eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
22.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خدمت دوستان عزیز صبح تون شـــــــــــــــــهدایی👋 👈از این ساعت تا ساعت ۲ بعدازظهرکانال تعطیل میباشد، پستی ارسال نمیشود فقط به احترام امام زمان عج الله 👈تعجیل در فرج آقاجانم صلوات👉 دعاگوی شما هستم ومحتاج دعای عزیزان 🤲 التماس دعا دارم
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
به وقت کتاب صوتی تقدیم شما عزیزان 👇👇
28-Da.mp376698.mp3
6.82M
💐 قسمت بیست_و_هشتم💐 کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است . یادشهداکمترازشهادت نیست هدیه به امام زمان عج الله اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍 ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
لحظه ای باخواندن رمان شهدایی 👇👇👇
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 -چون به امید من وتو کسب وکار می کنه باید عدس ناپز بخریم . - بذار دو ساعت بیشتر بجوشه! در همین حال تلفن زنگ زد،دوستم بود:" میای بریم استخر؟" روبه توکردم :"محمدعلی رو نگه می داری من برم استخر؟" - بله مخصوصا که کم ورزش می کنی وهم استخون درد داری! - پس نگهش می داری؟ - برو استخر ولی محمدعلی رو بزار پیش مامانت! - پس پنچ کیلو عدس دستت رومی بوسه، پاکش کن! - باشه! از استخر که آمدم نصفی از عدس هاروپاک کرده بودی ونصفی دیگر آنجا بود - پس چرا پاک نکرده بودی آقامصطفی؟ - خسته شدم! - باید خیس بشه، نمی پزه ها! شب که از مسجد آمدی:" گفتم قابلمه بزرگه رو از بالای قفسه آشپزخانه بیار پایین!" - هنوز زوده،بذار کمی استراحت کنم! محمد علی رو گذاشتم بغلت،صندلی زیر پایم گذاشتم وقابلمه رابه سختی آوردم پایین، عدس ها را ریختم وتا صبح مدام سرزدم، ناپز بودونمی پخت.کلافه شده بودم،بیدارت کردم. - آقامصطفی دیر پزه ولعاب نمی ده! - اشکالی نداره خورده میشه ! صبح بلند شدی لباس پوشیدی. - کجا؟ _گمان نمی کنم کسی خانمش رو بیاره، خودم می رم! _منم میام، اجازه نمی دم تنها بری. جاهای خوب باید زنت رو هم ببری! _پس آماده شو! فاطمه خواب آلود را به هر زبانی بود بلند کردم و لباس پوشاندم. محمدعلی را هم آماده کردم. قابلمه عدسی و وسایل لازم را بردی و در صندوق عقب ماشین گذاشتی. با بچه ها نشستیم داخل ماشین و راه افتادیم. شب قبل به مامانم این ها هم گفته بودم و قرار بود آن ها هم بیایند. ساعت شش صبح بود که رسیدیم. بچه های گردان عمار آمده بودند. قابلمه را گذاشتی وسط و برایشان کشیدی. داخل ماشین نشسته بودم. با یک تکه نان و دو تا کاسه آمدی. دوستانت از تو فیلم می گرفتند. دلم لرزید. _این چه کاریه که می کنن؟ _اشکالی نداره، بذار خوش باشن! _دلم می لرزه. دوست ندارم اینجور کارارو، انگار باور کردن که میخوای شهید بشی! _بی خیال سمیه! دیگر سمت من نمی آمدی و می رفتی لا به لای مزار ها. گاه می آمدی محمدعلی را می بردی، دور می زدی و می آمدی تحویلم می دادی و باز... . پدر و مادرم آمدند. پدرم پیش شماها آمد و مامان کنار من داخل ماشین نشست. وقت برگشتن، از دوستات خداحافظی کردی. می دیدم بعضی باز فیلم می گیرند، اما دوربین را طرف ما نمی گرفتند. پدر و مادرم رفتند و ما هم حرکت کردیم. سر راه گفتی:«باید برم اسلامشهر. یکی از دوستام شهید شده. باید توی مراسمش شرکت کنم. _کی هست؟ _از شهدای مدافع حرم! داخل ماشین گرم بود، به حدی که فاطمه و محمدعلی که خواب بودند از شدت گرما بیدار شده بودند. یک ساعت طول کشید تا آمدی. چند نفر آمده بودند بدرقه ات و سه تا ظرف غذا هم دستت بود. راه که افتادی پرسیدم:«چقدر طول دادی آقا مصطفی، پختیم از گرما!» _رفته بودم سخنرانی. از بچه های فاطمیون بود. این غذا ها هم مال شهیده و تبرکه. یه روز توی همین قرارگاهی که بودیم اومد و گفت باهات کار دارم. خیلی خسته بودم، گفتم تو برو من میام. با خودم گفتم این هم مثل بقیه رزمنده ها می خواد درد و دل کنه، منم امروز حوصله ندارم. دوباره اومد و به زور دستم رو کشید و برد داخل اتاق. یه قابلمه کوچک روی گاز سه شعله بود. گفت:«تا نخوردی از اینجا بلند نمی شی!» دیدم کله پاچس. بغض کردی و نگاهت را انداختی به افق. _حالا اون بالا بالاهاست! وقت تنگه، دیگه باید از پنج شهید گمنام خداحافظی کنم و برگردم خانه. امروز آمدم سر مزارت، باز می خواهم برایت حرف بزنم و حرف هایم را ضبط کنم . 🌷 🔸ادامه دارد...
