eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
24.2هزار ویدیو
125 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
‌﴾﷽﴿ 💠 💠 ۲ _آیہ! با شنیدن صداے پدرم ڪہ بلند نامم را صدا زد شیشہ ے استون از دستم افتاد! لبم را بہ دندان گرفتم و با دلهرہ بہ شیشہ ے استونے ڪہ روے فرش افتادہ بود نگاہ ڪردم. سریع روے زانو خم شدم و شیشہ را برداشتم! با استرس نگاهے بہ در انداختم مبادا ڪسے بیاید! دستے بہ فرش ڪشیدم،خیس شدہ بود اما بو نمیداد! بوے استونش تند نبود. صداے پدرم نزدیڪ تر شد! -مگہ با تو نیستم دختر؟! سریع بلند شدم! شیشہ ے استون را در مشتم فشردم. نگاهم بہ ڪولہ ے قهوہ اے رنگ مدرسہ ام ڪہ ڪنار دیوار بود افتاد. زیپش باز بود،نفسے ڪشیدم و استون را داخل ڪولہ انداختم! در اتاق باز شد. شوڪہ شدم و هین بلندے گفتم. بہ سمت در برگشتم. پدرم با اخم نگاهم‌ ڪرد و خشڪ گفت:چتہ؟! جن دیدے؟! دستانم را پشت ڪمرم گذاشتم. احساس میڪردم اگر دستانم را ببیند متوجہ خواهد شد ڪہ لاڪ زدہ بودم! آب دهانم را قورت دادم و گفتم:ببخشید! دختر بے سر و زبانے نبودم نہ! همیشہ سعے میڪردم احترام پدر و مادرم با اینڪہ خیلے تضاد داشتیم را نگہ دارم. با اینڪہ پدرم ظلم میڪرد! پدر بود و احترامش واجب‌. من،آیہ اے ڪہ هزار متر زبان داشت و عصیان گر بود بہ قول مادرم براے پدرم آهوے رامے بودم! پدرم تشر زد:بیا برو دیگہ! بہ خودم آمدم همانطور ڪہ ڪولہ ام را برمیداشتم با ملایمت گفتم:چشم بابا جونم. سرم پایین بود نگاہ سنگین پدرم را حس میڪردم. بدنم ڪمے سرد شدہ بود،با قدم هاے بلند بہ سمت رخت آویز رفتم. ترسو نبودم،از فریادها و ڪتڪ زدن هایش نمے ترسیدم از حرمت بین مان میترسیدم! مخصوصا منے ڪہ تحمل حرف غیر منطقے نداشتم و نمیتوانستم ڪم بیاورم. هفدہ سالہ بودم و سرم داغ! از طرفے اعتقاداتم اجازہ ے تندے با پدرم را نمیداد. چادرم را برداشتم و جلوے صورتم باز ڪردم. پدرم هنوز ایستادہ بود! چادرم را سر ڪردم،در حالے ڪہ ڪِشِ چادر سادہ ام را دور سرم تنظیم میڪردم بہ سمت در رفتم. از ڪنار پدرم رد شدم و بلند گفتم:خدافظ! چادرم‌ مرتب بود،دستے هم بہ جلوے مقنعہ ے سرمہ اے رنگم ڪشیدم. وارد پذیرایے شدم،نورا خواهرم بہ پشتے قهوہ اے و ڪرم رنگ تڪیہ دادہ بود،حدود بیست سے تا ڪانوا دور خودش انداختہ بود و مرتب شان میڪرد. مادرم در حالے ڪہ دستش را روے ڪمرش گذاشتہ بود از حیاط وارد خانہ شد و گفت:ناهار خوردے؟ نگاهش ڪردم و گفتم:آرہ مامانے! ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خستہ گفت:پس برو تا دیرت نشدہ! بدون حرف سرم را تڪان دادم،بہ سمت نورا برگشتم و دستم را برایش تڪان دادم و گفتم:خدافظ آبجے! سرش را بلند ڪرد،همانطور ڪہ ڪانواے قرمز رنگے را میپیچید گفت:بہ سلامت فسقلے! نگاہ سرزنش گرانہ اے نثارش ڪردم و وارد حیاط شدم. در ظاهر دوست نداشتم مرا ڪوچڪ خطاب ڪند،اما عاشق همین فسقلے گفتن هایش بودم! عاشق شیطنت هاے مظلومانہ اش! پنج خواهر و برادر بودیم،مریم،نساء،نورا و من! یاسین برادرم از ما جدا بود! پسر بود و مایہ ے افتخار پدر! مادربزرگم براے نام گذارے همہ قرآن باز ڪردہ بود بہ جز من! متفاوتشان بودم! بعدها فهمیدم آن ها واقعا سورہ بودند و من آیہ هایشان! نشانہ شدم! زمزمہ ام ڪردند! آیہ بودم،او چہ خطابم ڪرد؟! آیہ ے جنون! بار اولے ڪہ این حرف را شنیدم نفهمیدم یعنے چہ! یاسین هفت سالہ ساڪت در حالے ڪہ ڪیفش را در بغل داشت ڪنار در حیاط ایستادہ بود. ڪتونے هاے