┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
پاسدار شهید سيد مهدی يحيوی🌻
نام پدر: عبدالحسین
محل ولادت: کرج
تاریخ ولادت: 1341/1/12
تاریخ شهادت: 1362/1/23
محل شهادت: فکه - شرهانی
یگان: لشکر 27 محمد رسول (ص) - گردان یاسر
یادشهداکمترازشهادت نیست
امنیت اتفاقی نیست
مدیون قطره قطره خون شهدائیم
قدر دان خون شهدا باشیم
ادامه دهنده راه شان باشیم
صلوات یادت نره رفیق شهدایی
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
🔰زندگينامه سردار شهيد سيدمهدي يحيوي
💐🍃شهید یحیوی در سال 1341در کرج پا به دنيا گذاشت، او سومين پسر و پنجمين فرزند خانواده بود. از كودكي در دامان پر مهر مادر و توجهات پدر كه همراه با آموزشهاي مذهبي بود، بزرگ شد. از همان سنين كودكي با جلسات مذهبي و مسجد اُنس گرفت. اولين باري كه پا به كلاس گذاشت، در سن 6 سالگي بود. كه همراه با مادرش در كلاسهاي پيكار با بيسوادي شركت مي كرد.
🌷🍃بعد از سن 7 سالگي در دبستان مسلم بن عقيل (نورالحكما سابق) مشغول درس شد و تا كلاس پنجم در اين مدرسه درس خواند. پس از اتمام دوره راهنمايي به هنرستان صنعتي كرج رفت. اما به علت ضعف هايي كه در اين دبيرستان بود راهي اصفهان شد و در يكي از هنرستانهاي صنعتي اصفهان مشغول به درس شد.
🕊✨بعد از دوره دوم هنرستان به علت برخي مشكلات مجدداً به كرج برگشت. بازگشت او مصادف بود با شروع انقلاب در ايران، اين دوران با قبل فرق ميكرد. چون دوراني نبود كه فقط به درس فكر كند.
☘او به همراه دوستانش هنرستان را سنگر مبارزه عليه رژيم كردند و به هر نحوي كه بود با توزيع اعلاميه هاي امام (ره)، پخش كتاب و عكس و نوار امام ايجاد بي نظمي در شهر، رفتن به تظاهرات چه در تهران و چه در كرج، روزها پشت سرهم مي گذشت. در اين ايام با ايجاد درگيري هايي بين مردم و رژيم و نابوديها به دست رژيم، حال ديگر زمان سازندگي بود.
🌹💫با فرمان امام (ره) با تشكيل جهاد سازندگي در آن مشغول به كار شد و به روستاها مي رفت. در اين زمان بود كه دشمنان در غرب كشورمان با آهنگ خودمختاري كُرد شورش كردند. او با عده اي از دوستان خود بدانجا رفت و براي دفاع از اسلام و انقلاب مشغول به نبرد شد. مدت 4 ماه در تكاب ديگر برادران با دشمنان جنگيد و بعد به كرج برگشت و به عضويت سپاه پاسداران در آمد.
🥀🌷با شروع جنگ تحميلي در آبان سال 59 عازم جبهة جنگ شد و بعد از 2 ماه نبرد در آبادان و خرمشهر به كرج بازگشت. پس از چندي مجدداً عازم جبهه جنگ شد. او بارها دنبال فرصتي بود تا عازم جبهه ها شود. چون خودش بارها گفته بود كه در خواب ائمه را ديده و به او گفته اند به جبهه بيا تا ما را زيارت كني.
🌼🌿در همين ايام بود كه به عنوان محافظ و پاسدار بيت امام انتخاب شد. او جزء اولين گروه بود كه عازم لبنان شد. بعد از 4 ماه در لبنان و با تلاشهاي بي وقفه خود در راه صدور انقلاب و نابودي كفر و آمرزش رزمندگان لبناني به ايران بازگشت و مجدداً در شهر مشغول فعاليت شد.