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 این، ادامه همان حرف هایی است که مدتی است شروع کرده ام، باز آسمان ابری است ونگاه توهم.دریغ ازهمان یک گل آفتاب که آن دفعه افتاده بود وسط ابروانت.حداقل آدم می دانست اخمت به خاطر آفتاب است. اما حالا چی؟ بگذریم، بهتر است از حال کنده شوم وبروم به گذشته. همیشه می گفتی:" دوست دارم به خاطر سختی هایی که این مدت کشیدی یه بار هم شده بیای سوریه واونجا رو ببینی، ببینی چقدر قشنگه! خصوصا شبا وقتی رزمنده ها با لباس نظامی واسلحه میان دست به دست نامزداشون یاهمسراشون توی خیابون قدم می زنند، دلم می خواد تو هم بیایی دستت وبگیرم وقدم بزنیم! " آن قدر زبیا از آنجا حرف می زدی که رویای من هم شده بود آمدن وعاشقانه با تو قدم زدن. پیش از آنکه بروی سوریه روز شهادت امام صادق علیه السلام بودوقرار بود دوشهید گمنام بیاورند و در منطقه فردوسیه به خاک بسپارند.پدرم زنگ زد:" ببین مصطفی میاد؟" - بیرونه ،اجازه بدین زنگ بزنم بپرسم. - زنگ زدم. گفتی:" کار دارم!" - سفره صبحونه پهنه ،جمع کنم یا میای؟ - میام! - پس من میرم تشیع جنازه آمدی، سفره رو جمع کن ! بچه ها رو برداشتم ورفتم.بعد از مراسم که آمدم،آمده بودی.دیدم سفره پهن است داخل آشپزخانه نشسته ای وبه فکر فرو رفته ای. - چرا اینجا نشستی؟ - اومدم صبحونه بخورم وبرم! - چرا جمع نکردی؟ - همین طوری! رفتم داخل اتاق لباس عوض کنم در کمد لباس ها باز بود.از پنچ تا ساک، چهارتا بود.یکی نبود. تو هربار بعداز مجروحیتت که بیمارستان می رفتی آنجا ساک مشکی بهت می‌دادند که رویش نوشته بود vip. این غیر از مجروحیت هایی بود که کار به بیمارستان نکشیده بود. به هرحال این پنچ تاساک نشانه خوبی بود. - آقامصطفی ساک جمع کردی؟ - کی گفته ساک جمع کردم؟ - تو ساک جمع کردی! - من دست به ساک نزدم! - مصطفا می گم جمع کردی؟ - به خدا باید برم اسمت را بدم وزرات اطلاعات وبگم زن من را بیارین استخدامش کنین! استعدادش داره هدر میره. فقط قبل از اونکه استخدام بشی بگواز کجا فهمیدی؟ - خب این ساکا پنچ تا بود حالا شده چهارتا! - یعنی توهروقت درکمد روبازمی کنی، وسایلش رو دونه دونه می شمری؟ من رو بگو که می خواستم مثه بچه آدم وسایلم راجمع کنم که نخوام برم پشت آماد یه جفت جوراب ویه زیر پوش بگیرم. - حالا ساک کجاست؟ - فرستادم رفت،دادم بچه ها دربردند پادگان! - همیشه باید مواظبت باشم،مواظب اینکه من وبچه ها رو نگذاری وبری! همیشه باید تو هول و ولا باشم. می دونی اون دفعه چی کشیدم؟ نشستم لب تخت:" خسته شدم از اینکه هم مرد باشم وهم زن، دوست ندارم وقتی هم هستی مدام فکر کنم میری یا نمی ری؟می خوام زن خونه باشم،فقط زن خونه!" - ولی اونجا به من نیاز دارند،به یه مرد که کارای مردانه بکنه! - سوریه شده رقیب من ومن از پس این رقیب بر نمیام.اون داره مرد منو می گیره! نشستی کنارم ودر آغوشم کشیدی :"ولی من فقط عاشق توام ،اما قبول کن که آرمان وهدفم و راهم را می پرستم سمیه. هرچی هم بگی پاش ایستاده م !" آن روز، روزشهادت بود. همه جاتعطیل. مامان زنگ زد:" بیاین دور هم باشیم!" زنگ زدی به پدرت موقع رفتن،کلید باغش را گرفتی.آن روز همگی در باغ جمع شدیم وناهار خوردیم. هنوز سفره رو جمع نکرده بودیم که یکی از دوستانت از شمال زنگ زد. دیدم مدام ابراز خوشحالی می کنی:" به به مبارکه!چشم حتما!" گوشی راکه قطع کردپرسیدم:" کی بود؟" - دوستم بود.تو سوریه باهاش آشنا شدم.هفته دیگه شمال عروسیشه، 🌷 🔸ادامه دارد...
