بسیجی شهید احمد انغوزه ای🌻
تاریخ ولادت: 1345/1/12
محل ولادت: روستای باجگان_توابع شهرستان بافق
تاریخ شهادت: 1361/9/8
محل شهادت: عین خوش
مزار: گلزار شهدای روستای باجگان
یادشهداکمترازشهادت نیست
امنیت اتفاقی نیست
مدیون قطره قطره خون شهدائیم
قدر دان خون شهدا باشیم
ادامه دهنده راه شان باشیم
صلوات یادت نره رفیق شهدایی
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
💌🔆💌🔆💌🔆💌🔆💌
🔰مختصری از زندگینامه شهید احمو انغوزه ای
💐🍃شهید احمد انغوزه اي باجگاني دوازدهم فروردين 1345، در روستاي باجگان تابعه شهرستان بافق به دنيا آمد.
🌻 پدرش عباس، كشاورزي ميكرد و مادرش زينب نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته فرهنگ و ادب درس خواند.
🥀🕊به عنوان بسيجي به جبهه رفت. هشتم آذر 1361، با سمت تكتيرانداز در عين خوش توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد.
✨🌿ایشان اولین شهید روستای باجگان هم هستند.✨
مادرش میگفت ب پسرم گفتم تو هنوز سنی نداری نمیخواهد به جبهه بروی
او گفت مادر اگر فردای قیامت حضرت فاطمه جلویت را گرفت و پرسید چرا جلوی پسرت را گرفتی اگر جواب حضرت فاطمه را میدهی من نمیروم.
مادرش گفته نه من همچین کاری نمیتوانم انجام دهم، پس برو😔
روحشان شاد و راهشان پررهرو🌹
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
♨️💠♨️💠♨️💠♨️💠♨️
📝✨گزیده ای از وصیت نامه شهید والامقام احمد انغوزه ای
🌷☘بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود به رهبرکبیر انقلاب اسلامی حضرت ا مام خمینی و با سلام و درود فراوان به تمام رزمندگان اسلام در جبهه های غرب و جنوب که با خون خود هر قطعه از سرزمین اسلامی مان را آبیاری می کنند وصیت نامه خود را آغاز می کنم .
🌱❣مادر و پدر عزیزم شما که عرض هفده سال برای من زحمت کشیده اید زحمتی که هرگز فراموش نشدنی است و نمی دانم چگونه از زحمات شما قدردانی کنم ولی اگر هم بخواهم قدردانی کنم از عهده من برنمی آید
انشاءالله که خداوند به شما اجر بدهد ،
💥 آفرین بر شما که حاضر شدید فرزندی که سالها برای او زحمت کشیده اید درجبهه های جنگ شرکت کند و به فرمان رهبر کبیر انقلاب لبیک گوید .
مادر و پدر عزیزم می دانم داغ فرزند برای هر کس مشکل است اما اسلام عزیزتر و بالاتر از من و هزاران تن همچون من است ،
🌺🍃 پدر و مادر عزیزم می دانم به شما آزار رساندم مرا به بزرگی خود و برای رضای خدا ببخشید و تنها خواستهای من از شما این است که برایم گریه نکنید چون من به مرگ خود نمرده ام بلکه در راه خدا و جهاد فی سبیل الله به شهادت رسیده ام
و خداوند در قرآن می فرماید : «و لا تقلوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لاتشعرون »
و به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید بلکه آنها زنده اند ولی شما درک نمی کنید »
🌼🌿و تنها آرزوی من فتح و پیروزی و بعد، شهادت بود و مادر افتخار کن که اینگونه فرزندی را تربیت کردی که حسین گونه توانست با خون خویش درخت اسلام را آبیاری کند. من که نتوانستم از اول عمر تا به حال خدمتی به اسلام کنم و عمر خود را بیهوده تلف کردم ، امیدوارم که با ریختن خون خود در راه اسلام بتوانم خدمت کوچکی به اسلام کنم .
♥️🍃و خواهران عزیز من با بوسیدن دست شما از شما میخواهم که برایم گریه نکنید و از همه بهتر اینکه شما هم زینب گونه باشید و کاخ ستمگران را همچون زینب به لرزه درآورید
🌸🌿و شما ای برادران عزیزم من با بوسیدن دستتان از شما می خواهم که نماز را در اول وقت با جماعت بخوانید و بعد از نماز که موقع استجابت دعا می باشد امام را دعا کنید و قرآن را فرا گیرید و بعد از نماز چند آیه از آن را تلاوت کنید و بدانید که شما در آینده مسئولیتی بزرگ بر عهده دارید و اگر یک ذره غفلت کنید، خون تمام شهیدان را پایمال کرده اید وخیلی مواظب باشید که گول این خائنین و منافقین کوردل را نخورید که این خائنین همیشه در کمین نوجوانان ما بوده و هستند
🌺🍃و از برادر بزرگترم می خواهم که مسئولیتی که عهده دار می باشد به نحو احسن انجام دهد. و از مردم باجگان می خواهم که وحدت و یگانگی را حفظ کنند .
🌷و از ملت ایران می خواهم که :
1- امام و یاران امام را بعد از نمازهای پنجگانه که موقع استجابت دعاست دعا کنید .
