد ، هم دوره و هم پرواز بودم . از سال ۱۳۵۳ در مرڪز پياده شيراز .
دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مےڪرديم و در همان روز ها ڪه در خدمت ايشان بودم ، مسائل عقيدتى را رعايت مےڪرد.
از نماز و روزه و فلسفہ دين ، خيلى حرف مےزديم. در همان مرڪز ، گرو هان ديگرى متشڪل از خانم ها ، آموزش نظامى مےديدند .
احمد توصيه مےڪرد بہ آنها نزديڪ نشويم . آن موقع ، حجاب خانم ها رعايت نمےشد و يگان ها هم در ڪنار هم خدمت مےڪردند و آموزش مى ديدند .
احمد به ما مى گفت : «ممڪن است در اين دنيا ، جواب ڪار ثوابى را ڪه مےڪنيد ، عايدتان نشود ولى بالاخره روزى بايد جواب ڪارش را پس بدهيد و يا پاداش ڪار خيرتان را بگيريد . آن روز ، جواب دادن خيلى سخت است .»
#شهید_احمد_کشوری
#درس_اخلاق
🍀🍀یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🍀🍀
💐🕊🌹💐🕊🌹💐🕊
@abbass_kardani
💐🕊🌹💐🕊🌹💐🕊
♥️ #پیامبر_اکرم (ص) فرمودند:
🍃 هر کس به من تضمین دهد که
زبانش و شهوتش را حفظ کند من بهشت را برای او ضمانت میکنم.
📖معانی الاخبار ص ۹۹
💐🕊🌹💐🕊🌹💐🕊
@abbass_kardani
💐🕊🌹💐🕊🌹💐🕊
🌷🕊💐🌹💐🕊
امت مسلمان بايد مواظب باشید كه دگر بار بهشتي ها ، مظلوم نشوند . دکتر آيت ها در اقليت قرار نگيرند و مبادا كه ديگر بار رجايي و باهنرها ، هدف توطئه هاي خائنانه عوامل امپرياليسم و گروهكهاي از پيش ساخته و هدايت شده آمريكايي قرار گیرند .
🕊 #شهید_والامقام 🕊
🌹 #اسماعیل_جلالی🌹
✋ #سلام_به_دوستان_شهداء ✋
🌺 #روزتان_شهدایی 🌺
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷
@abbass_kardani
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_40
بہ سمت بهنام برمیگردم و میگویم:پس لطفا بہ بابا بگید من اومدم!
سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد:چشم.
میخواهم از مغازہ خارج شوم ڪہ صداے زنگ موبایلِ مادرم مے آید،با عجلہ موبایل را از جیبِ مانتویم درمے آورم:بلہ!
_الو ڪبڪِ من ڪجایے؟!
صداے نوراست،با حرص میگویم:تا دیروز فنچ و گنجشڪ بودم امروز شدم ڪبڪ؟! چہ اصرارے دارے منو بہ خانوادہ ے پرندگان ربط بدے؟!
رو بہ بهنام میگویم:خدافظ.
نورا_هان؟!
_با تو نیستم!
از مغازہ خارج میشوم.
_پارچہ ها رو گرفتے؟
بہ سمتِ در خروجے قدم برمیدارم:نہ! مثل اینڪہ نیاوردن!
_هنوز تو پاساژے؟
مے ایستم:آرہ چطور؟!
_دارم میام اون ورا،همونجا بمون!
دوبارہ حرکت میڪنم:تو پاساژ نمیتونم بمونم.
بلند میگوید:وا چرا؟!
نگاهے بہ اطرافم مے اندازم و دستم را جلوے دهانم و موبایل میگیرم:ببین اینا ڪہ دیروز اومدن خواستگارے؟
_خب خب!
_پسرشون این وراس.
با هیجان بیشتر میگوید:خب خب تر!
_منو دید منم اونو دیدم...
اجازہ نمیدهد حرفم را ڪامل ڪنم:خب خب تر ترین!
_اِ
بگذارم خندہ ام میگرد،چہ بشوم!
خودم را در لباس روحانیون تصور میڪنم و سرم را روے میز میگذارم.
مادرم با نگرانے میگوید:چے شد آیہ؟! چرا گریہ میڪنے؟!
سرم را بلند میڪنم وقتے میبیند دارم از خندہ ریسہ میروم جدے میشود:فڪ ڪردم چت شد!
نمیتوانم جلوے خندہ ام را بگیرم با تحڪم ادامہ میدهد:پاشو برو مدرسہ ت دیر شد!