🌺🍃تا اينكه در اسفند ماه سال 61 بعد از عمليات والفجر مقدماتي مجدداً عازم جبهة جنگ شد. آري مهدي اين بار تصميم خود را گرفته بود. بايد به معبودش و معشوقش مي رسيد و با اين تصميم عازم جبهه هاي جنگ شد.
🕊🥀او قبل از حركتش وعده وصال يار را گرفته بود و قبل از رفتنش وصيت نامة خود را نوشته بود و به روي نوار پياده كرده بود. او خودش به يكي از دوستانش گفته بود من چگونه و در كجا شهيد مي شوم. و بالاخره زمان موعود فرا رسيد و با شروع والفجر1 او آماده وصال شد و در همين عمليات به ملكوت اعلاء پيوست.
♥️🦋شهیدی که در رویای صادقه به جمع اهلبیت(ع) دعوت شد
🌿يكی از دوستانش -كه بعدها شهيد شد- تعريف كرده است: «او زمانی كه به نماز میايستاد، آنقدر با توجه و خلوص نماز میخواند كه گويی در دنيا نيست. قنوت و سجدههايش طولانی بود. آنقدر در سجدههايش گريه میكرد كه گاهي از حال میرفت.
🌻او در خواب چهارده معصوم عليهمالسلام را ديده بود كه همه با هم نشستهاند و حضرت رسول(ص) او را به جمع خود دعوت كرده بود.»
✨او در شبهای آخر قبل از شهادت از اينگونه خوابها زياد ديده بود حتی خودش به دوستانش گفته بود كه چگونه و كجا به شهادت میرسد.
يكي از همسنگرانش نحوه شهادت وی را چنين تعريف ميكند: «با هم در سنگر نشسته بوديم و سيدمهدی مشغول نوشتن چيزی بود، اما ناگاه دفترش را بست. گويا به يكباره ياد مطلبی افتاده باشد، به سرعت به سمت بچهها رفت تا به آنها سر بزند و اوضاع را بررسی كند. با هر قدمی كه بر میداشت، انگار سبکتر و چهرهاش نورانیتر میشد. انگار پرواز میكرد.
☀️اولين خمپاره كنار وی افتاد. درست همان مكانی كه خودش گفته بود. دومين خمپاره در كنار سيدمهدي به زمين خورد. خاک و دود بلند شد. همه كسانی كه سيد مهدی را ميشناختند و در آنجا بودند، فهميدند چه شد. خمپاره اول يک پاي او را به كلی متلاشی و پای ديگرش را به سختی مجروح كرده بود.
گويی با خون خود غسل شهادت كرده بود. درست همانگونه كه خودش گفته بود، به شهادت رسيد.»
#شهیدسیدمهدییحیوی🌷
🔸قطعهای از بهشت🔸
♻️«مدرسهای در حصارک است كه معلم تعليمات دينی آن، روزهای سهشنبه بچههای كلاس را برای خواندن زيارت عاشورا و برنامههای مذهبی به امامزاده محمد(ع) میآورد.
🔆آن معلم برايم تعريف كرد كه من هيچگاه سيدمهدی را نديده و نمیشناختم. شبی در خواب ديدم كه قبرشان باز است و صورت ايشان كاملا خيس، به طوريكه آب از ريشهايش میچكيد و گوشه سمت راست قبرشان نوشته شده بود
"قطعهای از بهشت".🌼🍃
☘فردای آن شب به امامزاده آمدم و آن قبر را پيدا كردم. لازم به توضيح است كه نام ايشان را به صورت ندايی سيد مهدی يحيوی شنيدم.
💐از آن روز به پسر شما سيدمهدی متوسل شدم و زيارت عاشورا را خواندم. در خانه مريضی داشتم كه شفايش غيرممكن بود و با توسل به شهيد سيدمهدی شفا يافت.»
