eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت‌الله مرعشی نجفی(ره): «صبح که از خانه بیرون می‌آیم خدا را به چهارده معصوم قسم‌ می‌دهم که ظهر دیندار برگردم..» 🌿 .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥@abbass_kardani
امیرالمؤمنین علیه السلام: پايبند پيوند با يكديگر و موافقت با هم باشيد واز قطع رابطه و قهر كردن از يكديگر بپرهيزيد غررالحكم حدیث6152 .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥@abbass_kardani
:🌷 📌ما در قبال تمام ڪسانی که راه را میروند مسئولیم☝️ حق نداریم❌ با آنها تند کنیم از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش باشیم⁉️ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃زیباترین صوت قرآن، از کوچکترین قاری قرآن، ✨ماشاء الله تبارك الرحمن✨ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 🌴کانال شهید مدافع حرم عباس کردانی @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توسل شهید سلیمانی .mp3
594.4K
💠توسل شهید سلیمانی به حضرت زهرا سلام الله علیها 💠 استاد_رفیعی ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀
از آن پس شد یک پای ثابت مانورهای بسیج آنجا مربیگری بچه های فعال بسیجی را به عهده داشت یکبار که به مانور رفته بود یک هفته غیبش زد و ما که به نبودن گاه و بیگاهش عادت داشتیم و می دانستیم گاهی نمی شود چند هفته حتی با تلفن پی اش را گرفت نگرانش نشدیم تا اینکه الیاس آمد صورتش سیاه شده بود الیاس در خیابان اندامی آشنا دیده بود.... این بود. با صورت و دست های باند پیچی شده عباس در مانور آخرش با مواد منفجره آسیب دیده بود وقتی الیاس خبر را رساند سریع خودش را به خانه رساند این چند روز هم در بستر بود اما به خانه نیامده بود بعد ها به استخدام در آمد می خواست خدمتش معلوم باشد اما چیزها دید که با روحیه اش سازگار نبود. مدام آشنا و غریبه از او می خواستند برای سربازی و کار بچه هایشان پادر میانی کند و عباس حتی برای برای پارتی بازی آقا و دایه را نمی شناخت از این رو خودش را پابند سپاه نکرد اما آشناییش با سپاه بندی شد که او را به سپاه برون مرزی قدس گره بزند عباس دلش هوایی شده بود. در همین گیر و دار و تلاش های بی وقفه عباس برای علاقه اش یعنی نظام، خانواده دست و پا گیرش شده بودند که ازدواج کند . ازدواج برایش سخت بود فقط خودش می دانست دارد چه می کند معصومه مدام حرفش را می زد برایش دختر نشان می کرد و پدر هر وقت گیرش می آورد با مثال های متنوع و قصه های گوناگون می خواست راضیش کند که زن بگیرد در حقیقت می خواست از خطر دورش کند اما عباس در جواب همه یا می گفت زود است و یا بهانه گیری می کرد و یا ملاک های سختی پیش پای خواهرهایش می گذاشت ملاک هایی که معلوم نبود از کدام قوطی عطاری بیرون می آید. در همین اثناء عباس طرح های تخریبش را برای نیروهای نظامی می فرستاد طرح های عملی که گاه در کشور خودمان مورد غفلت واقع می شد آنجا با جان و دل ازآن استقبال می کردند. همین امر مدخلی شد برای رفتن به . گاه و بیگاه برای دفاع از طرح هایش به عراق سفر می کرد کم کم به خاطر ارادتش به زیارت کربلا شده بود یک پای ثابت سفرهای همرزمانش به کربلا. چندتایی پای همیشگی هم با او بودند. به عراق می رفتند و در مسیر راه به مضجع شریف آقای بی کفن یکی یکی جامه ی سنگین این دنیا را از خود می کندند گاهی با پول هایشان به جای اینکه به هتل مجللی بروند سر از خانه یتیمی در می آوردند و آن را می ساختند و گاهی تمام پول هایش را به کسی می بخشید. حالا دیگردرعملیات مستشاری عراق وارد شده بود. اما بعد وقتی از خدمت سپاه خارج شد برای مدتی به عملیات نرفت.... به روایت از ... @abbass_kardani
۸ـت ✋ ♥️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏♥️ ✨ به نیابت از شهید عباس کردانی✨ @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار زیبای دعای فرج ✨✨ 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهرین الهم عجل لولیک الفرج به حق لب تشنگان کربلا 🌷🌷شب تون مهدوی 🌷🌷✋🌷🌷 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @abbass_kardani 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
سلام مولای ما ، مهدی جان آدینه های معطر انتظار ، پر از بوی خوب یاد شماست ، پر از امید به روز روشن ظهورتان ، پر از پرزدن در آسمان آبی نامتان ... آدینه ها سرشار از زلال بارش عنایت کریمانه ی شماست ... ... و امروز آدینه است و ما چشم براهان دلشکسته ، در آستانه ی مسیر سبز انتظار ، ظهور زیبایتان را لحظه شماری می کنیم . @abbass_kardani
4_5890997703202048169.mp3
5.89M
(عج) 🎼جمعه به جمعه واسه تو منتظرم "اَینَ الحسن اَینَ الحسین" ذکر لبم 🎤 سید رضا نریمانی پیشنهاد میشه👌 @abbass_kardani
🔰 آیت‌الله بهجت(ره): ✍ دعای تعجیل فرج دوای دردهای ماست، در روایت است که: در آخرالزمان همه هلاک می‌شوند، «إِلا مَنْ دَعا بَالْفَرَجِ؛ مگر کسانی که برای [ تعجیل] فرج دعا کنند». 📖 در محضر بهجت، ج١، ص٣۶٣ صد جمعه دیده‌ایم و شما را ندیده‌ایم از درد گفته‌ایم و دوا را ندیده‌ایم چشمان ما هر آنچه به جز یار دیده است از بخت تیره، وجه خدا را ندیده‌ایم اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 @abbass_kardani
