💐🍃شهید محمدعلی اللهدادی (زادهٔ ۱۳۴۲ سیرجان – شهادت۲۸ دی ۱۳۹۳ منطقه قنیطره) نظامی ایرانی و از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شاخه نیروی قدس بود، که ۲۸ دی ۱۳۹۳ در حمله موشکی اسرائیل در منطقه مزرعه الامل در سوریه به شهادت رسیدند.
در عملیات طریقالقدس
۴ روز بعد از شهادتشان به زادگاهشان برگشتند
ومردم شهید پرور این مرز وبوم وبا خیل جمعیت این شهید بزرگوار را تشیع کرده
وهنگام خاکسپاری، شهید قاسم سلیمانی، او را به خاک سپردند وبالای سر قبر روبه قبله ایستادند وبانوای دلنشینشان زیارت عاشورا قرائت کردند ومردم شهید پرور پاریز وافرادی که از دور ونزدیک که ارادت خاصی به این شهید بزرگوار داشتند هم نوا با حاج قاسم سلیمانی زیارت عاشورا زمزمه کردند
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔹خاطرات شهید الله دادی🔹
🌺🍃دعای پدر:
دوسال قبل از شهادتش پدر و مادر خودرا همراه کرده و به زیارت امام رضا(ع)برد
بعد از برگشتن از زیارت دیدم خیلی خوشحال است گفتم چطور شده ک این قدر خوشحال هستید گفت:بعد یک عمری توانستم پدرم را راضی کنم ک دعا کند شهید شوم پدرم هم روبه روی ضریح امام رضا(ع)دعا کرد که شهید شوم سردار عاشق شهادت بود و حیف بود غیر از شهادت از دنیا برود
🌹🍃پرهیز از غیبت :
پرهیز از غیبت از ویژگی های ایشان بود به هیچ وجه اجازه نمیدادند کسی در جلسات غیبت بکند به دفعات شاهد بودم ک در گرما گرم جلسات اگر کسی میخواست اسم دیگری را بیاورد یا دیگری را متهم کند فورا جلسه را قطع میکرد
🌷🍃مظلومیت سردار:
وقتی به ماموریت لبنان رفتند گاهی اوقات به یزد می آمدند و ما برای دیدار درد دل کردن به ایشان مراجعه میکردیم ایشان سنگ صبور ما بودند و میگفتند صبور باشید کاری ک برای رضای خدا باشه خستگی ندارد شهید الله دادی مظلوم بود و مظلومانه شهید شد
💐🍃تولد امام زمان(عج):
سردار هر ساله قبل از سالروز تولد امام زمان (عج)در فکر تدارک مراسمی بود ک در منزل پدرش برگزار میشد ایشان چند روزی مرخصی میگرفت و تمام تجهیزات اشپزی را به پاریز میبرد. انجا حلیم می پختند تمام مسئولین و مردم ان منطقه دعوت میشدند و دعای ندبه میخوانند جو بسیار صمیمی ای حاکم بود
شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔴خاطرات شهید الله دادی از زبان خانواده
فاطمه خواهر شهید:
شب تولد او پدرم رفته بود گله را برده بود به صحرا. نزدیکی های صبح دیدم صدایی می آید.مادرم صدا زد برو دنبال عمه
شهید زیر درخت زردآلو به دنیا آمد.اسمش را گذاشتند محمد علی پدرم خیلی خوشحال بود شناسنامه اش را یکسال زودتر گرفت ک زودتر برود مدرسه از شش سالگی پیاده از دِه میامد پاریز. وقتی هم توی کلاس بوده روی صندلی نمی نشست و کف کلاس دراز میکشید و مینوشت
وقتی کسی دعوایش میکرد معلم ازش دفاع میکرد که کارش نداشته باشید هم دوست داشتنی است هم قشنگ و با دقت مینویسد بگذارید هرجور راحت است درسش را بخواند.
از همان اوایل خیلی خوب بود از بچگی عاشق نماز و روزه بود بعد از انقلاب در بسیج و جهاد کار میکرد چون کارش خوب بود و بیصدا بود دوستش داشتند بزرگ که شد برایش موتور گرفتند یک روز امد خانه و موتورش را راه انداخت و از پدرم رضایت نامه گرفت و رفت جبهه هنوز دیپلمش را نگرفته بود مدتی که بود آمد دیپلمش را گرفت؛ دیپلم ادبیات
دوباره ک میخواست برود قرار شد همسر من او را برساند.. محمد علی بود و چند رزمنده دیگر رفتیم ک برسانیمشان سیرجان.تا انجا گریه کردم که نرود.
به محل اعزام که رسیدیم دیدم که از هر کوچه یک جوان با کوله پشتی دارد میآید .دلم آرام گرفت. گفتم این ها هم پدر و مادر دارند.هرچه خواست خداست؛برو به سلامت!