✨راوی مادر شهید
#شهیدوالامقامسیدمهدییحیوی
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
♦️شهید سید مهدی یحیوی حاجت می دهد...🕊🌿
✨ شهيد والامقام سيدمهدی يحيوی دارای كرامات زيادی است.....
✅مادر شهيد چنين تعريف میکند:
«شب سال نو بود و مزار سيد مهدی شلوغ. در بين زوار خانمی بود كه زيارت عاشورا میخواند و میگريست و من نمیشناختمش.
از وی سئوال كردم كه شما نسبتی با شهيد داريد؟
ايشان جواب داد. من خودم همسر شهيد هستم. وصيتنامه شهيدم گم شده بود. هر جا میگشتم پيدا نمیشد.
از شهيد سيدمهدی خواستم و متوسل شدم تا اينكه شبی در خوابم به من گفت: وصيتنامه در فلان مكان است.
🌺صبح به آن مكان رفتم، پيدايش كردم. حالا هر وقت اينجا میآيم برای سيدمهدی هم زيارت عاشورا میخوانم.»
شهیدسیدمهدییحیوی
شهیدانزندهاند
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
📝✨گزيده ای از وصيتنامه شهيد عالیمقام سيد مهدی یحیوی
بسم رب الشهداء و الصديقين اللهم الجعلني فيزمره الشهداء
🌷خدايا ميدانم كه مرگ و زندگي به دست قادر و تواناي توست و هر چه را تو مصلحت باشد من خواهان همان هستم (رضاً برضاك) اما آرزوي من حقير اين است و از تو مي خواهم كه مرگ مرا از اين دنياي فاني با شهادت در مسيرت به انجام برساني.
🌷آري اگر قطعه قطعه شوم و دوباره زنده شوم دست از خدا و اسلام و انبياء و ائمه اطهار دست برنخواهم داشت. بگذار براي رضاي خدا در خون خود بغلطم خوني كه مرا به هدفم تنها فاصله است. بگذار اين هرچه زودتر صورت گيرد.
🌷بگذار بدانند اين دلبستگان به اين دنياي فاني اين سلاطين ظلم و جور اين ظالينها و مغضوبين اين شياطين جاني و خيانت پيشگان پست، آري بدانند كه ما شيعه علي (ع) و از تبار حسينيم و كربلاها بپا خواهيم كرد و اين سخن را با ريختن خونمان و قطعه شدن بدنمان در روز عاشوراي مان به اثبات خواهيم رساند (كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا)
🌷و شاهد من شهداي عصرمان است، شهدايي كه براي رسيدن به لقاءالله ثانيه شماري مي كردند و هميشه براي اين تحول بزرگ و آزادي از اين زندان و اين عروج والاي معنوي آماده بودند.
🌷و از شما اي مادر و خواهر و برادر تقاضا ميكنم به اسلام و قرآن و ولايت اهميت و ارزش قائل شويد و بيش از هر چيز به فكر آنها باشيد. مبادا روح شهداء را بيازاريد كه خشم خدا شامل تان مي شود .با دوستان خدا دوست و با دشمنانش دشمن باشيد. خود جدا كننده صفت حق و باطل باشيد، نه انسانهاي بي تفاوت.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
سيد مهدي یحیوی
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید🌷🕊
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید🌷🕊
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
4_5782996545771146102.mp3
23.02M
اسمعی وفهمی هذا آخر ساعه
منساعات دنیا 🥀
🟣خاک های نرم کوشک🟣
#قسمت_پانزدهم
خیلی سخت است به اش گفتم:«این لبنیاتیه که کارش خوب بود، مزد هم زیاد داد که!»
سرش را این طرف و آن طرف تکان داد گفت:« این یکی باز از او سبزی فروشه بدتره.»
«چطور؟»
کم فروشی می کنه تو کارش غش داره، جنس بد رو قاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالاتر می فروشه تازه همینم سبکتر می کشه از همه بدترش اینه که می خواد منم لنگه خودش باشم!
