eitaa logo
•نـ✨ور•
336 دنبال‌کننده
981 عکس
15 ویدیو
4 فایل
﷽ . 📚رمـان هـای رایـحه حـضور و عـزیـز نـاتمـام مـن و نیلوفر مرداب . . http://payamenashenas.ir/Nooor . . https://instagram.com/s.lotfiii_?utm_source=qr&igshid=MzNlNGNkZWQ4Mg%3D%3D
مشاهده در ایتا
دانلود
•نـ✨ور•
🍃🌸 #به‌قلم‌سنا‌لطفے #بخش‌چهارم بے اختیار عقب رفتم ، فردا صبح زود اعزام داشتم و هنوز کلامے با تو
🍃🌸 مقابل مامان محبوبه نشسته بودم ، قضیه را که گفتم خندید از ته دل از همان هایے که دل حاج حسین را برده بود ! گفت : میروم و صحبت میکنم اما خودت که میدانے این دختر پر است از آرزو و خیال شبیه همسن و سال هایش نیست !  و من نجوا کردم خوب میدانم و در دل گفتم همین ناب بودنش را عاشقم! قرار شد حرف بزنند و من که از جنوب برگشتم اگر راضے بودند رسمے برویم .. خیالم راحت شده بود ، برگشتم طرف اتاقم ! وارد که شدم دیدم پنجره باز مانده ابرویم را بالا دادم و به طرفش رفتم ، هنگام بستنش چشمم به ایوان گره خورد ! به کاسه انار چشم دوختم .. کنار پنجره اتاقم روی فرش تبریزی خان جون جا خوش کرده بود .. با خود فکر کردم من که تازه پیش مامان بوده ام انار ها کار که مے توانست باشد؟! بے اختیار لبخندی زدم ،نمیدانم چرا اما ! تو را در حال دانه کردن انار تصور کردم .. با همان دامن بلند چهار خانه ات کنار خان جون نشسته ای... کاسه چینے آبے ،روی دامنت و انگشتانت انار را به آغوش کشیده .. چای دم کشیده و شاید با اشک چشمان درشتت انار دانه مے کنے.. شاید هم چشمانت پر از ذوق هستند ‌... پلک های بسته ام را باز کردم ، داخل ایوان شدم دلم نمے آمد کاسه را لمس کنم ، نمے خواستم رایحه مهربانے دستانت محو شود ! حالا دیگر مطمن بودم کاسه چینےِ انار پیشکشے توست برای من ! کنار کاسه تکه کاغذ کوچکے بود ، دستانم لرزید .. از ناتوانے ام در مقابل تو و محبتے که داشتم لرزیدم .. من هیچوقت نلرزیده بودم ، دستانم لرزشے نداشت .. نه آن وقتے که در تاریکے زیر زمین نمور گیر کردم .. نه آن وقتے که دانشکده طب قبول شدم حتے نه آن وقتے که برای اولین بار در اتاق تشریح و اتاق عمل حضور داشتم ! بانو؟! من هیچوقت نلرزیده بودم جز برای تو ..جز به خاطر تو ! تکه کاغذ در دستانم لرزید ، چشمانم تار شد .. قبل خواندنش تکه کاغذ را بالا آوردم و مشامم پر شد از عطر یاس! آخ تو چه مے کردی با من؟ ... ♡ محبت درست نشود، مگر در میانِ دو تن که یکی دیگری را گوید : "ای من" ♡ |️ عطارنیشابوری | دوباره کاغذ را لمس کردم ، قطره اشکے همراه باران مخلوط شد با ردِ قطره اشڪِ تو روی کاغذ ! تکه کاغذ را به قلبم چسباندم ، جایے که خانه تو بود ! جایے که شش دانگ به نامت کرده بودم بے آنکه بدانے !