بعد از جنگ در کرمان تهران و یزد خدمت کرد تا وقتی که گفت باید بروم لبنان گفتم سی سال خدمت کردی کافی است مگر همین جا چطور است بمان گفت به عنوان دیپلمات میروم مرا نمیشناسند
با گریه گفتم به لبنان ک میروی راه برگشتی نیست اما قانعم کرد و رفت بسیار کتاب خوان بود از بیرون ک می آمد حتی اگر خیلی هم خسته بود باز کتابی باز میکرد ومیخواند اگر کتاب نبود .روزنامه و مجله میخواند
نقشه عراق و سوریه و لبنان را در تلفن همراهش داشت و همیشه دنبال راههایی میگشت ک جبهه عراق و سوریه را به هم وصل کند و رد داعش را بزنند دو شهر شیعه نشین بسیار محروم سوریه بود ک تحت محاصره داعش بودند و نمیتوانستند به آنجا اذوقه برسانند با هواپیما شبانه برایشان مهمات و اذوقه میرساندند
درباره وظیفه حاجی در سوریه باید بگویم که از ایران به عنوان دیپلمات رفت اما مسئول عملیات حزب الله بود همیشه فعال بودند ک علاوه بر دفاع از حرم حضرت زینب (ص)مردم انجا را نجات بدهند هیچوقت پشیمان نشد یا اعتراض نکرد.
🔻خبر شهادت از زبان همسر شهید
با دوستان ایرانی که در لبنان زندگی میکردند بیرون بودیم وقتی به خانه برگشتم عمه ی جهاد مغنیه را دیدیم که به من گفت جهاد شهید شده از صبح دلشوره عجیبی داشتم حالا دیگر بیشتر.
به خانه ک رسیدم تلویزیون را روشن کرده و شبکه خبر را گرفتم سه تا از ماشین های حزب الله در مرز متفکریه مورد اصابت موشک های رژیم آشغالگر قرار گرفته اند این جا دیگر به من الهام شد ک برای حاجی اتفاقی افتاده طوری موشک اصابت کرده بود که اجساد قابل شناسایی نبودند مخصوصا حاج محمد علی الله دادی و راننده ایشان (شهید حجازی )این دو از همه سوخته تر بودند
🔸تدفین شهید از زبان همسرش:
سال ۷۲که به مکه رفتیم سفارش کرده بودند ک لباس های احرامشان را نگه دارم برای لباس اخرت. یک مهر نماز و تسبیح تربت هم از زمان جبهه داشتند انها را هم سفارش کرده بودند ک در قبرش بگذاریم این ها را اماده کردیم و قرار شد با برادر حاجی برویم و خودمان کفنش را اماده کنیم و ان پارچه احرام را دورش بپیچیم اما دلم ریخت و نخواستم حاجی را انطوری ببینم خواستم اخرین تصور همان لحظه خداحافظی باشد.
برای وداع من جلو نبودم حاج قاسم بچه هارا صدا زده بود انهاهم از روی همان پارچه پدرشان را بوسیده بودند.
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
📚معرفی کتاب از شهید الله دادی :
✨لبخند پاریز
✨نگاهی به پهنای افق
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فرمانده گمنام/ شرحی بر ویژگی های شهید والامقام محمدعلی الله دادی
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
08.mp3
18.1M
#کتاب_صوتی
#لشگر_خوبان
#خاطرات
#مهدیقلی_رضایی
💐 قسمت #هشتم💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
یادشهداکمترازشهادت نیست
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
هدیه به امام زمان عج الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۴۱
موفق طی کردن مراحل گزینش دانشگاه امام حسین ع خبر قبول شدن و ثبت نامم بهترین اتفاقی بود که برگ های مشوق های من بودند که با شنیدن خبر پذیرشم خیلی خوشحال شدند.یک دوره کوتاه آموزش عمومی داشتیم. یک گروه سی نفره که بین آن ها با میثم کهن دل،ابوالفضل راه چمنی ،خلیل عقیل زاد،حسین براتی و.....زودتر آشنا شدم.
برنامه هماهنگ به همه ما داده بودند که صبح زود برای اعزام در محل شروع دوره،داخل محوطه دانشکده باید حاضر باشیم.هنوز هیچ شناختی از یکدیگر نداشتیم،.اولین صف و ستون که بسته شد،بچه ها خودشان را معرفی کردند.با تذکر مسئول ارشد باید اسامی و محل ایستادن نفرات قبل و بعد خودمان را یاد میگرفتیم تا همیشه جای ثابت داشته باشیم.قرار شد با اتوبوس به محل آموزش برویم.داخل اتوبوس بی حال نشسته بودم که حسین آمد کنار دستم نشست و شروع کرد به معرفی خودش،من هم خیلی سرسری جواب دادم.حسین به من گفت:رسول چرا اون روز این قدر استیل بچه های حفاظت را گرفته بودی؟اون روز خیلی خورد توی ذوقم.از بس برخوردت سردو یخ بود.