~🕊 🌿💌: اگر یڪ روز فڪرِ شهادت از ذهنت دور شد و آن را فراموش کردی ؛ حتما فردای آن روز را روزه بگیر ... +چقدررر روزه ی قضا دارم ... ♥️🕊 @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توصیه میشود حتما گوش کنید👆👆👆👆👆👆👆
  ۴۰. پيروى از حق و كمال عقل‏ «لا يَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلا بِاتّبَاعِ الْحَقّ». امام حسين (ع) فرمود: «عقل جز با پيروى از حق، كامل نمى‏شود». (أعلام الدين، ص۲۹۸ ) @abbass_kardani
از جبهه برميگشتم، وقتی رسيدم ميدان خراسان هيچ پولی همراهم نبود، به سمت خانه در حرکت بودم اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هايم از من پول ميخواهند، تازه اجاره خانه را چه كنم؟ به چه کسی رو بيندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، امااو هم وضع خوبی نداشت سر چهارراه عارف ايستاده بودم، با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند من اصلا نميدانم چه كنم! در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم ابراهيم سوار بر موتور به سمت من آمد، خيلی خوشحال شدم. تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد، چند دقيقه ای صحبت كرديم وقتی ميخواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتي؟ گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نيست دست کرد توی جيب و يک دسته اسکناس درآورد گفتم: به جون آقا ابرام نميگيرم، خودت احتياج داری. گفت: اين قرض الحسنه است هر وقت حقوق گرفتی پس ميدی، بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت، آن پول خيلی برکت داشت خيلی از مشکلاتم را حل کرد، تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم، خيلی دعايش کردم آن روز خدا ابراهيم را رساند مثل هميشه حلال مشكلات شده بود. 🌷شهید 🌷 یاد شهدا باصلوات🌷 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الیاس که از کوچکتر بود با تشویق او داشت متاهل می شد عباس در هیچ عروسی عزیزانش شرکت نمی کرداما عروسی آرام الیاس جای خوبی بود که نقشه اش را عملی کند آقا آرام و مثل همیشه مشغول خوش و بش و مهمان داری بود پس خیلی نمی توانست درگیر حرف او شود. بنابراین به خانه آمد اول بچه ها را دور خودش جمع کرد و به همه نان و پنیر داد خودش خورد و بعد آرام کنار پدر خزید دستش را گرفت و پس از کمی مقدمه چینی گفت: " اگر برای جنگ بروم سوریه از من ناراحت می شوی، جلویم را نمی گیری .." پدر آرام بود گویی از قبل این روزهارا می‌دید ! پرسید: اگر بگویم نرو نمی‌روی: عباس گفت "چرا می روم" گفت:پس مخالفت چه فایده دارد؟ حالا که دلت هوایی شده برو" شام آخرین عروسی که در آن شرکت می کرد را خورد و مسرور از گرفتن رضایت پدر آزاد و رها به سوی خانه ی مرغداری که از مدت ها پیش در آن ساکن شده بود پرید. پس از چند روز با همه تماس گرفت خداحافظی کرد و برای اعزام به رفت. همیشه به عملیات مستشاری می رفت پس رضایت گرفتن این دفعه اش معنی خاصی داشت که برای همه نگران کننده بود بغض فضای خانه را در بر می گرفت اما باز به نبودش عادت کردیم به خصوص که هر چند شب یکبار تماس می گرفت تا خبر سلامتیش را بدهد در این مدت یکبار شایع شد شهید شده اما بلافاصله تماس گرفت و تکذیب کرد و نفس های حبس شده در سینه هایمان کمی راه آزادی به خود دید. اما یک شب بی خبر خسته و شاد به خانه آمد برخلاف سابق که با مآخود حیا بودنش از همه فاصله می گرفت و روبوسی نمی کرد اینبار همه را بوسید شاد بود و آرام اما چیزی درونش تغییر کرده بود و به قول خودش چیز هایی (تکیه کلام عباس چیز بود) دو جسم و روحش خلل و عظمت توام بود پایش ترکش خورده بود می لنگید اما پنهانی در حمام پانسمانش را عوض می کرد تا بویی نبریم . حالش خوب نبود دو روز در خانه ماند . گپ می زد اما گاهی صدایی در گوشش آزارش می داد بعد ها فهمیدم خیلی سخت موجی شده بود . انفجار گوشش را آسیب دیده تر کرده بود. پیش از این اندکی از شنوایی یک گوشش را در مانور از دست داده بود و حالا کم شنوا شده بود . با ما مرتب شوخی می کرد بستنی می خرید ...اما عمر ماندنش بیشتر از دو روز طول نکشید. در شهر بود اما به خانه نمی‌آمد وسایلش را از شب قبل جمع کرد و چون عادت به خداحافظی نداشت از جمع کردنش فهمیدم برای یک سفر طولانی مهیا می شود. دوستش بعدها برایمان تعریف می کرد وقتی در فرودگاه سوریه بودیم یک جعبه شیرینی به هر کداممان دادند، عباس شیرینی را به من داد و گفت : "این را با خودت ببر، نمی توانم آن را به خانه ببرم اگر کسی خواست بخورد نمی توانم به آنها بگویم امانت است. دست نزنید." من جعبه شیرینی را بردم بدون آنکه بدانم هدیه او امانت چه کسی است اما خیلی مشتاق بودم بدانم. تا اینکه به سوریه برگشتیم .شیرینی عباس امانت یتیم بچه های سوری بود که قلبش را با خود برده بودند و انگیزه مبارزه اش شده بودند.... به روایت از ... @abbass_kardani