🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍
ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان
الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
آیا امروز گفتی خدایا شکرت 😍🤲
دوست عزیز یادتون نره شکرگذاری از خداوند😍
امضای خداوند پای تک تک آرزوها و اعمالتون باشه
#شکرگزاری
☘خدایا شکرت بابت زندگی خوبم
☘خدایا شکرت بابت آرامش زندگیم
☘خدایا شکرت بابت سلامتی جسمم
☘خدایا شکرت بابت بیداری وجدانم
☘خدایا شکرت بابت کار و درآمدم
☘خدایا شکرت بابت محبوبیتم
☘خدایا شکرت بابت روزی زیادم
☘خدایا شکرت بابت خیر و برکتم
☘خدایا شکرت بابت خانواده خوبم
☘خدایا شکرت بابت نعمت های زندگیم
☘خدایا شکرت بابت همه چیز
همیشهــ قدر داشتـه هاتـون رو بدونیـد شـاید کوچیک تریـن چیزی که شمـا دارین حسـرت کسی باشــه🥺💗
خدایا شکرت بابت تک تک نعمت هایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه اسپند دود کنم برا سلامتی اعضای دوست داشتنی و باوفای کانال 😍😍
خدا حفظتون کنه از همه ی بلاها
عاقبت تون ختم بخیرو شهادت بشه
ممنون از لطف و حمایت تک تک شما عزیزان شهدایی ومهدوی با وفا 😍
10.mp3
13.61M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#پوتین_قرمزها
#خاطرات
#مرتضی_بشیری
💐 قسمت#دهم💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
هدیه به امام زمان عج الله
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
یادشهداکمترازشهادت نیست
💐#مجید_بربری
#قسمت_11
هفت ماه بعد
یافت آباد_حسن و مهرشاد،دائی های مجید
توی نمایشگاه،حسن پشت میز و مهرشاد روی صندلی کناری نشسته بود.حال هیچ کاری را نداشتند.دمق بودند.هر دو نگاه به هم میکردند و اشک اشک شان نم نم میریخت. هرچه خواستند حرفی بزنند،کلامی برای گفتن نداشتند.چشم ها و صورتشان پف کرده بود.مهرشاد بیشتر از همه،از نبودن مجید میسوخت. باهم بزرگ شده بودند.مهرشاد فقط یک سال از مجید بزرگ تر بود.آخرش حسن به حرف آمد،
_من باورم نمیشد مجید بره.
_من فکر می کردم،خودش را میخواد برا مریم و افضل عزیز کنه.
می گفتم داره با چند تا بچه هیأتی و بسیجی میره،به قول خودش جوگیر شده.
_من روزهای آخر،یه بار بهش گفتم،الهی بری شهید بشی،تا ما از دستت راحت بشیم.گفت:حسن!من اون دنیا هم اگه برم،باز هم از جیبت میکَنَم.خیالت راحت،هیچ وقت از دستم خلاص نمیشی.
_من فکر می کردم چون آقا افضل مدام بهش گیر میده،این کار رو بکن،اون کار رو نکن،میخواد یه مدتی باباش، دست از سرش برداره و خودش را از بکن و نکن هاش راحت کنه.
_هرچی آبجی مریم زنگ میزد و گریه میکرد، میگفتم خواهر!خیالت راحت،این سوریه برو نیست.اگه هم بره،سر یه هفته برمیگرده.
_چون همه ی کارهاش رو با شوخی و مسخره بازی رد میکرد، منم فکر می کردم، این هم مثل همه کارهاشه.
_کسی باورش نمیشد، مجید سوریه باشه
_من می گفتم چون یه مدتیه، تو تلویزیون و فضای مجازی،بحث سوریه داغه،اینم میخواد خودش رو،به این داغی ها بچسبونه.ولی کم کم یخش آب میشه.
_حالا که مجید رفته و من و تو موندیم،با همه غصه های آبجی مریم و آقا افضل.
حسن و مهرشاد به هم نگاه نمیکردند.سرشان را بردند سمت گوشی و گاهی اشک شان را از گوشه چشم پاک میکردند.دلشان برای صدای سلام مجید،بدجوری تنگ شده بود.وسط گریه،مهرشاد خنده اش گرفت.حسن چشمش گرد شد و نگاهش کرد.
_مهرشاد خوبی؟چرا الکی می خندی؟
_یاد مجید افتادم.
حسن هم قبل از این که مهرشاد چیزی بگوید،خنده اش گرفت.علت خنده اش را میدانست. هر دو بلند بلند می خندیدند.