خندیدم و گفتم:آخه روز اول چی میگفتم؟
کلاس ها و دوره های ما داخل دانشگاه امام حسین ع شروع شده بود.کلی کلاس تئوری و عملی که از صبح تا غروب،تمام وقت مارا پر میکرد.دوماه از مرخصی خبری نبود.سخت تر از این دوری،فشاری بود که زمان کار عملی روی ما بود.غروب که میشد، قیافه هایمان دیدنی بود،یکی پاهایش را ماساژ میداد،یکی به زخم ها و تاول های دست و پایش پماد میزد.گاهی بچه ها بعد نماز از فرصت استفاده میکردند و گوشه نمازخانه یک چرتی میزدند.کم کم من با حسین و عقیل بیشتر آشنا شدم.َحسین و عقیل بیشتر آشنا شدم. علاقه زیادی به گرافیک داشت.روحیه هنری اش برایم جالب بود و با این روحیه وارد کار نظامی شده بود.
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۴۲
ترم تهیه یا آموزش عمومی که تمام شد، برای مراسم افتتاحیه آمادهدشدیم،هم زمان بود با مراسم اختتامیه بچه های دوره قبل.محمودرضا بیضایی، مرتضی مسیب زاده،حسن غفاری و محمد قریب از بچه های دوره قبل بودند که باهم آشنا شدیم.شیرینی لهجه آذری محمودرضا و مرتضی از آن طعمهایی بود که به دل مینشست.
راپل یکی از برنامه های مراسم بود.من هم رفتم ثبت نام کردم.
تمام محوطه صبحگاه نیروها ایستاده بودند و منتظر اجرای برنامه بودند. گره ها که بسته شد و روی طناب جاگیر شدم،با استیل هلی برد پایین آمدم، سریع وارونه شدم.سرم به سمت زمین بود،دست هایم را باز کردم و به یاد آموزش های آقا مرتضی مثل یک فرشته به سمت پایین می آمدم.جمله آخر آقا مرتضی بهترین چیزی بود که به ذهنم می آمد .
(گاهی برای پرواز و اوج گرفتن باید برای انجام کار خیر یا گرفتن دستی خیلی پایین بیایید)
حدود نیم متری با زمین فاصله داشتم.با محکم کردن طنابی که در دستم داشتم،ترمز کردم.پاهایم که به زمین رسید ،قرص و محکم با کمترین لرزش سرجای خودم ایستادم.محمد قریب که بیشتر از همه برای آمدن من پای کار مخالفت کرد،از اولین کسانی بود که جلو آمد و گفت:(گل کاشتی پسر عالی بود).
آخر هفته یکی دو روز مرخصی داشتیم که فرصت خوبی برای دیدن خانواده و دوستان بود.اتفاق خوبی که افتاد،بحث جابجایی خانه و آمدن ما به شهرک محلاتی بود.
باید میرفتیم داخل یک آپارتمان، آن هم طبقه چهارم.گاهی به شوخی میگفتم (رسما اومدیم تو بغل خدا).
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۴۲
ترم تهیه یا آموزش عمومی که تمام شد، برای مراسم افتتاحیه آمادهدشدیم،هم زمان بود با مراسم اختتامیه بچه های دوره قبل.محمودرضا بیضایی، مرتضی مسیب زاده،حسن غفاری و محمد قریب از بچه های دوره قبل بودند که باهم آشنا شدیم.شیرینی لهجه آذری محمودرضا و مرتضی از آن طعمهایی بود که به دل مینشست.
راپل یکی از برنامه های مراسم بود.من هم رفتم ثبت نام کردم.
تمام محوطه صبحگاه نیروها ایستاده بودند و منتظر اجرای برنامه بودند. گره ها که بسته شد و روی طناب جاگیر شدم،با استیل هلی برد پایین آمدم، سریع وارونه شدم.سرم به سمت زمین بود،دست هایم را باز کردم و به یاد آموزش های آقا مرتضی مثل یک فرشته به سمت پایین می آمدم.جمله آخر آقا مرتضی بهترین چیزی بود که به ذهنم می آمد .
(گاهی برای پرواز و اوج گرفتن باید برای انجام کار خیر یا گرفتن دستی خیلی پایین بیایید)
حدود نیم متری با زمین فاصله داشتم.با محکم کردن طنابی که در دستم داشتم،ترمز کردم.پاهایم که به زمین رسید ،قرص و محکم با کمترین لرزش سرجای خودم ایستادم.محمد قریب که بیشتر از همه برای آمدن من پای کار مخالفت کرد،از اولین کسانی بود که جلو آمد و گفت:(گل کاشتی پسر عالی بود).
آخر هفته یکی دو روز مرخصی داشتیم که فرصت خوبی برای دیدن خانواده و دوستان بود.اتفاق خوبی که افتاد،بحث جابجایی خانه و آمدن ما به شهرک محلاتی بود.
باید میرفتیم داخل یک آپارتمان، آن هم طبقه چهارم.گاهی به شوخی میگفتم (رسما اومدیم تو بغل خدا).
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه پرمهر شما عزیزان