همانطور ڪہ بلند میشوم میگویم:داشتم خودمو با عبا و عمامہ تصور میڪردم.
مادرم هم خندہ اش میگرد:دیوانہ!
چادرم را مرتب سر میڪنم و بہ سمتش میروم.
در حالے ڪہ گونہ اش را میبوسم میگویم:خدافظ عشقم!
ڪولہ ام را روے دوشم مے اندازم و با سرعت بہ سمت در میدوم.
انگار پرواز میڪنم.
نمے دانند این "نشدن" چقدر برایِ من لذت بخش است!
_آیہ اگہ نمیتونے خودم برم!
همانطور ڪہ دڪمہ هاے مانتوے ڪرم رنگم را میبندم میگویم:وا مگہ چہ ڪاریہ نتونم؟! میخوام دوتا پارچہ بگیرم بیارم!
مادرم نگاهے بہ صورتم مے اندازد:آخہ تازہ از مدرسہ برگشتے خستہ اے!
_نہ!
_باشہ زود برو زود بیا!
_چشم.
شالِ قهوہ اے رنگم را از روے دستہ ے مبل برمیدارم:راستے مامان نورا ڪجاست؟!
بہ صفحہ ے تلویزیون چشم مے دوزد و میگوید:بیرون!
شالم را روے سرم مے اندازم:میدونم بیرون،ڪجایِ بیرون؟
دستم مے اندازد:هرجاے بیرون!
چادرم را روے سرم مے اندازم و میگویم:دستم انداختیا! موبایلتو میدے شاید لازمم شد!
انگشت اشارہ اش را بہ سمت ڪابینت میگیرد و میگوید:رو ڪابینتہ!
موبایل را از روے ڪابینت برمیدارم و خداحافظے میڪنم.
باید براے گرفتن پارچہ هاے سفارشے مادرم بہ محل ڪار پدرم بروم اما بهانہ است!
میخواهم بیرون بروم تا شاید آن پسرِ مرموز بہ سراغم بیاید!
خودش دیروز تماس گرفت و گفت باید حرف بزنیم.
امروز موقع رفتن و برگشتن از مدرسہ هر چقدر صبر ڪردم نیامد!
منتظرش هستم...
در حالے ڪہ بہ خودم و آب و هوا لعنت میفرستم وارد پاساژ میشوم.
هوا برعڪس چند ساعت پیش ڪمے سرد شدہ،همیشہ از سرما فرارے بودم.
مدام در دلم میگویم " چطورے میخوام تو این سرما برگردم"
و خودم هم خودم را سرزنش میڪنم"برف و تگرگ ڪہ نیومدہ ڪلا یہ بادہ!"
پاساژ ڪمے شلوغ است،چادرم را با دست میگیرم و آرام از بین جمعیت بہ سمت مغازہ ے پدرم میروم.
جلوے مغازہ مے ایستم،نفسے میڪشم و زیر لب میگویم:آخیش اینجا گرمہ!
_سلام خانم نیازے!
سرم را بلند میڪنم،بهنام شاگردِ پدرم است!
بدون اینڪہ نگاهش ڪنم آرام جواب سلامش را میدهم،همانطور ڪہ داخل را با دقت براے یافتن پدرم نگاہ میڪنم میگویم:بابا نیست؟!
و سپس وارد مغازہ میشوم.
طاقِ پارچہ اے روے میز میگذارد و میگوید:نہ! قرار بود بار بیارن یہ مشڪلے پیش اومد پیش پاے شما رفتن!
آهانے میگویم و ادامہ میدهم:قرار بود بابا پارچہ ڪنار بذارہ ببرم.
_تو همون بارا بود!
بادم خالے میشود،یعنے براے هیچ در این هوا آمدم اینجا؟!
با حرص میگویم:یعنے پارچہ ها نیست؟!
متعجب نگاهم میڪند و سریع نگاهش را از صورتم میگرد:نہ دیگہ!
نفسم را با شدت بیرون میدهم:باشہ!
بهنام بہ پشتِ سرم نگاہ میڪند و میگوید:سلام آقاے عسگرے!
با شنیدن نامِ عسگرے با خود میگویم هرچہ باشد دوستِ پدرم است و باید احترام بگذارم،براے سلام ڪردن سریع برمیگردم:سَلا...
با دیدنِ هادے عسگرے سلامم نصفہ مے ماند.
جدے نیم نگاهے بہ صورتم مے اندازد،لابد فڪر میڪند میدانستم اوست و سلام ڪردم!