_حالا تو یاد کدوم خاطره اش افتادی؟
صدای خنده مهرشاد بلندتر شد.
_مجید از بچه گی تا همین اواخر،شرّ و شیطون بود.هرکاری هم که میکرد،می انداخت گردن من.آخر بازی های توی کوچه مون ،آتیش یه دعوای حسابی رو روشن میکرد.این وسط منِ بیچاره،کتک می خوردم و خودش فلنگ را می بست .بعدش من کتک خورده بودم و اون پیش مامان و باباش عزیزتر بود.
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
💐#مجید_بربری
#قسمت_12
حسن و مهرشاد،هردو زدند زیر خنده،حسن با خنده گفت:
_مهرشاد!تو به جای مجید هم کتک میخوردی؟
_به جاش که نه،دعوا رو درست می کرد،ولی یه لحظه بعد می دیدم،دیگه وسط نیست و منم که دارم مشت و لگد میخورم. اینم بگم،مجید آدمی نبود که پشتت رو خالی کنه.یه سال که کلاس اول ابتدایی بود و من کلاس دوم،توی سالن مدرسه داشتم با دوستم،سرِ نمیدونم چی بحث میکردم. بحث مون هم اون قدر بالا نگرفته بود.یه وقت از دور دیدم مجید از در کلاس بیرون آمد. گفتم الانه که یه شرّی بذاره رو دستم.همون هم شد.از راه رسید و یقه ی پسره را گرفت و یه سیلی خوابوند تو گوشش،بعد هم انداختش رو زمین و لگد رو گرفت به جونش.حالا من مونده بودم کتک بزنم یا جدا کنم.تا پنجم دبستان نمی دونستم،سرِ چی دعوامون شده،برا چی قهریم!
حسن،چایی برای خودش،یکی هم برای مهرشاد ریخت و روی صندلی رو به روی برادرش جای گرفت.قند را توی دهانش گذاشت،به صندلی لم داد،یکی از پاهایش را روی آن یکی انداخت و نصف استکان چای را،یک نفس هورت کشید و استکان را پایین نگذاشته بود که پقّی زد زیر خنده.
_مهرشاد ،یادته وقتی معلم دعواش کرده بود،بهش گفته بود؛دایی هام رو برات میارم ،پُلیسَن و میان پدر همه تون و در میارن.حالا ببینید که بیان و چه به روزگارتون بیارن.کلی هم پیاز داغ رو زیاد کرده بود.از اون طرف به داداش حاج اکبر و اصغر سپرده بود،یه سر بیان مدرسه.پیش بچه های مدرسه هم گفته بود ،فردا دایی هام میان و این معلم ها رو با دستبند میبرن زندان و همه مون از درس و مدرسه راحت میشیم.
صبح حاج اکبر و حاج اصغر،با هم اومدن مدرسه.از اون طرف هم مجید با کل بچه ها،دم در مدرسه منتظر بودن. یه وقت بچه ها داداشی ها را میبینن، پشت سرشون راه میفتن.مجید هم میدون دار بوده.مدیر مدرسه وقتی این صحنه رو،از پنجره دفتر میبینه،دست و پاش رو گم میکنه و خودش رو میرسونه پای تلفن.
حاجی که درِ دفتر رو باز میکنه ،مدیر با ترس و لرز میگه: به خدا اگه یه قدم دیگه بیای جلو،زنگ میزنم ۱۱۰.
حاجی میزنه زیر خنده و میگه ۱۱۰ برای چی؟مگه ما چی کار کردیم؟ما فقط اومدیم ببینیم دعوای بچه ها سرچی بوده، همین.
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
⭕️تاریخچه ضربالمثل اگر پیش همه شرمندهام، پیش دزد روسفیدم
در روزگان قدیم، مردی ثروتمند، جشن بزرگ و مجللی در باغی برگزار و تمام ثروتمندان و اشخاص مهم را دعوت کرد.
نوکران و خدمه مرد پولدار از مهمانان پذیرایی میکردند و مطربان و نوازندگان هم مشغول نواختن بودند و به زیبایی جشن میافزودند. در میان این شلوغی یکی از ندیمهها بهخاطر کسالت به دیوار تکیه داده بود و با کسی صحبت نمیکرد و فقط کفشهای مهمانان را مرتب میکرد.
