eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
24.2هزار ویدیو
125 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی; شهید عبد خالص خداوند متعال است یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صدای پای عید می‌آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عیـد رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است🌸 🌸از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون🌸 پیشاپیش عید فطر مبارک🌸🎊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ماه رمضان ✨یواش یواش رو به پایان است 🌸خوشابه حال کسانی که ✨لحظه لحظه و ثانیه ثانیه از این 🌸مهمانی استفاده کردند 🌸در روزهای آخر این ماه مبارک ✨ما رو از‌ دعـای 🌸 خیرتون بی نصیب نکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊خاطرات_آزادگان 🕊ماه_رمضان 🕊در_اسارت 🕊قسمت_اول اولین سالی که به همراه دیگر همرزمانم، اسیر شده بودیم، کمپ ۲ – اردوگاه موصل، آزادگان خیبر بود. دو روز مانده به رمضان بود که نیرو‌های عراقی همه ما را زیر سایبان در محوطه جمع کردند، افسر عراقی به اسرا گفت؛ ماه رمضان در پیش است و ما می‌دانیم که شما هم مثل ما مسلمان هستید و بعضی از شما می‌خواهید روزه بگیرید، امروز شما را جمع کردیم تا با آمارگیری افراد روزه‌دار، تصمیم بگیریم که باید برای شما سحری یا ناهار درست کنیم، لذا اسرایی که می‌خواهند در ماه رمضان روزه بگیرند برخیزند و به آن طرف بروند تا بدانیم تعداد اسرای روزه‌دار چند نفر هستند. همین که افسر عراقی این سوال را از آزاده‌ها کرد همه آن‌ها به یک باره بلند شدند و قصد رفتن به آن طرف را داشتند که با دیدن این صحنه افسر عراقی گفت؛ بنشینید بنشینید، دوباره به اسرا گفت؛ نترسید هر کس می‌خواهد روزه نگیرد ما با آن‌ها کاری نداریم فقط می‌خواهیم آمار روزه‌داران را داشته باشیم که چند نفر روزه می‌گیرند تا ما برای آن‌ها سحری یا ناهار درست کنیم و هیچ کس نترسد و اگر می‌خواهد روزه‌اش را بخورد، بخورد. راوی : 🕊جانباز_و_آزاده_عزیز 🕊فصیحی_رامندی 🕊ادامه_دارد ...
🕊خاطرات_آزادگان 🕊ماه_رمضان 🕊در_اسارت 🕊قسمت_دوم دوباره افسر عراقی از اسرا پرسید هر اسیری که می‌خواهد روزه بگیرد بلند شود و برود آن طرف بنشیند. باز هم دوباره همه بچه‌ها بلند شدند. افسر عراقی دوباره به اسرا گفت؛ بنشینید بنشینید هر کس که نمی‌خواهد روزه بگیرد بلند شود و برود آن طرف بنشیند که از بین یک هزار و ۵۰۰ اسیر در ۱۵ آسایشگاه، حدود ۶۰ نفر که از این آمار نزدیک به ۴۵ نفر از آن‌ها مجروح و مابقی پیرمرد بودند و توان روزه گرفتن نداشتند به زحمت بلند شدند و به عنوان اینکه نمی‌توانند روزه بگیرند رفتند آن طرف نشستند. افسر عراقی وقتی آمار روزه‌داران را دید گفت با این وضعیت دیگر ناهار درست نمی‌کنیم و برایتان افطاری و سحری درست می‌کنیم. ما دیگر برنامه غذایمان در ماه رمضان همین شد و آن‌هایی که نمی‌توانند روزه بگیرند سحری را نگه دارند و ناهار بخورند. این مهم اولین قدمی بود که نشان دهنده انسجام آزادگان در انجام اعمال عبادی بویژه در ماه مبارک رمضان طی سخت‌ترین شرایط بود. راوی : جانباز_و_آزاده_عزیز فصیحی_رامندی یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح امام_راحل و شهدا و سلامتی آزادگان_سرافراز صلوات
🕊شهدای_رمضانی 🕊افطاری_با_شهادت 🕊شهید_والامقام 🕊حضرت آیت الله 🕊محمد_صدوقی 🕊قسمت_اول ترورهای کور گروهک منافقین در سال 1360 که شروع شد، روحانیون مبارز و فعال، به‌عنوان یکی از اهداف این حرکت غیر انسانی تعیین شدند. اینطور بود که ایت‌الله صدوقی هم که با پیروزی انقلاب اسلامی، از سوی امام خمینی (ره) به امامت جمعه این شهر منصوب شده‌بود، چند بار از سوی عوامل این گروهک مورد سوءقصد قرار گرفت که هر بار با ورود به موقع ماموران و محافظان، این ترورها ناکام ماند. برای شیخ مبارز قصه ما اما ناموفق بودن هر کدام از این سوءقصدها، با غم و اندوه همراه بود! می‌گفت: آیت‌الله مدنی را شهید کردند. آیت‌الله دستغیب را شهید کردند. ولی می‌ترسم من در بستر بمیرم و توفیق پیدا