بلوز توسے رنگے همراہ شلوار مشڪے تن ڪردہ،ڪالج هایش هم با بلوزش سِت است!
تعجب میڪنم،همچین مردانے زیاد در پسندِ پدرم نیستند!
بدون اینڪہ اجازہ بدهد سلامم را ڪامل ڪنم جدے میگوید:سلام!
سپس میرود!
از پشت نگاهش میڪنم،محڪم و باوقار قدم برمیدارد.
زیر لب میگویم:از خود راضے! نمیدونے من ازت فرارے ام آقا!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭┅═ঊঈ💕ঊঈ═┅╮
join : sapp.ir/roman_mazhabi
╰┅═ঊ
💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد..
20 Darhaye Dozakh _ Ramezan 1396 _Mazandaran.mp3
12.43M
🔈 #درهای_دوزخ
🔊 جلسه بیستم
* تبیین عبارت حک شده بر روی درب پنجم جهنم
* عدم سازگاری ایمان با هوای نفس
* مهارت غلبه بر هوای نفس را از طفولیت به کودکان بیاموزیم
* حرف لغو شهید را از مقام شهادت ساقط می کند
* نصیحت حضرت لقمان به فرزندش در باب پرهیز از گفتار بیهوده و لغو
* مراقبت از گفتار و رفتار لغو در سیره بزرگان
* مراقبت از هوای نفس ور سیره حضرت امام خمینی رضوان الله علیه
* حرف لغوی که منجر به شهادت امام معصوم شد!!!
⏰ مدت زمان: ۲۹:۱۷
#مازندران
#هادی_شهر
#رمضان96
# سخنان_ بسیار_جذاب_ وآموزنده👌
🌹#استاد_ امینی_ خواه
هدایت شده از داداش عباس کردانی
Hadith-Kisa-Samavati.mp3
14.19M
صوتی حدیث کساء
التماس دعای فرج آقا جان
اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🌺 @abbass_kardani 🌺🌺
جهت سلامتی امام زمان عج الله الفرجه الشریف 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای میکنیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌺براسلامتی و ظهور امام 🌺
🌺زمان صلوات محمدی هدیه 🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کنیم
🌺شبتون مهدوی انشاءالله 🌺
🌺 🌺 @abbass_kardani🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🍀✋🍀
💐💐💐😔😔🥺
#وعده_شبانگـاهے_عاشقـانِ_مهــدی✋
🌸نـذر سلامتی و فرج امام زمان ارواحنا فداه
هر شب #سه مرتبه سوره #توحید را قرائت میکنیم و ثوابش را به محضر #امام_عصر_ارواحنا_فداه هدیه میکنیم تا ظهور ایشان نزدیک و سلامتی ایشان پایدار باشد.
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💖
🦋🦋 @abbass_kardani 🦋🦋
🍀🕊💐🍀🕊🍀💐🕊🍀💐🕊🍀💐🕊
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
هرروز با قرائت زیارتنامه شـهـدا🌹🕊
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَوْلِیآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَصْفِیآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ، بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتى فیها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظیماً، فَیا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ.
«الّلهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم»
🌴تقدیم به ارواح پاک
وطیّب شهدای آسمانی
♥️ کانال #شهید_مدافع_حرم_
عباس_ کردانی👇👇👇
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@abbass_kardani
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🔻عُلماء میترسند🔻
👮♀ 👨✈️ وقتی یه افسری وارد دفتر مافوقش میشه، تو دلش یه خوف و ترسی داره:
😢️ نکنه که دیر دستم رو بالا برده باشم..
😰 نکنه بد وایساده باشم..
😢️ نکنه لباسم مُشکلی داشته باشه..
😰 هِی به سر و رویِ خودش نگاه میکنه..
😢 هِی تو دلش خوف و ترس داره..
👨🎓 وقتی یه دانشجو تو دفتر استادش میره👨🏫، باز همین حالت رو داره.
😢😰 وقتی کسی پیش یه آدمِ بزرگ و مشهوری میره، باز این حالت رو داره.
☜ همهی اینها علامتِ «علم و آگاهی»،
و نتیجهی «دانش» است..
چون این آدم رو میشناسه، این ترس رو ازش داره.💯
پس «علم و آگاهی» 👈 «خوف و ترس» به همراه داره.
این حالت رو بهش میگن👈 #خشیت.