چند ساعتی از مهمانی نگذشته بود که سر و صدای یکی از اشرافزادگان بلند شد که میگفت ساعت با ارزشم نیست.! همهی مهمانان نزدیک آن مرد جمع شدند و به او گفتند شاید ساعتت را در خانه جا گذاشتهای و شایدم در یک جایی که یادت نمیآید! شاید هم ساعتت رو دزدیده باشن!
آن مرد به دلیل ناپدید شدن ساعتش خیلی عصبانی شد و گفت، یقین دارم ساعتم همراه من بود و حتی همین یک ساعت قبل به آن نگاهی انداختم تا بدانم ساعت چند است.
مرد ثروتمند برای برهم نخوردن مهمانیش استرس زیادی داشت و برای حفظ آبرویش به تمام ندیمههایش دستور دارد تمام باغ را بگردند تا ساعت را پیدا کنند.
آن شب همه برای پیدا کردن ساعت متحد شدند و میزبان به تعدادی از نوکرانش دستور داد جلوی درب ورودی باغ بایستند و هر کسی را که قصد خروج داشت، بگردند.
مهمانان به این فرمان اعتراض کردند و گفتند ما مردم شریف و آبرومندی هستیم و دزدی کار ما نیست. ناگهان یکی از ثروتمندان رو به خدمتکاری کرد که کفشهای مهمانان را جفت میکرد و گفت این دزد ساعت است. چون حرکاتش مشکوک است و من مطمئنم او ساعت را دزدیده است.
همهی نگاه ها به سمت ندیمهی بیچاره برگشت و خدمتگزاران میزبان، بلافاصله تمام لباسهای او را در آوردند تا مطمئن شوند ساعت پیش او هست یا نه؟ نوکران چیزی از او پیدا نکردند و گفتند ساعت پیش او نیست و مطمئنا شخص دیگری آن را دزدیده است.
ندیمه اشک در چشمانش حلقه بسته بود و رو به مردی کرد که به او اتهام دزدی زده بود و گفت من گرچه پیش همهی شما شرمندهام، پیش دزد رو سفید هستم و او در میان شما ایستاده است و میداند که دزدی کار من نیست. مهمانان تعجب کردند چرا خدمتکار مستقیما با او حرف میزند! ناگهان مرد میزبان نزدیک او شد و گفت مرا ببخشید، ولی مجبورم برای حفظ آبروی خودم و مهمانان شما را بگردم. سپس جیبهای او را گشت و ساعت را از کتش درآورد و به همه نشان داد.
مهمانان که متوجه شدند به نوکر میزبان تهمت زدهاند، بسیار خجالت کشیدند و از او عذرخواهی کرده و حلالیت طلبیدند. از آن زمان تا به امروز، اگر به شخصی اتهامی بزنند و نتواند بیگناهیش را ثابت کند، ضربالمثل زیر را برایش بهکار میبرند:
اگر پیش همه شرمندهام، پیش دزد روسفیدم.
دانلود دعای کمیل صوتی سید مهدی میرداماد.mp3
30.32M
🎵 پیشنهاددانلود👆
💠قرائت دعای کمیل
با صدای دلنشین سیدمهدی میرداماد
تعجیل درفرج آقاجان صلوات
🌸🌸👈التماس_دعا🌸🌸
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
شماره آخرتلفنتچنده؟
برایاونشهید۵تاصلواتبفرست
1 شهید حاج قاسم سلیمانی
2 شهیدمحسنحججی
3 شهیدیحیی گرایلی
4 شهید سلطانعلی گرایلی
5 شهید شعبانعلی گرایلی
6 شهید یزدان سراجی
7 شهید مدافع حرم عباس کردانی
8شهیدمحمدحسینفهمیده
9شهیدمحمدابراهیم همت
0 شهیدان گمنام و خوشنام
کپیکنازثوابشجانمونی...😉
#ثواب_یهویی🌿
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
شفاعت و دعای شهیدان نصیب تون
شادی روح امام و همه ی شهدای عزیز و سردار دلها و ابوالمهدی المهندس داداش عباس کردانی ومادر، و پدرشهید حاج صالح کردانی، شهیدان، یحیی گرایلی، سلطانعلی گرایلی ، شعبانعلی گرایلی و یزدان سراجی و پدران مادران آسمانی شما عزیزان
پدر بنده حقیر، همه ی اموات مومنین ومومنات از اول آدم تا آخر خاتم الانبیا هدیه کنیم فاتحه و صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عجل لـــــــــــولیک الفرج
التماس دعای فرج آقا جانم
خدایا از عمرم بگیر
برعمر رهبر عزیزم بیفزا