مدل جین آل استارم ڪنار پادرے جفت بود،بے حوصلہ براشان داشتم و با عجلہ پا ڪردم. ڪولہ ام را روے شانہ ے راست انداختم،نگاهے بہ حیاط لختمان و دیوارهاے سیمانے اش انداختم و بہ سمت یاسین رفتم. _بیا یاسین! بہ سمتم دوید و دستم را محڪم گرفت،با لبخند دندان نمایے گفت:بریم آبجے! دلم برایش ضعف رفت،با لبخند خم شدم و گونہ اش را بوسیدم. خیلے دوستش داشتم،تحت تاثیر رفتار تبعیض آمیزانہ و پسر دوستانہ ے پدرم لوس و قلدر نشدہ بود. در را باز ڪردم،باهم وارد ڪوچہ شدیم. در ڪوچہ پرندہ پر نمیزد،فقط چند بنا و مهندس ڪہ تازگے ها براے ساخت یڪ مجتمع مسڪونے خانہ هاے رو بہ روے ما را خریدہ بودند مشغول صحبت و نگاہ ڪردن بہ نقشہ بودند. خانہ یمان در یڪے از محلہ هاے متوسط تهران بود،وضع مالے متوسط اما گویے فقیر! پدرم عقاید خودش را داشت،پول خرج نمیڪرد. اهل اسراف نبود! بہ قول خودش آرزوے دختر ڪہ نداشت چهارتایش آن هم پشت سر هم نصیبش شد! یاسین بسش بود! اختلاف سنے هر چهارتایمان دوسال دوسال بود. ... نویسنده این متن👆: 👉
🌀فردی به عبادت ظاهری خود مغرورشده وبه دیگران فخرفروشی می کرد.شخص زرنگی نزد وی آمدو گفت:دیشب خواب دیدم که قیامت شده ومن وتو درحال رفتن به بهشت بودیم.ازآنجاکه عمل توخوب بود🍃 🌀ومن بی عمل بودم،تواز پل صراط گذشتی ومن ماندم.نگاهی به پشت سرانداختی ودیدی که من گرفتارم وبرگشتی مرابه کول گرفتی تاباخودت به بهشت ببری.درورودی بهشت جلومان را گرفتندوبه من گفتند:آهای آقا،حیوان که به بهشت نمیرود،پیاده شو حیوانت را اینجاببندوخودت به به بهشت برو.بنابراین،من به بهشت رفتم وتوجاماندی!
. ‌ دل گُنده بود.همیشه ی خدا دیر میرسید.اذان مغرب را که میگفتند،میگفت:«سید،من دارم میرم نماز اول وقت». _محسن وایسا! الان توو اوج مشتری؟؟!! _میخوای از حقوقم کم کنی کم کن؛ولی من باید برم. در کتاب شهر با هم کار میکردیم.موقع اذان میدیدی افطار میکند.مسخره اش میکردم:«یعنی چی اینکارا؟پس کی میخوای جوونی و عشق و حال کنی؟» میگفت:«سید،آدم باید با خدا باشه.» به نقل از دوست شهید‌ منبع: کتاب سربلند (زندگینامه شهید محسن حججی)‌‌ . . . ‌‌ ‌. @abbass_kardani
شهید مصطفی عارفی تاریخ ولادت : 1359/10/15 محل ولادت : تربت جام تاریخ شهادت : 1395/2/5 محل شهادت : تدمر مصطفی عارفی فرزند عبدالعلی متولد 15 دی ماه سال 1359 در خانواده ای مذهبی در تربت جام چشم به جهان گشود. پدرش کارمند فرمانداری تربت جام بود و دوران طفولیتش همزمان شد با شهادت دایی گرانقدرش فرامرز عارفی.  تحصیلات خود را در مقطع ابتدایی در تربت جام آغاز کرد از همان کودکی با مسجد و پایگاه بسیج بسیار مانوس بود فعالیت های مذهبی و فرهنگی را از مدرسه شروع کرد و هر چه بزرگتر میشد عزم راسخش برای نبرد فرهنگی بیشتر میشد.  جهاد را وظیفه همگان خصوصاً خودش می دانست. پس از حمله گروه تکفیری داعش به عراق به بهانه زیارت کربلای معلا به عراق رفت و به صف مجاهدین و مدافعین حرم پیوست. از آن پس راهش را مصمم تر از قبل در راه دفاع از حرم آل الله پیگیری کرد.  بارها برای عملیات های سخت و سنگین عازم عراق شد. او که دیگر به فرمانده ای شجاع و دلاور تبدیل شده بود جهت اعزام به سوریه آموزش های سخت را پشت سر گذاشت و نهایتا با رضایت پدر، مادر و همسر فداکارش عازم نبرد با حرامیان تکفیری شد.  پس از نبردی سنگین و فتح منطقه وسیعی از منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینش رسید و در دفاع از حرم بی بی زینب (س) در اردیبهشت ماه سال 1395 شربت شهادت را نوشید.  از این سردار دلاور دو فرزند ۱۰ و ۳ ساله به یادگار باقی ماند. روحش شاد و راهش پر رهرو @abbass_kardani