با غیظ ادامه داد:«این نونش از اون بدتره»
از فردا صبح زود رفت به قول خودش سرگذر سه چهار روز بعد، آخر شب از سر کار برگشت، گفت: «الحمدالله یک بنا پیدا شده که منو با خودش ببره سرکار.»
گفتم روزی چقدر می
ده؟ده تومن.
کارش جان کندن داشت. با کار لبنیاتی که مقایسه می کردم دلم می سوخـت
همین را هم به اش گفتم گفت: «
هیچ طوری نیست نون زحمتکشی ،نون پاک و حلالیه خیلی بهتر از کار اوناست.....»
کم کم تو همین کار بنایی جا افتاد و کم کم برای خودش شد اوستا و حالا دیگر شاگرد هم می گرفت. دستمردش هم بهتر از قبل شد.
یک روز مادرش از روستا آمده بود .دیدنمان یک بقچه نان و دو سه کیلو ماست چکیده و چیزهای دیگری هم آورده
بود برامان
عبدالحسین همه را برداشت و زود برد آشپزخانه مادرش گفت :«امان می دادی تا یکمی بخورن».
تشکر کرد و گفت:« حالا کسی گرسنه اش نیست ان شا الله بعدا
ادامه دارد....
رمان_شهدایی
زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
شادی_روح_شهدا_صلوات
🟣خاک های نرم کوشک🟣
#قسمت_شانزدهم
می خوریم.»
نه خودش خورد و نه گذاشت من و حسن دست بزنیم مادرش که رفت حرم سریع بقچه نان و چیزهای دیگر را برد تو مغازه و کشید. به اندازه وزنش ، پولش را حساب کرد و داد به چنتافقیر که می شناخت. آن وقت تازه اجازه داد ازشان بخوریم مادرش را هم نگذاشت یک سرسوزن از جریان خبردار شود ملاحظه ناراحت نشدنش
پیرزن چند روز پیش ما ماند، وقتی حرف از رفتن زد عبدالحسین به اش گفت: نمی خواد بری ده همین جا
پهلوی خودم بمون
«بابات رو چکار کنم؟
اونم می آریمش شهر.»
از ته دل دوست داشت مادرش بماند بیشتر جوش زمین های تقسیمی را می زد مادرش ولی راضی نشد. راه افتاد طرف روستا عبدالحسین هم رفت روستا که از پدرش خبر بگیرد همان جا نوجوان های آبادی را جمع می کند و به
شان می گوید: « هر کدوم از شما که بخواد بیاد مشهد درس طلبگی، بخونه من خودم خرجش را می دم.»
سه تا از آنها پدر و مادرشان را راضی کرده بودند با عبدالحسین آمدند .شهر اسمشان را تو حوزه علمیه نوشت. از آن به بعد، مثل اینکه بچه های خودش باشند خرجی شان را می داد خودش هم شروع کرد به خواندن درس های حوزه روزها کار و شب ها درس. همان وقت ها هم حسابی افتاده بود توخـط مبارزه
من حامله شده بودم و پدر و مادرم هم آمده بودن ،شهر برای زندگی، یک روز خانه پدرم بودم که درد زایمان گرفتم ماه مبارک رمضان بود و دم غروب . عبدالحسین سریع رفت ماشین گرفت مادرم به اش گفت: «می خوای چکار کنی؟»
گفت: «می خوام بچه ام خونه ی خودمون به دنیا بیاد شما برین اونجا، منم میرم دنبال قابله.»
یکی از زن های روستا هم پیشمان بود سه تایی سوار شدیم و راه افتادیم خودش هم که یک موتورگازی داشت رفت
دنبال قابله
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
07.mp3
10.13M
کتاب_صوتی
من_زنده_ام
خاطرات_اسارت
معصومه_آباد
💐 قسمت هفتم💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
یاد شهداکمتراز شهادت نیست
شهدارایادکنید حتی با یک صلوات
اللهمَّ عجل لولیک الفرج