#خشیت👈👈 یعنی اون «خوف و ترس»، و تأثّر قلبی، که انسان بخاطر احترام و عظمت از کسی در دلش پیدا میشه.👉👉
حالا قرآن کریم میفرماید:
🕋 إِنَّمَا يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ. (فاطر/۲۸)
💢 ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥِ ﺧﺪﺍ، ﺗﻨﻬﺎ عُلماء و ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ (یعنی کسانی که علم و آگاهی دارند، و خدا را میشناسند)، نسبت به خدا خشیت دارند و ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﻰﺗﺮﺳﻨﺪ.
☝️ یعنی اگر کسی #خدا رو شناخت،️ و به عظمتِ خدا، «علم و آگاهی» پیدا کرد:
☜ دیگه میترسه و حواسش رو جمع میکنه.😰
☜ دیگه دنبال هوا و هوس نمیره..👻
☜ دیگه گوش به فرمانِ #شیطان نمیشه😈
☜ دیگه #گناه نمیکنه..👏👏
🔔❗️ اگر ما خیلی راحت #گناه میکنیم، دلیلش اینه که #خدا رو نمیشناسیم...
و به عظمت و بزرگیِ #خدا آگاه نیستیم...
✅️ اصلاً یه راه #ترک_گناه همینه:
#خدا رو بشناسیم👈 تا #گناه نکنیم.
#پای_درس_شهید 🌸
فڪر می ڪردیم ...
چون گرفتاریم ،
از خدا دوریم ؛
ولی شهدا اثبات ڪردند ؛
چون از خدا دوریم ،
گرفتاریم .
#شهید_بهروز_علوی_سخا 🌷
🌻🌻یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@abbass_kardani
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
دل، چو در دام عشق منظور است
دیده را جُرم نیست، معذور است
ناظرم در رُخَت ،به دیده ی دل
گرچه از چشم ظاهرم، دور است
#شهدای_مقاومت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
🌻🌻شهدا رایادکنیدباذکر صلوات 🌻🌻
🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀
@abbass_kardani
🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_41
ڪنجڪاو تر میشوم و بہ زور چشم از هادے میگیرم.
_سلام چے میل دارید؟
سرم را بلند میڪنم،همان گارسونیست ڪہ دفعہ ے قبل آمدم.
آرام پاسخ میدهم:سلام،منتظر ڪسے هستم.
سرش را تڪان میدهد و از میز دور میشود.
نگاهم را بہ ڪتانے هاے آل استار صورتے ام مے دوزم اما ذهنم را بہ میز رو بہ رویے.
گوش هایم را هم تیز میڪنم تا اگر چیزے گفتند بشنوم.
و مدام وجدانم میگوید:"و لا تجسسوا آیہ خانم!"
سعے دارم جلوے ڪنجڪاوے ام را بگیرم اما نمیتوانم!
سرم را بہ سمت چپ برمیگردانم و از شیشہ هاے درِ چوبے بہ بیرون زل میزنم.
نگاهِ سنگینِ هادے را روے خودم احساس میڪنم اما خودم را بہ آن راہ میزنم.
صداے خندہ هاے ریز دخترڪ بہ گوشم میرسد،در دل میگویم:چطور ڪنارِ اون یخ میخندہ؟!
چند لحظہ بیشتر نمیگذرد ڪہ صداے موبایلم بلند میشود،سرم را برمیگردانم و موبایل را از داخلِ جیبم درمے آورم.
_بلہ!
_آیہ!من سر ڪوچہ ام،توے همین ڪلبہ ے وحشتے؟!
با تعجب میگویم:ڪلبہ ے وحشت؟!
و یادِ ظاهرِ ڪافے شاپ مے افتم.
مے خندم:آرہ بیا!
قطع میڪنم و موبایل را روے میز میگذارم.
سرم را بلند میڪنم،نگاهِ هادے بین من و درِ ڪافے شاپ در گردش است.
لابد فڪر ڪردہ میتواند از من آتو بگیرد!
چہ تقابلے داریم ما دو تا!
آشڪارا پوزخندے میزنم و با صداے باز و بستہ شدن در سرم را برمیگردانم.
نورا همانطور ڪہ بہ سمتم مے آید،ڪمے دستش را بالا مے آورد و تڪان میدهد.
مثلِ همیشہ مرتب و محجبہ است!
مانتوے سورمہ اے رنگے ڪہ براے تولدش خریدہ بودم تن ڪردہ و طبق عادت همیشگے اش روسرے اش را طرح لبنانے بستہ.
نگاهے بہ اطراف مے اندازد و پشت میز مینشیند.
پوشش نورا ثابت میڪند در انتخاب نوع حجابمان اجبارے نیست
.
