نظام تقديم 103.mp3
9.07M
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
🔇 جلسه سی ام
صوتی #کتاب_آن_سوی_مرگ 👆👆👆
کتابی #بسیار_جالب 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند
#حجت_الاسلام_امینی_خواه ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم ) با بیان زیبا و رسای خود آن را بیان کرده
لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید.
@abbass_kardani🌹
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ 🔇 جلسه سی ام صوتی #کتاب_آن_سوی_مرگ 👆👆👆 کتابی #بسیار_جالب 👌 و بر اس
سلام
جلسه سی ام# آن سوی مرگ
راباهم میشنویم.
✅وقتی الگو زینب است
✍رهبر انقلاب: «اگر الگوی زن، زینب و فاطمهی زهرا سلامالله علیها باشند، کارش عبارت است از فهم درست، هوشیاری در درک موقعیتها و انتخاب بهترین کارها؛ ولو با فداکاری و ایستادن پای همه چیز.»
✨سالروز شهادت حضرت
زینب سلام الله تسلیت باد✨
@abbass_kardani🌹
☆● #بسم_رب_الزینب ●☆
تمام زندگےاش بود وقف نام #حسین
حسین نیز دلش وقف نام #زینب شد
نگو #اسیر شده،این ڪمال بےشرمیسٺ
تمام ڪوفہ اسیر #ڪلام زینب شد
☆■☆■☆■☆■☆
#ختم سوره یس
#ختم زیارت عاشورا
🥀هدیه به مولاآقا امام زمان عج
به نیت سلامتی وتعجیل درفرج
🥀هدیه به حضرت زینب(س)به
نیابت همه ی شهدا خاص شهدای
مدافع حرم🥀
#یازینب
مهلت شرکت در ختم تا فردا شب
برای شرکت درختم به ای دی خادم کانال
پیام بدیدلطفا👇👇👇
@shahiideh61
@abbass_kardani
»
📜 #حــدیثامـــروز
❤️قال امـام سجاد علیه السلام:
عمّهام زينب با وجود همه مصيبتها
و رنج هايى كه در مسير شام به او
روى آورد حتّى يك شب #نمازشب
را ترک نکرد. abbass_kardani@
عمه جان، عمه جان.....
#زندگی_نامه_شهید_مصطفی_صدر_زاده_
ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت درمساجد وهیئت های مذهبی، انجام کارهای فرهنگی وعضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند، دردوران جوانی درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی وجلسات سخنرانی و.... برای آنان بودند.
نتیجه ازدواج ایشان در سال ۸۶،دختری ۷ ساله به نام فاطمه و پسری ۷ ماهه به نام محمد علی است.
مصطفی صدرزاده درسال۹۲برای دفاع از دین و حرم بی بی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم داوطلبانه به سوریه عزیمت و به بعلت رشادت درجنگ با دشمنان دین، فرماندی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن دردرگیری با داعش، ظهرروزتاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹4 در عملیات محرم درحومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت .
@abbass_kardani
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۱۶
* تو ماشین آقای شریفی از درد به خودش می پیچید و من با اشک و گریه می گفتم :
- توروخدا تحمل کنید الان میرسیم ، ای خدا کمکمون کن ، چرا باید اینجوری میشد !!
از تو کیفم چند تا دستمال کاغذی برداشتم و گفتم :
- اینو بزارید روی زخمتون و فشار بدید تا خون بند بیاد الان دیگه نزدیکه برسیم بیمارستان .
خدا را شکر بیمارستان بابا نزدیک بود و سریع رسیدیم . تند به طرف اورژانس رفتم و پرستارا رو صدا کردم تا بیام کمک برانکارد رو اوردن و اقای شریفی را روش گذاشتن و بردن تو بخش ، منم سریع با اون وضع از بخش پذیرش پرسیدم :
- خانم !!! دکتر احدی کجاست ؟؟؟
- تو اتاقشون هستند مریض دارن . نمیتونم ببینید شون .
اما من بی توجه سریع رفتم داخل اتاق بابا ، وقتی بابا اون سر و وضعمو دید با حالتی نگران سریع بلند شد و گفت :
- تو اینجا چیکار می کنی مانا !!!
- بابا ،،، توروخدا بیاید کمک ....
بابا خیلی حراسون اومدم به طرفم و گفت :
- چی شده ؟؟ کی نیاز به کمک داره!!!
با لکنت به خاطر سیل اشکام گفتم :
با ... با... اقااا...ی شر...یفی ...حالش..بده ... بیا.. کمکش کننن ...
دست بابا رو گرفتم و بردمش تو اتاق اقای شریفی . بابا که آقای شریفی رو دید روبه پرستارا گفت :
- لباساشو در بیارید و خونای اطراف زخمشو تمیز کنید ، یه عکس از شکمش بگیرید ببینید زخم تا کجا ادامه داره و صدمه ای ک به اعضای داخلیش نرسیده ؟؟
رو به من گفت :
- دخترم تو برو بیرون ، حالش خوب میشه خیالت راحت .
رو به یه پرستار گفت :
- خانم سعیدی دخترمو ببرید بیرون و یه ارامبخش بهش بدین .
بزور پرستار منو برد بیرون . سعی در اروم کردنم داشت اما من همینطور از شدت گریه هق هق میکردم . نیم ساعت بعد بابا اومد پیشم ، دستمو گرفت و کنارم نشست ، با لحنی اروم گفت :
- اروم باش عزیزم ، چیزی نشده ، خداروشکر به اعضای داخلیش ضربه ای وارد نشده ، چند تا بخیه زدیم و یه مسکن زدیم تا دردش بخوابه . تا چند ساعت دیگ بهوش میاد و میتونی بری ببینیش ، پس دیگ نگران نباش گل دختر بابا .
- یعنی حالش خوب میشه ؟؟
- اره عزیزم خوبه خوب میشه . حالا به بابا میگی چرا این اتفاق افتاده ؟؟
تمام ماجرا رو اروم اروم براش تعریف کردم ، وقتی قضیه رو گفتم و حالمم بهتر شده بود بابا گفت :
- خودم با مامان پیگیرش میشم . النم میتونی بری ببینیش
با سر تایید کردم و رفتم تو اتاقش . هنوز خواب بود ، شکمش باند پیچی شده بود ، یه کیسه خون با سِرُم بهش وصل بود . خیلی دلم گرفت ک این بنده خدا بخاطر من جونش به خطر افتاده بود . همینطور ک بهش نگاه میکردم متوجه شش تیکه بودن شکمشم شدم . و این نشونه ورزشکاری و رزمی کاریش بود . همون لحظه گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد . سریع جواب دادم و از اتاق رفتم بیرون تا مزاحم اقای شریفی نشم ...
#ادامه_دارد ....
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
سلام برادرم عباسم امروز تولد شما وشهادت حضرت زینب هست کسی که شماوامسال روش خیلی غیرت دارین رفتین تادست حرامیها به حرم حضرت نرسه این هم حکمت خداست که تولدت با شهادت حضرت زینب یکی شده پس داداشم عباسم من تسلیت میگویم چون هم نام برادر حضرت زینب هستی وغیرتی وحساس به نام حضرت زینب
@abbass_kardani
4_5994815845954488004.mp3
7.9M
چطور میشود شبیه #حضرت_زینب شد؟
آنقدر مقاوم در بلایا و مصیبتها،
که آرامش و سکونمان، دستخوش تغییر نگردد💫 ...
#وفات_حضرت_زینب
@abbass_kardani🌹