eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
! هر زمان که می گوییم : " العجل یا مولای یا صاحب الزمان " زمزمه هایت را که میگویی: 🌾صبر کن نیل شود می آیم 🍂شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم 🌾 دادم که بیایم به خدا نیست 🍂 دلــ❤️ به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم العجل یا مولای ........... 😔 مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ... ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ✋!! 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
9⃣5⃣3⃣ 🌷 💠خاطره ای از خواهر شهید سالخورده برای 🔸دی ماه ۹۶ بود و تولد دعوتنامه ی💌 مراسم تولدشون رو ، که قرار بود کنار مزارشون برگزار بشه ،توی دیدم. 🔹خیلی دلـ❤️ـم می خواست منم برم به همسرم گفتم، امروز تولد آقا سیدرضاست ، میریم ؟همسرم عذرخواهی کرد و گفت شرمنده امروز خیلی کار دارم 😞، اصلاً امکانش نیست🚫 . 🔸منم چون مشغله شو دیدم، اصرار نکردم ⚡️ اما خیلی دلم گرفته بود💔.... بعد از مدتی رفتم آشپزخونه که ناهار🍲 درست کنم،همینجور که مشغول برنج درست کردن بودم، با آقاسید رضا و درد دلـ❤️ میکردم.... 🔹گفتم آقا سید، اگه تو بخوای که من امروز بیام ، همه ی برنامه ها ردیف میشه😊، کافیه تو بطلبی...🌷 🔸همزمان که برنج رو میریختم توی آبکش، سرمو برگردوندم طرف و با شوخی گفتم، خیلی بدی....همسرم خندید 😄گفت چرا!!!!!! 🔹گفتم چرا منو نمیبری ؟ گفت: باشه......باشه..... آماده شو بریم.. اصلاً باورم نمیشد😍😃، آقا سید رضا، به این سرعت جوابمو بده!!!!! 🔸موضوع درد دل کردن و جواب گرفتن از سید رو به همسرم گفتم..همسرم گفت من کی باشم که بخوام رو آقاسید رضا، حرفی بیارم....😊 🔹زنگ بزن 📞برای پدر و مادرت، که باهم بریم، امروز ما شده ی سیدیم🌷 در عرض چند دقیقه⏱ همگی آماده شدیم 🔸همش بعد از اینکه از آقا سید رضا خواهش کردم، همه ی برنامه ها ردیف شد👌 و همگی به طرف به راه افتادیم. واقعاً حس قشنگی داشتم، اون روز🌸 ما دعوتی آقا سید رضا بودیم🌷 شهید محمد سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
📝 💠رفیق شهید ⚜وقتی با یک خو میگیریم💞 اولش همش شک و تردید نکنه یک رابطه ی یک طرفه است😕 نکنه منو نمیبینه انقد دوستای و مخلص داره که اصلا من گناهکار🚫 به چشمش نمیام ⚜یک خرده که میگذره شک میکنی به رابطه میپرسی اصلا اون منو میبینه👀 اصلا منو به عنوان دوستش قبول داره؟!😟 ⚜عکسشو میگیری روبه روت بهش میگی اگه توهم منو به عنوان# دوستت قبول داری یه نشونه بفرست📩 بزار بفهمم هم میخای رابطمون حفظ بشه وقتی که یک نشونه ازش دیدی😍بهش ایمان میاری ⚜دنبال وقت خالی میگردی⌚️ که بهش نگاه کنی و بزنی باهاش دلت که میگیره💔 به خودش میگی میگی دلم از زمینیا شکسته😢 خودت نگام کن ⚜اصلا حس میکنی که داره نگات میکنه👀 با یک لبخند کنج لبش😊 میگه ⚜ازاون موقع به بعد دیگه اون آدم نیستی.اطرافیانت تغییرات رو در تو👤 احساس میکنن.حرف و و نیش بقیه واست بی اهمیت میشه😌 ⚜توی دلت💖 واسشون دعا میکنی و میگی داداشی دعا کن اینا هم یک روزی مثل من اسیر بشن و حال امروز منو بفهمن ⚜میدونی ،میخوام یک چیزی بگم همه ی ما ازوقتی دوست 🌷 وارد زندگیمون شده حالمون خوب شده😍 و این حال خوب رو اول از همه خدا و بعد شهدا هستیم✌️ 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
دل نوشته ای با شهدا 🌹 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی.... @abbass_kardani
✅ راه شهید ابراهیم هادی راهیست که باید رفت: از خیابان شهدا؛آرام آرام در حال گذر بودم! اولین ڪوچه به نام شهید ابراهیم هادی بود...هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ...ڪم آوردم... گذشتم...ڪوچه انگار بود! بله؛شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!!هم مدارس! هم دانشگاه!هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم... پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... اسم من هم بود!وساطت فایده نداشت...از تا ! فاصله زیاد بود...دیگر پاهایم رمق نداشت!افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا!بی شهدا،نمی توان گذشت...