•نـ✨ور•
🍃🌸 #به‌قلم‌سنا‌لطفے #کامنت‌پنجم مقابل مامان محبوبه نشسته بودم ، قضیه را که گفتم خندید از ته دل
🍃🌸 تا صبح بیدار بودم ..تا صبح نوشتم ! این دفتر قطور را که میبینے همین امشب نوشتمش .. از بیست و دو آبان هزار و سیصد و چهل و دویے که هفت ساله بودم شروع کردم تا همین شب ! همین شبے که کاسه انارت مقابلم بود ! و مشامم پر شده بود از رایحه یاس و گلپر ! بین خودمان و خدا بماند .. امشب تا چند ساعت دلم نیامد انار بخورم !  انار هایے که تو دانه کرده بودی باید قاب مے شدند کنار طاقچه ! کنار قاب عکس امام خمینے  ! کنار تسبیح شاه مقصودم ! ... هر دانه را که بو کردم ، پره های بینے ام پر و خالے شد از رایحهِ یاسِ دستانت و عطرِ گلپر من هیچ وقت احساسے نبودم ..همیشه با عقل جلو رفته بودم اما حرف تو که به میان مے آمد ؛  این توده ماهیچه ای از عقلم جلو میزد و به تب و تاب مے افتادم !  حرف تو که در میان باشد احساسے ترین مرد جهانم! منِ پزشڪ وقتے حب تو را در قلب داشتم ، مے شدم حافظ و مولانا ! هر دانه را که به طرف دهان بردم بوسیدمش ! مے شود تا راه های دلبری را یاد بگیرم و فاصله بگیرم از پزشڪِ عاقل بودنم کمے با من راه بیایے ؟
•نـ✨ور•
🍃🌸 #به‌قلم‌سنا‌لطفے #بخش‌ششم تا صبح بیدار بودم ..تا صبح نوشتم ! این دفتر قطور را که میبینے همین
🍃🌸 اما اگر برگشتے نبود .. تو را به خدای این روز های سخت میسپارم .. به خدای مهربانے که عشق ترین است برایم ! من در تاریخ گم مے شوم.. البته شاید کسے بیاید و پیدایم کند .. برگشتے نباشد قول بده خوشبخت شوی ! خوشبخت ترین دخترِ خاندان حسینے ! مهم نیست من باشم یا نه ! فقط ..تو خوشبخت شو .. انقدر خوشبخت که صدای خنده های از ته دلت را از ورای آسمان ها بشنوم این قسمت را به یادگار نگه دار ، اصلا شاید برگشتم و سفر های سال های بعدم بے برگشت شود! فقط تو بخند ! بخند و انار به دست بگیر نعمت آبانم ! ۰۰۰۰ 1360/8/22 _میگما محمد ؟! +جانم عمرِ محمد پری دخت چند ثانیه با مکث نگاهش کرد : چرا ادامه نداره پس ؟ تا همین جا نوشتے ؟ محمد دفتر را به طرفش گرفت : اره ، بعد دیگه رفتم جنوب و بعدشم پری دخت بانو ، خانومِ خونه من شد ! فرصت نشده دیگه بنویسم ، ادامه اش با تو ! دخترڪ لبخندی زد ، دور حوض آبے رنگ چرخید ، میان بالا و پایین پریدنش ، همسرش در آغوشش کشید با جیغ خفه ای صدایش کرد :  محمممممد زشته ! حاج بابا اینا میبینن ! محمد خندید و موهایش میان نسیم پاییزی رقصید : زشت اینه من بلد نباشم به همسرم محبت کنم ! پری دخت نرم از آغوشش بیرون آمد ؛ دامن چهار خانه بلندش را بالا گرفت دورِ محمدش شبیه پروانه ای رها چرخید : دلم انار میخواد ؛ اناری که تو بچینے ! محمد چشم کشیده ای گفت و به طرف درخت رفت ناگهان صدای پری دخت بلند شد : وایییی باررررووووون گرفت! محمد با حیرت نگاهش کرد و گونه های سفید پری دخت رنگِ انار گرفت ! محمد ،انار را به دستِ پریدختش داد و نجوا کرد: بارون هدیه آسمونه برای تولد پریدختِ محمد ! بعد خم شد و دامنِ دخترڪ را گرفت ،  بوی پاییز در مشامش پیچید ..بوی آبان ..بوی خزانے از جنس بهار! بلند شد و لب به چشمانش چسباند ! ممتد و مکرر بوسید ! این چشمان درشت مشکے مخصوص بوسیدن بودند... مخصوصِ محمدش..مخصوصِ محمدِ پریدخت! ♡پایانے با عشق♡ ✍نویسنده : 🍃سنا لطفے
•نـ✨ور•
🍃🌸 #به‌قلم‌سنا‌لطفے #بخش‌هفتم اما اگر برگشتے نبود .. تو را به خدای این روز های سخت میسپارم .. به
🍃🌸 پ ن 1 : و من خودم را در همان سال ها کنار عمارت خاندان حسینے جا گذاشتم .. خالق این اثر دقیقا چهل سال بعد از مخلوقش به این حیات چشم گشوده🙃 .. پ ن 2: به یڪ انار چیده شده زِ دست او نیازمندم و یادداشتے عجله ای که کنار نکات دانشکده اش باشد .. +به‌تاریخ‌پاییزی‌که‌تو‌را‌نداشت . . 99/08/02 17:45 . .
شبیه ترین تصویر به تصور محمدم از پری دختمه 😍
‌رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد؛ دلشوره‌ی ما بود ، دل آرام جهان شد! - حامد عسکری
•نـ✨ور•
‌رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد؛ دلشوره‌ی ما بود ، دل آرام جهان شد! - حامد عسکری #گوشه‌_نشین
یکم همراه هم شعر بخونیم و دلمون ضعف بره ! + دلشوره ما بود ، دل آرام جهان شد 🍃🙃 چقدر حرف داره همین یه مصرع یه آدمے ناجے همه باشه جز دلِ یارش! یار بمونه و دلواپسے با یه مرد پر از دردسر! ولے دوست داشتنیه نه ؟!
هدایت شده از •|رَځــــــیٖݪ|•🕊
✏️ـ یعنی درس میخونم قربتاً‌إلي‌الله...(: 🕊 @mohajeran_ir
•نـ✨ور•
#جهاد_علمی ✏️ـ یعنی درس میخونم قربتاً‌إلي‌الله...(: #والسلام #رَحیــل 🕊 @mohajeran_ir
عزیزان دانشجو و دانش آموز اینو بخونیم بلکه انرژی بگیریم تنبلے نکنیم😅
خودتان دعا کنید آقا ..خودتان🍃
یعنے میرسه روزی که برات بخونم ؟!ツ آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم 🙃🍃 ✍️جناب سعدی @Barayto