شهید عباسعلی حمیدی تاریخ ولادت :1363 محل ولادت :مزار شریف تاریخ شهادت :1393/2/13 محل شهادت :زینبیه محل زندگی:مشهد شهید«عباسعلی حمیدی» در سر پل مزارشریف چشم به جهان گشود و در مشهد بزرگ شد. وی شغل خیاطی را انتخاب کرد و پس از مدتی یه کارگاه خیاطی راه انداخت و ازدواج کرد و بعد از مدتی صاحب یک پسر بنام «سهراب» شد. 🔷وقتی که تروریست های تکفیری  به حرم حضرت زینب(س) هجوم کردند طاقت نیاورد و راهی سوریه شد. شهید«عباسعلی حمیدی» که عاشق شهادت بود و در شب شهادت امامعلی نقی(ع)به شهادت رسید و در روز وفات حضرت زینب(س) با شهیدان بزرگوارحسن قاسمی دانا  سید قربان حسینی و محمد رضا حسینی از مهدیه تا حرم مطهر تشیع شد و در بهشت رضا(ع) در قطعه شهدای مدافع حرم به خاک سپرده شد. شهید عباسعلی  حمیدی در دوره اول که به مرخصی آمده بود شب همان روز که خانواده را دور هم جمع کرده بود به  مادر خود چنین گفته بود که تو باید خدا را شکر کنی که خداوند ۶ پسر به تو داده  است شما باید حداقل ۲تا از پسرانت را به سوریه بفرستید تا برای دفاع از حریم حضرت زینب(س) شهید بشوند و بعد از یک ماه طاقت نیاورد و راهی سوریه شد و بعد از ۱۰روز به شهادت رسید. @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💠شهيد بهرام اسماعيلي: هرگز از خط اصيل ولايت فقيه تخلف نكنيد. تخلف از خط اصيل ولايت فقيه يعني پايمال كردن خون شهيدان اسلام و بالاتر از اين، تخلف از صراط مستقيم و قانون الهي است. 💠شهيد محمد مهدي انصاري: به فكر خانواده‏هاي شهدا و ولايت فقيه باشيد. 💠شهيد مهدي اميني: اي ملت اسلام! پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا اين حكومت كه زمينه ساز حكومت حضرت حجت(عج) است زنده و جاويد بماند. 💠شهيد سيد عبدالله برقعي: به منافقين ثابت كنيم تا يك فرد از ما باقي است نخواهد گذاشت مزدورها و نوكرهاي اجنبي و يزيدها و فرعون‏ها زمان يك قدم به اسلام عزيز و قرآن كوچك‏ترين لطمه‏اي وارد كنند. 💠دانشجوی شهید حسین رشیدی بیدگلی: ای امت رسول الله هر کس یک قدم الان عقب بماند خسرانی بزرگ کرده است. جلوی فساد را بگیرید، جوانان حزب الله حافظ خون شهیدان باشند و جوانان منحرف را جلوگیری و هدایت کنند. جامعه را با قاطعیت بسازند. 💠دانشجوی شهید مراد علی اعلایی: خدای من شاهد است که نه برای گرفتن انتقام و نه برای اینکه شهید بشوم و به بهشت بروم، تنها هدفم از این کار احیای دینم و تداوم انقلابم می باشد. 💠شهيد عبدالله محمودى: «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، كه شماييد كه دشمن را با چادرسياهتان و تقوايتان میكشيد.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مى بينى و دشمن تو را نمى بيند.»   💠شهيد صادق مهدى پور: «خواهرم: حجاب تو مشت محكمى بر دهان منافقين و دشمنان اسلام مى زند.» 💠شهيد بهرام يادگارى: «تو اى خواهرم... حجاب تو كوبنده تر از خون سرخ من است.»   💠شهيد على اصغر پور فرح آبادى: «شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوى‏معنويت و صفا مى‏كشاند.» 💠شهیدغلامرضاعسگری: «اى خواهرم: قبل از هر چيز استعمار از سياهى چادر تو مى‏ترسد تاسرخى خون من.» 💠شهیدشاه آبادی: شهادت بالاترین مزد جهاد فی سبیل الله را دارد.