eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قوی‌ترین مناجات.mp3
7.94M
| نحوه‌ی استفاده‌ی صحیح از مناجات شعبانیه برای استفاده‌ی حداکثری از ظرفیت این مناجات در ماه شعبان. منبع : شرح مناجات شعبانیه 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍 ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
آیا امروز گفتی خدایا شکرت 😍🤲 دوست عزیز یادتون نره شکرگذاری از خداوند😍 امضای خداوند پای تک تک آرزوها و اعمالتون باشه ☘خدایا شکرت بابت زندگی خوبم ☘خدایا شکرت بابت آرامش زندگیم ☘خدایا شکرت بابت سلامتی جسمم ☘خدایا شکرت بابت بیداری وجدانم ☘خدایا شکرت بابت کار و درآمدم ☘خدایا شکرت بابت محبوبیتم ☘خدایا شکرت بابت روزی زیادم ☘خدایا شکرت بابت خیر و برکتم ☘خدایا شکرت بابت خانواده خوبم ☘خدایا شکرت بابت نعمت های زندگیم ☘خدایا شکرت بابت همه چیز همیشهــ قدر داشتـه هاتـون رو بدونیـد شـاید کوچیک تریـن چیزی که شمـا دارین حسـرت کسی باشــه🥺💗 خدایا شکرت بابت تک تک نعمت هایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسپند دود کنم برا سلامتی اعضای دوست داشتنی و باوفای کانال 😍😍 خدا حفظتون کنه از همه ی بلاها عاقبت تون ختم بخیرو شهادت بشه ممنون از لطف و حمایت تک تک شما عزیزان شهدایی ومهدوی با وفا 😍
به وقت کتاب صوتی تقدیم شما عزیزان 👇👇👇
17.mp3
12.77M
💐 قسمت💐 کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است . یادشهداکمترازشهادت نیست هدیه به امام زمان عج الله اللهمَّ عجل لولیک الفرج
لحظه ای با رمان شهدایی 👇👇👇👇
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💐 اون روزها دیگه حس روزهای اولم رو بهش نداشتم،دوستش داشتم.مجید هم،مجید روزهای اول نبود.خیلی عوض شده بود.یه روز توی نمازخونه ،بعداز نماز ظهر خوابیده بود.منم سرم را مخالف سرش گذاشتم روی بالش و دراز کشیدم.گفتم: _مجید بربری، یه چیزی بگم؟ _جونم حاج آقا، بفرما!من سراپا گوشم. _مجید جون!تو مطمئنی که میتونی بیای سوریه؟ _انشاالله میام. حرف ها و کلمات، یکی یکی توی ذهنم می چرخیدند،نمی دونستم حرفم رو به مجید بگم یا نگم. _حاجی جون!من حاج مهدی هداوند را دیدم،سید فرشید را هم دیدم،باهاشون بسته م،بهم یه قول هایی دادن،گفتن هرطوری شده می بریمت. _مجید یه چیزی بگم؟ _جونم،بفرما، بگو حاجی جون! _مجیدجون،حاج مهدی، سیدفرشید،يا هرکس دیگه ای که میگی، باهاشون بستی،این ها نمیتونن ببرنت.حواله اصلیت رو حضرت زینب باید امضا بکنه.اگه همه مخالفت کنن و نذارند تو بیایی،ولی خانم زینب حواله ات رو امضا کرده باشه، نمیتونن جلوت رو بگیرن.اما اگه حواله ات امضا نشده باشه،فرماندهان رده اول هم بخوان،تو را با خودشون ببرن،نمی‌تونن. دیگه نه من حرفی زدم و نه مجید.فقط صدای هق هق گریه اش رو،بین خواب و بیداری می شنیدم.همون شب مانور((خشم شب))داشتیم.من شعر خوندم و بچه ها پشت سرم تکرار می‌کردند و از کوه بالا می رفتیم: گردان زینب در راه قرآن بگذشته از سر،بگذشته از جان ای دُخت زهرا،زینب کبری،جانم فدایت ای دُخت زهرا،زینب کبری،جانم فدایت گردان زینب در راه قرآن بگذشته از سر،بگذشته از جان ای بر مهرت طالب ام المصائب زینب کبری ما پیروان پیر خمینی فدائیان عشق حسینی این شعر رو هم می خوندیم و هم گریه می کردیم.رفتیم تا بالای کوهی که اونجا،بچه ها رو آموزش می دادیم و برمی‌گشتیم. بچه ها دور من حلقه زده بودن.گفتم: _قدر همدیگر رو بدونید،تا دو سه هفته آینده، معلوم نیست کدوم مون باشیم،کدوم مون نباشیم.با هم صفا کنید،معلوم نیست خانوم حضرت زینب،کدوم‌ یکی از ماها رو خریده و کدوم مون جا می مونیم. صحبتهام که تموم شد،حسین امیدواری ،اون پسر سر به زیر و اهل دل،پسری که این اواخر اکثر بچه ها رسیده بودند به اینکه، جزو یکی از شهداست،من رو بغل کرد و گفت: _حاجی!من میدونم کی شهید میشه،کی شهید نمیشه! جا خوردم.تصور چنین حرفی رو از حسین نداشتم.گفتم: _حسین جون،این حرف رو پیش من گفتی،ولی پیش کسی دیگه نگو.یا مسخره ات میکنن، يا میگن حسین داره دروغ میگه. آن قدر درگیر کارهای آموزش و اعزام بودم که حرف حسین،به کل فراموشم شد.حتی نشد که بپرسم،این حرف رو از کجا میزنه،که از بین بچه ها کیا شهید میشن.یا نمیشن؟روزهای آخر اموزشی،ما دچار بی نظمی شدیم.قرار شد محمد آژند ،یک شنبه با گروهش اعزام بشه، مرتضی کریمی سه شنبه،.من و گروهم هم پنجشنبه بریم.