با لبخند پر رنگے میگوید:سلام چشم و گوش بستہ یِ خونہ! تو ڪجا این جا ڪجا؟! بہ زور آوردنت؟!
با خندہ نگاهش میڪنم:مسخرہ نڪن!
نگاهے بہ هادے مے اندازم ڪہ با اخم بہ ما چشم دوختہ،پس فڪر میڪرد من هم مثلِ خودش با معشوقم قرار دارم!
_ڪجا رو نگا میڪنے؟
چشم از میز رو بہ رویے میگیرم و میگویم:هیچ جا!
چپ چپ نگاهم میڪند و چیزے نمیگوید،گارسون دوبارہ بہ سمتمان مے آید.
نورا سریع میگوید:سہ تا آب پرتقال!
متعجب میگویم:منڪہ چیزے سفارش ندادم! چرا سہ تا؟! ما دو نفریم!
گارسون سر در گم نگاهمان میڪند،نورا میگوید:لطفا همون سہ تا آب پرتقال!
با حرص دست بہ سینہ میشوم و چیزے نمیگویم!
گارسون از میزمان دور میشود.
نورا بہ صورتم زل میزند:اخماشو! با هزارتا آب پرتقالم نمیشہ خورد!
سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهم:چرا جاے من سفارش دادے؟! اونم سہ تا؟!
_بدہ مراقب سلامتیتم قهوہ مهوہ خوب نیس!
میخندم.
ادامہ میدهد:زهرام دارہ میاد!
_بیچارہ زهرا! انگار تو خواهر شوهرے اون زن داداش!
زهرا،خواهرِ طاها؛دخترے آرام و فوق العادہ مهربان ڪہ گاهے دلم برایش میسوزد گیرِ نورا افتادہ!
نورا با شیطنت میگوید:راستے از خواستگارت چہ خبر؟!
سریع آرام میگویم:هیس! پشتت نشستہ!
از تعجب چشمانش گرد میشود:چے؟!
_میز پشتیت نشستہ،یہ دخترہ ام ڪنارشہ!
سرش را تڪان میدهد و ناگهان ڪیفش روے زمین مے افتد.
براے برداشتن ڪیفش رو بہ پشت برمیگردد،متوجہ میشم براے دیدن هادے از قصد این ڪار را ڪردہ!
نگاهے بہ هادے و آن دختر مے اندازد سپس ڪیفش را برمیدارد.
حالت چهرہ اش را غمگین میڪند:بگردم برات خواهر! دامادمونم تو زرد از آب دراومد!
_ڪوفتہ!
_ولے خوش سلیقہ سا! منم بودم بین تو و اون دخترہ،اون دخترہ رو انتخاب میڪردم.
با ناراحتے میگویم:خیلے ممنون!
خونسرد میگوید:خواهش میڪنم!
با حرص میگویم:منم اگہ ابروهامو بردارم ڪلے صورتمو نقاشے و صاف ڪارے ڪنم بین خیلیا انتخابم میڪنن!
نورا با تعجب نگاهم میڪند:خب چرا میزنے؟!
چشمڪے نثارم میڪند و ادامہ میدهد:حسودیت شدہ؟!
پوزخند میزنم:بہ ڪے؟! بہ ڪسے ڪہ نمیخوامش؟
نورا میخواهد چیزے بگوید ڪہ گارسون بہ سمتمان مے آید،با دقت لیوان هاے بزرگ آبمیوہ را روے میز میگذارد و مے رود.
یڪے از لیوان ها را جلوے خودم میڪشم،هزار فڪر و خیال بہ ذهنم هجوم مے آورد.
ڪنڪور،اصرار براے ازدواج،آن پسرِ چشم سبز!
بہ هادے فڪر نمیڪنم او اهمیتے ندارد!
تڪہ پرتقالے ڪہ ڪہ داخلِ نے است از نے جدا میڪنم و در پیش دستے زیرِ لیوان میگذارم.
نورا همانطور ڪہ نے را داخل دهانش میگذارد میگوید:قیافہ ے این پسرہ یہ جوریہ! انگار با باشو ڪشتیم!
_لابد متظر بود جایِ تو یہ جنس مذڪر بیاد مثلا ازم آتو بگیرہ بہ مامانشینا بگہ!
با جدیت میگوید:اِ،من برم زنگ بزنم طاها بیاد! امیدِ دل یہ جوونو ناامید نڪن!
با خندہ میگویم:عینِ مامان بزرگا حرف میزنے!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭┅═ঊঈ💕ঊঈ═┅╮
join : sapp.ir/roman_mazhabi
╰┅═ঊ
💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد..