eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
41.1هزار عکس
37هزار ویدیو
166 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
29.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر روزمان را متبرک کنیم با سلام دادن به آقا ابا عبدالله الحسين...... ✋ طبق هرروز بردن نام حسین بن علی میچسبد: 👏السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 @abbass_kardani 🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🌤 شهید عباس کردانی ذکر روز سه شنبه: یا ارحم راحمین 100 مرتبه •┄═•🌤•═┄• @abbass_kardani✅ •┄═•🌤•═┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیره شهیدانه🌹 ازش پرسیــدن چرا همیشہ دست به سینہ ای؟ گفت : نوڪر امام حسین (ع) باید همیشه دست بہ سینه باشہ... برادر میگفت: از یڪ ماه 20 روز، روزه شهید عباس آسیمه 🦋🌷🦋 @abbass_kardani 🦋🌷🦋
رفیق شهیدم🌹 🍃°•|از این قفس رهـا کن ما را با دست شهـادتت سوا کن ما را ای مردِ مدافعِ دین و مذهب در سنگر و سجادہ دعا کن مارا|•°🍃 شهید محمدرضا شفیعی بعد از شانزده سال 🦋🌷🦋 @abbass_kardani 🦋🌷🦋
2.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نیمه شعبان 🦋🦋 تولدت مبارک امام زمانم مهدی جان 👏👏👏👏👏👏👏🦋🦋🦋🦋 السلام علیک یا صاحب الزمان ادرکنی 🦋🙏🦋 🦋🦋 @abbass_kardani 🦋🦋
سه دقيقه در قيامت 10.mp3
زمان: حجم: 15.91M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه دهم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌🌹 ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم ) با بیان زیبا و رسای خود آن را بیان کرده 📅98/10/13 @abbass_kardani🌹
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۳۵ * یک هفته ای گذشته بود ، بعد از اینکه از کتابخونه اومدم خونه ، دیدم خونه یکم تغییر کرده . رفتم تو اتاقم ، اونجا هم از همیشه مرتب تر شده بود ، تعجب کردم ک مامان اینهمه اینجا رو تمیز کرده . چون همیشه بر عهده من بوده ، رفتم پیش مامان و گفتم : + سلام مامان . - سلام دخترم . خوبی ؟ + مرسی خوبم . خسته نباشی . - ممنونمـ + چیشده خونه انقد تغیر کرده ؟؟ مامان با لبخند گفت : - مهمون داریم . تو هم برو لباساتو عوض کن . منم با خوشحالی گفتم : + جدی !! خب کی هست این مهمونمون ؟؟ نکنه خیلی مهمه ؟ - اره خیلیییی . ولی کنار مهمیش خاصم هست . لطف کن ابرو ریزی نکنی ، باشه دخترم . با تعجب و ناراحتی گفتم : - یه جور میگی انگار منبع ابرو ریزیم و همیشه پیش مهموناتون ابرو براتون نزاشتم . - الهی قربونت بشم . نه عزیزم این منظورم نبود . کلی گفتم رفتارت باهاش خوب باشه . + وقتی انقد این مهمون براتون مهمه و عزیز پس برا منم مهمه و حتما بهش احترام میزارم .... ولی نگفتین کیه ؟؟ - مرسی دختر با فهم و شعورم . حالا بماند ک کیه ، میاد و میبینی ، مطمعنن از دیدنش سوپرایز میشی . + اینطور ک میگین خیلی کنجکاو شدم بدونم کیه . نمیشت راهنمایی کنید ؟؟ - نه دیگه . اینو شرمندم . به حرفم گوش کن و النم برو اماده شو . - چشم خیلی ذهنم درگیر شده بودوکه کیه !!! تا حالا مهمون کم نداشتیم ، ولی خب این لابد خیلی بزرگ و خاص بوده ک مامان اینطور میگه . رفتم راخل اتاق و یه تونیک سرمه ای سفید با شلوار مشکی و شال سفید پوشیدم . کمی رژ و پنکیکم زدم . کسی ک خوشگله زیاد نیاز به ارایش نداره که . در اوج سادگی زیبام . ( خودشیفته کی بودم من !!! ) بعد اماده شدنم روی تخت نشستم . یکم خسته بودم و النم ک مهمونا میومدن و وقت استراحت نداشتم . نیم ساعت نگذشته بود ک صدای زنگ در به گوشم رسید . حوصله بیرون رفتن نداشتم ، اگ لازم بود بیام ، مامان خودش صدام میکرد ، دراز کشیده بودم و داشتم به شیدا پیام میدادم ک صدای خوش امد مامانو شنیدم . صدای تشکر مهمونم اومد . انگاری یه مرد بیشتر بود ، چند دقیقه ای ک گذشت صدای در اتاقم اومد . لابد مامان بود ک میخواست صدام کنه برم پیششون . + بله ؟؟ - مانا جان !! + جانم مامان در باز شد ، منم صورتمو به طرف در و مامان کردم ببینم چی میگه اما ،،،، مامانو ندیدم و بجاش کسیو دیدم ک هیچ انتظار دیدنشو الن و اینجا ، حتی تو خیالمم نداشتم چه برسه تو اتاقم . چشام یه وجب باز شده بود و با تعجب نگاش میکردم . اما اون با لبخند نادرش و تیپ همیشه شیکش وایساده بود و بهم نگاه میکرد . وااااااییییی ،،،، تازه موقعیتمو فهمیدم ک جلوش دراز کشیدم و شال از رو موهام افتاده . سریع بلند شدم و شالو از رو شونه هام انداختم رو سرم و ، وایسادم . هم هنوز تو شک بودم ، هم استرسم گرفته بود ، هم حرصم گرفته بود از حضورش چون غیر قابل باورم بود . - سلام نفس عمیقی کشیدم و گفتم : + سلام - خوب هستین مانا خانم ؟؟ - ممنونم . به مامان نگاهی انداختم که داشت با چشم و ابروش بهم اشاره میکرد ک یه وقت چیزی نگم و مراعات کنم ،،،، پس این بود مهمون خاص مامان ک انقد براش مهم بود ابرو ریزی من جلوی ایشون . هر چی میکشیدم از دست این کارای مامان بود . ای خدااااا از دستشوووون من سرمو به کجا بکوبممممم !!!! با حرص و خشمی ک سعی در کنترلش داشتم گفتم : + بفرماید اقای احمدیان ، خوش اومدین . - ممنونم مامانم گفت : - من برم شربت و شیرینی بیارم براتون ک الن حسابی میچسبه . بفرماید اقای احمدیان . خیلی خوش اومدین . - خیلی ممنونم خانم ذاکری ، راضی به زحمتتون نیستم اصلا . - خواهش میکنم این چه حرفیه . الن میام ببخشید . - مرسی ، بفرماید . .... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