2- در مقابل نارسائیها و کمبودهای کشور که ناشی از جنگ است بسازید .
3- و ملت ایران این را بدانید که اگر قطعه قطعه ام کنند و هر قطعه ام را در کشورهای ابر قدرت بیاندازند ، هر قطعه از بدنم این ندا را سر خواهد داد که : لااله الا الله ، محمدا رسول الله - الله اکبر ، خمینی رهبر.
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادتی که
از همهچیز
زیباتر است ...
#شهادت✨🕊
#اللهم_ارزقنی
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
🟣خاک های نرم کوشک🟣
سخنرانی اجباری
#قسمت_هفتاد_و_سه
بالاخره صحبتش تمام شد حال همه، حال دیگری شده بود. جناب سرهنگ صدیقی از آن طرف اتاق بلند شد آمد پیش حاجی، گرفتش تو بغل و صورتش را بوسیدچشم هاش از زور گریه سرخ شده بود با صدای بغض آلودش گفت:«حاج آقا هرچی شما بگی درباره ی تیپ خودت، من دربست همون کارو می کنم.»
کمی بعد رفت دست سرهنگ ایرایی را گرفت فرمانده ی تیپ یکش بود آمد دستش را گذاشت تو دست حاجی به اش گفت:«شما با تیپ یک،از این لحظه در اختیار آقای برونسی هستی، هرچی ایشون گفت مو به مو انجام
می دی.»
بعد دستش را ول کرد ادامه داد:«این رو به عنوان یک دستور نظامی به همه ی رده های پایین تر هم بگین.»
از آن به بعد هر وقت تو لشگر هفتاد و هفت کاری داشتیم، عجیب تحویلمان می گرفتند. اول از همه
می گفتند: «حاجی چطوره؟»
وقتی هم می خواستیم بیاییم. می گفتند:
«حاجی برونسی رو حتماً سلام برسونید.»
مجید اخوان
هفته ای یکی، دوبار تو صبحگاه سخنرانی می کرد. یک بار قبل از صبحگاه مرا خواست رفتم پهلوش. گفت: «امروز
بیا صحبت کن برای بچه ها.»
لحنش مثل نگاهش جدی بود یک آن دست و پام را گم کردم تا حالا سابقه ی این جور کارها را نداشتم متواضعانه گفتم:« حاج آقا شما سخنران هستی، ما که اهلش نیستیم.»
لحنش جدی تر شد:«بری صحبت کنی بلد میشی.»
شروع کردم به اصرار، که نروم ،آخرش ناراحت شدگفت:«من که یک پیرمرد بی سواد و روستایی هستم صحبت می کنم شماها که محصل هستین و درس خوانده از پسش بر نمی آین؟ واقعاً خجالت داره!»
سرم را انداختم پایین حاجی راه افتاد.در
حال رفتن گفت:«برو برو خودت رو آماده کن که بیای صحبت کنی.»...
ادامه دارد....
رمان_شهدایی
زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
شادی_روح_شهدا_صلوات
🟣خاک های نرم کوشک🟣
زن من و صد حوریه
#قسمت_هفتاد_و_چهار
نه تنها من، همه ی کادر تیپ را واداربه
این کار می کرد یکی سخنرانی اجباری بود؛یکی هم غذا خوردن تو چادربسیجی ها وقت صبحانه که می شد،می گفت:«
وحیدی و اخوان و مسؤول عملیات،
برن تو اون گردان، خودش و یکی دو نفردیگر تو گردان بعدی ،و بقیه ی کادر را هم تقسیم می کرد تو گردان های دیگر،صبحانه را مهمان بسیجی ها می شدیم کار خودش از همه مشکل تربود یکی دو لقمه تو این چادر می خورد؛ یکی دو لقمه تو چادربعدی و.... این جوری به همه ی چادرها سر می زد.
ناهار و شام هم همین برنامه ردیف بود هر وقت کسی دلیل سخنرانی و آن وضع غذا خوردن را می پرسید می گفت:«بسیجی ها شما رو باید با صدا بشناسن، نه با چهره»
می گفت:«شب عملیات، بچه ها تو تاریکی
صورت اخوان رو نمی بینن صدای اخوان رو می شنون، تا میگه برین جلو، میگن این اخوانه تا من میگم برین ،چپ می گن این برونسیه.»
هر کس این دلیل ها را می شنید جای هیچ چیزی در دلش نمی ماند جز این که او را تحسین کند. تازه این یکی از عواید سخنرانی و هم غذا شدن با بسیجی ها بود محسنات دیگر، جای خودش را داشت.
مجید اخوان
حاجی تو بیمارستان هفده شهریوربستری بود یک روز پدرم رفت ملاقاتش وقتی برگشت،گفت: «بابا این فرمانده ات
عجب مردی است!
ادامه دارد....
رمان_شهدایی
زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
شادی_روح_شهدا_صلوات
36.mp3
21.46M
کتاب_صوتی
من_زنده_ام
خاطرات_اسارت
معصومه_آباد
💐 قسمت36💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
یاد شهداکمتراز شهادت نیست
شهدارایادکنید حتی با یک صلوات
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خیلیا نمیدونن تو برج آزادی چه چیزایی هست!!؟؟
واقعا جالب بود👌
ارسالی از اعضای محترم