نکنم. ... یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊شهدای_رمضانی 🕊افطاری_با_شهادت 🕊شهید_والامقام 🕊حضرت آیت الله 🕊محمد_صدوقی 🕊قسمت_دوم از چند هفته قبل، یک جوان ناشناس که شبیه بسیجی‌ها بود، در مسجد «ملااسماعیل» رفت‌وآمد می‌کرد و اعتماد همه را جلب کرده‌بود. دومین جمعه ماه مبارک رمضان سال 1360 که از راه رسید، آیت‌الله به‌روال همیشه بعد از غسل جمعه به طرف مسجد حرکت کرد. بعد از خطبه‌های نماز جمعه و اقامه نماز، آقا قصد ترک مسجد را داشت که یک‌دفعه اوضاع زیر و رو شد. همان جوان که حالا چهره منافقانه‌اش رو شده‌بود، از پشت‌سر به طرف آیت‌الله هجوم آورد، گردن ایشان را گرفت و با شدت به عقب کشید و یک‌ دفعه صدای انفجار مهیبی مسجد را لرزاند. دعاهای آیت‌الله صدوقی اجابت شده‌ بود که توفیق در 75 سالگی در محراب نماز و با زبان روزه نصیبش شد. پس از آیت‌الله صدوقی، امام خمینی (ره) در پیامی، با این عبارات از فقدان ایشان ابراز تأسف کردند: اینجانب دوستی عزیز که بیش از سی سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم، از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد را و ایران فقیهی فداکار و استان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊 🕊 شهید_والامقام سید_مرتضی_آوینی تاریخ تولد : 1326/06/21 تاریخ شهادت : 1372/01/20 علت شهادت : انفجار مین سید_جان سالروز_آسمانی_شدنت_مبارک شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
🕊شهیدانه 🕊قتلگاه 🕊شهید_والامقام 🕊سید_مرتضی_آوینی از نگهباني و دژباني گذشتيم. اكنون به جايي كه مقصد بود، يعني «قتلگاه» نزديك مي‌شديم. جايي كه 40 الي 50 نفر از بچه‌هاي بسيج كنار هم شهيد شده بودند و از قرائن پيدا بود كه برخي از آنها در زمان شهادت دست در گردن يكديگر كرده بودند و تو امروز قصد داشتي روايت مظلوميت آنان را براي مردم بخواني و به تصوير بكشي. به طرف قتلگاه پيش مي‌رفتيم و تو، سيد! اصرار داشتي كه حتما مصاحبه با بچه‌ها حتما بايد در قتلگاه انجام بپذيرد و - شايد - مي‌دانستي كه آنجا حقيقتا قتلگاه است. من مثل هميشه با كمي چاشني شوخي و خنده گفتم: سيد! قتلگاه هم شبيه به همين تپه‌ها و گودالهاست ديگه! همين جاها مصاحبه را بگير!» و تو با صبوري و طنازي مخصوص خودت گفتي: «نه اصغر جان، مي‌گرديم تا قتلگاه را پيدا كنيم.» چند لحظه بعد از اين حرف بود كه قتلگاه را يافتي و پركشيدي و رفتي ... و چه زيبا يافتني و رفتني. راوی : 🕊اصغر_بختیاری 🕊سالروز_شهادت🕊 یادشهداکمترازشهادت نیست
در_محضر_فرمانده مقام_معظم_رهبری شهدای هسته‌ای در راه خدا شهید شدند، در راه پیشرفت اسلام شهید شدند. مسئله‌ی اینها فقط این نیست که حالا ما یک ملتی هستیم، می خواهیم از فلان کشور و فلان دولت عقب نمانیم، لذا وارد عرصه‌ی علمی شده‌ایم، این هست، به ‌اضافه‌ی یک چیزی از این مهمتر و آن این است که ما با این حرکت علمىِ خودمان داریم اسلام را سربلند می کنیم، نظام اسلامی را آبرومند می کنیم. ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ بیستم فروردین، روز فناوری هسته ای و یاد و خاطره شهدای هسته ای گرامی باد . شادی روح امام_راحل و شهدا و سلامتی و طول عمر مقام_معظم_رهبری صلوات
شهدای_هسته_ای شهدای هسته ای ایران نماد پیشرفت، علم و آمیختگی علم، ایمان، شجاعت، خون و شهادت هستند . بیستم فروردین، روز فناوری هسته ای و یاد و خاطره شهدای هسته ای گرامی باد . ما_ملت_شهادتیم یادشهداکمترازشهادت
28.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم تشییع جنازه شهید آوینی آقامرتضی رو‌چقدر میشناسیم؟ 🇮🇷امروزفضیلت زنده نگه داشتن یادشهدا خود انتشار بدید به نیت فرج امام زمان یادشهداکمترازشهادت نیست
📌 روزه داری در دوران اسارت/ روزه گـرفتن جـُرم سنگینی بود 🔹 آزاده سرافراز سردار حاج مرتضی باقری روایت می‌کند: بچه ها غذای ظهـر را در یک پلاستیک جمع کرده، چهـار گوشه آن را گـره زده و زیـر پیـراهن خـود پنهـان می کردند تا زمـان افطـار مخفیـانه استفاده شود. 🔸️ اگـر موقع تفتیش از کسی غـذا می گرفتند او را شکنـجه می دادند. ◇ آن غـذای سـرد ظهـر با غذای مختصری که احیانا در شب می دادند را بچه ها به عنوان افطـار می خوردند و تا افطـار روز بعد به همین ترتیب می گذشت. 🔹️ خدا شاهد است امروز که سالها از اسارت می گذرد به هنگام افطـار همه نوع خوراکی با بهترین کیفیت در سفـره هایمان یافت میشود ولـی لـذت افطـار دوران اسارت را ندارد. ◇ به نظـر من آن غذا غذای بهشتی بود و ما هنگام افطـار واقعا حضور خــدا را احساس می کردیم.