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــــلام به دوستان عزیزشهدایی 👋 جمعه تون مهدوی و پربرکت یکی از اعضای کانال مون یه مشکلی داره از شما خوبان خواسته بانفس های پاک شهدایی خودتون براشون دعا کنید ان شاءالله که بادعای شما عزیزان مشکل این عزیز هم برطرف بشه ان شاءالله که خداوند گره از مشکلات شما عزیزان هم وا کنه به حق امام زمان عج الله دعا برا همه بیماران ویژه بیماران مد نظرم هم دعا کنید دوستان عزیز دعا برا غربت و فرج امام زمان عج الله یادتون نره هرحاجتی دارین برآورده بشه
آیا امروز گفتی خدایا شکرت 😍🤲 دوست عزیز یادتون نره شکرگذاری از خداوند😍 امضای خداوند پای تک تک آرزوها و اعمالتون باشه ☘خدایا شکرت بابت زندگی خوبم ☘خدایا شکرت بابت آرامش زندگیم ☘خدایا شکرت بابت سلامتی جسمم ☘خدایا شکرت بابت بیداری وجدانم ☘خدایا شکرت بابت کار و درآمدم ☘خدایا شکرت بابت محبوبیتم ☘خدایا شکرت بابت روزی زیادم ☘خدایا شکرت بابت خیر و برکتم ☘خدایا شکرت بابت خانواده خوبم ☘خدایا شکرت بابت نعمت های زندگیم ☘خدایا شکرت بابت همه چیز همیشهــ قدر داشتـه هاتـون رو بدونیـد شـاید کوچیک تریـن چیزی که شمـا دارین حسـرت کسی باشــه🥺💗 خدایا شکرت بابت تک تک نعمت هایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه اسپند دود کنم برا سلامتی اعضای کانال و عزیزانشون 😍😍 خدا حفظتون کنه از همه ی بلاها عاقبت تون ختم بخیرو شهادت بشه ممنون از لطف و حمایت تک تک شما عزیزان شهدایی ومهدوی با وفا 😍
🌹چرا میگوییم «شیر آب» چرا به لوله ای که آب از آن خارج می شود می گوییم "شیر"؟ در سال های نه چندان، دور در ایران؛تنها دوشهر بیرجند و تبریز آب لوله کشی داشتند که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند. و در کلان شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبوداستفاده می کردند.در شهر تهران تنها سه قنات وجود داشت که آن هم متعلق به سه سرمایه دار تهرانی بود.یکی از این قنات ها که به سرچشمه معروف بودمتعلق به سرمایه داری بود که بچه دار نمیشد.او نذر کرد اگر بچه دار شود؛ برای تهرانیان آب لوله کشی فراهم کند. پس از مدتی بچه دار شد و برای ادای نذرش به اتریش رفت تا مهندسانی را از آنجا برای لوله کشی آب بیاورد.در هر کشوری حیوانی که نماد آن کشور است را بر سر خروجی آب می گذاشتند.مثلا در فرانسه سر خروس استفاده می کردند مهندس اتریشی که به این منظور به ایران آمده بود فکر کرد که بر اهرم خروجی آب چه نمادی بگذارد!? او دریافت که بر روی پرچم ایران آن زمان 'شیر وخورشید'وجود دارد وشیر "نماد ایران" است. پس بر روی اهرم خروجی آب،سر شیری فلزی گذاشت و مردم هروقت برای برداشتن آب به آنجا می رفتند می گفتند: رفتیم از سر شیر آب آوردیم! منبع : میراث کهن ( ریشه ضرب المثل ایرانی)
روح هردوعزیز شاد یادشان گرامی با ذکر صلوات حاج صالح کردانی پدر شهید عباس کردانی
شماره آخرتلفنت‌چنده؟ برای‌اون‌شهید۵تاصلوات‌بفرست 1 شهید حاج قاسم سلیمانی 2 شهیدمحسن‌حججی 3 شهیدیحیی گرایلی 4 شهید سلطانعلی گرایلی 5 شهید شعبانعلی گرایلی 6 شهید یزدان سراجی 7 شهید مدافع حرم عباس کردانی 8شهیدمحمدحسین‌فهمیده 9شهیدمحمدابراهیم همت 0 شهیدان گمنام و خوشنام کپی‌کن‌از‌ثوابش‌جا‌نمونی...😉 🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اللهمَّ عجل لولیک الفرج شفاعت و دعای شهیدان نصیب تون
مداحی_آنلاین_با_همه_لحن_خوش_آواییم.mp3
1.48M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃با همه لحن خوش آواییم 🍃در به در کوچه تنهائیم 💔 روزهای دلتنگی بدون آقاجان😭😔 اللهم_عجل_لولیک_الفرج