🔻خشمِ بزرگِ خدا🔻 ✍ بعضی از کارهایِ ما خشمِ خدا رو به همراه داره، و خدا بر ما غضب میکنه. ⁉️امّا فکر می‌کنید بیشترین خشم‌ و غضبِ خدا برای چه موضوعی است؟!🤔 جواب در ابتدای سوره صف اومده: 🕋 یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا، لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ؟! کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (صف/۲و۳) 💢ای کسانی که آورده‌اید! 💢چرا سخنی را می‌گوئید که خودتان نمی‌کنید؟! 💢 این امر بسیار موجبِ خشم و غضبِ خداست که سخنی بگوئید، که خودتان نمی‌کنید!! کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللهِ... مَقْت👈 یعنی بغضِ شدید، نسبت به کسی که کار قبیحی انجام داده. 👈 در زمانِ عرب جاهلی، اگر کسی با زن بابای خودش ازدواج می‌کرد، به این ازدواج می‌گفتند "نِکاح مَقْت". یعنی ازدواجی که بسیار زشت و ناپسند است.😱 کلمه "کَبُرَ" هم قبلش اومده، که به معنی کبیر و بزرگ است. پس: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَلله👈 یعنی کاری که نزد بسیار بسیار زشت و ناپسند است. کاری که غضبِ خیلی خیلی شدیدِ رو به همراه داره. 🔥️ این غضبِ خیلی خیلی شدیدِ برای کسی است که بزنه، ولی خودش نکنه. 👌 زدن آسونه، امّا کردن دشوار. یه جمله معروف هست که میگن: 👈"زبان، ترجمان دل است"👉 ☝️ اگه راهِ این دو تا از هم جدا بشه، یعنی زبان یه چیز بگه و دل یه چیز دیگه، یه چیز باشه و یه چیز دیگه، این نشانه‌ی است. 📣 از طرف هر کسی اتّفاق بیفته بد است، امّا کجا بدتر است؟! ❌ اگر برای مسئولینِ یک جامعه‌ی اسلامی و اتّفاق بیفته بدتر و زشت‌تر است. ☜ یعنی کسانی که امورِ مسلمین رو بدست می‌گیرند، اگه خودشون اهل‌ِ نباشند و فقط بزنند، این خیلی بدتره. لذا امام علی (ع) این آیه رو در فرمانِ خود به مالک اشتر یادآوری میکنه و می‌فرماید: 👈 "از اینکه به مردم وعده بدهی، و تخلّف کنی سخت بپرهیز، زیرا این کار موجبِ خشمِ عظیم در نزد خدا و مردم خواهد شد، چنان که قرآن می‌گوید: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ". 📚 نهج البلاغه، نامه ۵۳. 👆👆👆 قابل توجّه اونایی که بلدند فقط برای ما بزنند، و نکنند.😐 وعده بدن، بزنن زیر قولشون.. اونایی که خیلی خوب برای ما صحبت می‌کنند، ولی وقتی میری زندگی‌هاشون، خونه‌هاشون، ویلاهاشون، ماشین‌هاشون، زن و بچه‌هاشون، و... رو میبینی، حالت ازشون بهم می‌خوره.🤢🤮
🔉 📝 🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸 تا گفتم عصبانی شد و شروع کرد به غر زدن😳😳😡 که معلوم نیست این چادریا زیر چادرشون چه خبره ...😒 من خودم کلی چادری دیدم اگه بفهمی چه آدمایی هستن حالت بهم میخوره..😑 دل باید پاک باشه ... 💝 بهش گفتم ...عزیزم چرا دنبال بهونه میگردی!😶😶 اون چند تا چادری ای که دیدی آدمای خوبی نبودن اونا زندگی شون نبوده..🙄🙄 بعدشم چرا جمع می بندی.... این درست نیست همه رو به یه چوب میزنی..😕😕 دل که باید پاک باشه❤️.. اصلا اگه دلت پاک نبود جلوت اسم چادر رو نمی آوردم.. میدونم تو دل خوشگلت عیب نداری..😊 اما دنبال بهونه نگرد عزیزم... عوض این که صورت مساله رو پاک کنی🔅🔅🔽 بیا و تو یه چادری خوب باش! بیا و تو زندگی کن.. 👏🏻✌🏻 بذار مردم هم ببینن یه چادری رو که همه کاراش با چادرش جور در میاد...😊😘 اللهم عجل لولیک الفرج
🌦... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... وصیت_شهدا یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