اون دوتا گروه که رفتن، به من گفتن نه،فعلا نیازی نیست که تو بیایی. این شدکه ما جا موندیم. مجید ولی زرنگی میکنه و یک شنبه، با گروه آژند اعزام میشه.چون بچه ها شهید شدند،ما رو نگه داشتند و یک شنبه بعد از شهادت مجید و بقیه، من اعزام شدم و توی نقاط مختلف منطقه هم ،چند ماهی در رفت و آمد بودم. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💐 مشهد مقدس رو به روی صحن و سرای امام رضا ع صحن انقلاب چند ماهی از شهادت مجید می گذشت . مریم خانم و آقا افضل رو به روی ایوان طلا نشسته بودند و زیر لب زیارت نامه می خواندند .مریم،عکس مجید را روی گوشی اش،جلوی خودش گذاشته بود و هرچند لحظه یک مرتبه،صفحه را روشن می کرد و نگاهی به عکس پسرش می انداخت . _افضل!زیارت امروزمون رو،به نیابت مجید انجام بدیم. _ما زیارت هرروزمون،به نیابت از مجیده،ما زندگیمون وقف مجیده. صحبت‌هایشان هنوز تمام نشده بود،که سید فرشید و خانواده اش هم از راه رسیدند. همه نشستند و گرم صحبت شدند.سید فرشید نگاهی به آقا افضل و مریم خانم انداخت.از نگاه شان فهمید که نگران چیزی هستند.دلهره ی اتفاقی را دارند .گفت: _انگار نگرانی و دلهره ای تو وجودتون هست؟ مریم خانم در جوابش درآمد: _از خدا که پنهان نیست،از شما چه پنهان،ما نگران مجیدیم. _نگران چی؟ _نگران گذشته ی مجید.این که خدا با گذشته مجید چه می‌کنه؟ _خانم!شما حواستون هست مجید کجا رفته و چی شده؟خدا او را خریده برای خودش هم خریده که حتی پیکرش هم برنگشته.شما مطمئن باشید خدا،مجید و همه خطاهای ریز و درشتش را بخشیده که رفته و شهید شده.خدا او را برای خودش انتخاب کرده. صدای ساعت میدان که یک ربع به یک را اعلام می کرد، به گوش می رسید.همهمه زائرین بود و هرازگاهی،صدای نوحه خوانی هیئت هایی که می آمدند و با خواندنشان، مردم دورشان جمع می‌شدند. سکوتی بین شان افتاده بود.فقط همین یکی جمله کافی بود که حالت دلهره و نگرانی افضل و مریم،کمی از چهره شان کنار برود. افضل دستی به محاسنش کشید و گفت: _حاجی!میشه یه کمی از آشناییتون با مجید برام بگید؟ _من مجید را زیاد نمیشناختم.از دوره ی آموزشی و بعد هم یک هفته ای که سوریه بودیم،باهاش آشنا شدم.ما توی دوره اموزشی،وعده های غذامون خرمای خشک، یه تکه نان و یه تکه کوچک پنیر بود.از کله صبح تا عصری،شاید چند تا از بچه ها نمی تونستن مقاومت کنن و کم می آوردن. هر روز چندین نفر ریزش داشتیم،روزی چندساعت بچه ها را می دواندیم. وسط دویدن اگر کسی،نفس کم می آورد ،می ایستاد و نمی تونست بدوه و یا به هر دلیلی ،از حرکت جا می‌ موند،حذف میشد. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابتدا نیت کنید و از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید😉 لطفاً چند ثانیه گوش بدید. 😇 پاکت 1️⃣ پاکت 2️⃣ پاکت 3️⃣ پاکت 4️⃣ پاکت 5️⃣ پاکت 6️⃣ پاکت 7️⃣ پاکت 8️⃣ پاکت 9️⃣ پاکت 0️⃣1️⃣ دوستان این نامه‌ها برگرفته از توقیعات امام زمان برای شیعیانشون هست. امروز. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون بدین اللهمَّ عجل لولیک الفرج التماس دعای ویژه خیر و فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 *نامه ای ازمهربانترین پدر به تنها امیدشان(شیعیان)🥺* *⏳ _یک دقیقه به درد دلش گوش بدهید_😔* ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 🌠 *یا الله یا رَحمٰنُ یا رَحیم، یا مُقلّب القُلوب، ثَبِّت قُلوبَنا عَلیٰ دِینِک* ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💫 *اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب الکبری سلام الله علیها*🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 کلیپ ؛ ▫️ چشماتو ببند و اسکرین بگیر ببین امام زمان بهت چی گفته؟ ♥️ کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو اللهمَّ عجل لولیک الـــــــــــــفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر فردای قیامت میتوانید جواب همین یک شهید را بدهید تو انتخابات امسال شرکت نکنید...😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲
26.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحنه عجیب از چهارقلوها زمانی که بر مزار دختر کاپشن صورتی رفتند .بعد ناز کرد عکس مزارش بوسه بر عکسش زدند و همه رو متعجب کردند🥹😔 نشر حداکثری چهار_قلوهای_کرمانی +خواهرشون