ارسالی از اعضای محترم 👆👆👆👆👆 برا سلامتی و حاجت روایی و عاقبت بخیری عزیزان ارسال کننده پست های معنوی صلوات🤲 ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم لطفا به این آدرس ارسال کنید 👇👇👇👇👇👇👇 @mahdi_fatem313
به وقت کتاب صوتی تقدیم شما عزیزان 👇👇👇
16.mp3
14.73M
💐 💐 کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است . یادشهداکمترازشهادت نیست هدیه به امام زمان عج الله اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظه ای با رمان شهدایی 👇👇👇👇
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 ✅ فصل هشتم از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: « اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه‌ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این‌ها را با یک عشق و علاقه‌ی دیگری خریدم. آن روز آن‌قدر دلتنگت بودم که می‌خواستم کارم را ول کنم و بی‌خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت. » بعد سرش را پایین انداخت تا چشم‌های سرخ و آب‌انداخته‌اش را نبینم. از همان شب، مهمانی‌هایی که به خاطر برگشتن صمد برپا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می‌کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن‌برادرها. صمد با روی باز همه‌ی دعوت‌ها را می‌پذیرفت. شب‌ها تا دیروقت می‌نشستیم خانه‌ی این فامیل و آن آشنا و تعریف می‌کردیم. می‌گفتیم و می‌خندیدیم. بعد هم که برمی‌گشتیم خانه‌ی خودمان، صمد می‌نشست برای من حرف می‌زد. می‌گفت: « این مهمانی‌ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می‌روی پیش خانم‌ها می‌نشینی و من تو را نمی‌بینم. دلم برایت تنگ می‌شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می‌سوزد. غصه می‌خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم. » این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم. به گوشه‌گوشه‌ی خانه که نگاه می‌کردم، یاد او می‌افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله‌ی هیچ‌کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می‌کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده‌ام. دلم هوای حاج‌آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می‌داد. دلم برای خانه‌مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج‌آقا چطور دلت آمد دخترت را این‌طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی‌زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی‌پرسی؟! آن شب آن‌قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد. صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم .زود رنج شده بودم وانگار همه برایم غریبه بودند .دلم میخواست بروم خانه ی پدرم ،اما سراغ دوقلوها رفتم وجایشان را عوض کردم ولباسهای تمیز تنشان کردم .مادرشوهرم که به بیرون رفت شیر دوقلوها را دادم خواباندمشان وناهار را بار گذاشتم و ظرفهای دیشب راشستم وخانه راجارو کردم .دوقلوها را برداشتم بردم اتاق خودم.بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد ظرف شستن،جارو کردن حیاط ورسیدگی به دوقلوها.آنقدر خسته بودم که سرشب خوابم برد. انگار صبح شده بودبه هول از خواب پریدم طبق عادت گوشه ی پرده را کنار زدم هوا روشن شده بود حالا چکار باید میکردم نان پخته شده در تنور گذاشته شده بود .چرا خواب مانده بودم !چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم حالا جواب مادر شوهرم را چه بدهم ؟هرطور فکر کردم دیدم حوصله وتحمل دعوا ومرافعه را ندارم به همین خاطر چادر سر کردم وبدون سر وصدا دویدم به طرف خانه ی پدرم... 🔰 ادامه دارد....