eitaa logo
أبناءالحیـ‌‌‌¹¹⁰ـدرﷻ
898 دنبال‌کننده
2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
بـسـم‌رب‌‌علـ¹¹⁰ـی‌!🤍 . به هوش بودم از اول که دِل به کَس نسپارم شَمایِلِ تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم♡ . شرایطمون👇🏻 @shaaaayet_abna . ناشناس؛ https://daigo.ir/secret/11908023 . انتقادات+پیشنهادات+تبادل: @M_O_H_E_B_315 . كُلٰنٰامَجنُون‌ِعَلــ¹¹⁰ـي!✨🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
مارا کسی نخواست توهم گر نخواستی در گوشمان بگو تا بمیریم در گوشه ای😞 @abna_alheydar
اهم اهمم.. دوستان یاعلی بگید روزه هایی که نگرفتید بگیرید ماه رمضان از رگه گردن به شما نزدیک تره..:)
#پروفایل #ماه_رمضان
روزی یکی از یارهای شیطان از شیطان پرسید: فرمانده چرا اینقدر خوشحالی؟! مگه گمراه کردن این مردم چه فایده داره؟! شیطان جواب داد: این مردم را که گمراه کنیم امامشان دیرتر می آید.💔 دوباره پرسید آیا موفق بوده ایم؟! شیطان خنده ای کرد و گفت‌: مگر صدای گریه امامشان رانمیشنوی...😭 @abna_alheydar
به‌قول‌حاج‌مهدی‌رسولی: رسیدم رسیدم رسیدم اما‌سوختم:)《@abna_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از نیاز این روز هام بین الحرمین زیر بارون گریه کنم:)) 🥲💔 -𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴ @abna_alheydar
-چشـم‌من‌خیس‌وهــواےِتوبہ‌دل‌افتـاده اےرفیــق‌ابدے،حضرت‌ارباب‌سلام♥️:)) . . -𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴ @abna_alheydar
-یه‌اهل‌‌ِ‌دلی‌‌میگفت: وقت‌هایی‌که قفسه‌یِ‌سینت‌ازحجمِ‌کلمات‌و غم‌ودردگرفتہ‌وحرفی برایِ‌گفتن‌نداشتی، بگو: «یٰامَنْ‌یَعْلَمُ‌ضَمیرَالصّٰامِتینَ» ای‌کسی‌که‌ازحالِ‌دلِ‌منِ‌ساکت‌خبرداری..:)!🕊 《@abna_alheydar
مست‌از‌جام‌شرابۍازلےبایدبود؛ حق‌علے‌بودو‌علےهسٺ‌وعلےخواهدبود🤍🫀 | @abna_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون صدق اللهی که بی علی باشه کذبه¹¹⁰:) علی با قرآن،قرآن با علیه♥️⛓ کربلایی . . -𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴ @abna_alheydar
نام‌و‌نام‌خانوادگی‌:‹بابک‌نوری‌هریس› متولد: ‹¹³⁷¹مهر‌ماه²¹›در‌گیلان شهادت:‹¹³⁹⁶آبان‌ماه²⁸›در‌سوریه شهیدی‌که‌سوریه‌را‌به‌آلمان‌ترجیح‌داد... دلیل‌شهادت:‹برای‌دفاع‌از‌حرم‌خانم ‌زینب‌صلوات‌الله‌بود،در‌منطقه‌نزدیک‌به‌ابرو‌کمان‌که‌در‌خط‌مقدم‌سوریه‌بود‌به‌شهادت‌رسید › محل‌دفن:‹گلزار‌شهدای‌رشت› محل‌تحصیل:‹دانشگاه‌تهران› تحصیلات:‹دانشجوی‌ارشد‌حقوق›
کسی نمی‌‌توانسته از کار جوانی سر در آورد که سرش همیشه توی کار خودش بوده؛ پسری که سالیان سال، بسیجی بودنش را، آن هم بسیجی فعال بودنش را، حتی دوست و فامیل متوجه نشده بوده؛ پسری که خیلی از دوستانش، بعد از شهادتش، متوجه سوریه رفتنش شده‌اند. این پسر اهل تظاهر و سوءاستفاده نبوده. متواضع بوده و می‌گفته؛ من برای دل خودم و اعتقادِ خودم به بسیج رفته‌ام و حالا هم برای وظیفه‌ای که روی شانه‌ام سنگینی می‌کند، راهیِ سوریه می‌شوم … ایشون هم برادر شهید من هستن🥲🥲 داداش بابک تمام این سال اینو به من یاد داده که کاری که برای خداست ریا کاری ندارد(((:
عکس این عزیز رو میزاشتم پروفایلم همه میپرسیدن کیه؟ همسرته؟ هیچکس باورش نمیشد که پشت این چهره‌ای زیبا آدم باخدایی هست یکی میگفت این شهیده من باور نمیکنم😳 وقتی تعریف میکردم که چیکار کرده همه تعجب میکردم میگفتن مگه عقل نداشت؟ 😅ایشون امروزه با عقل ترینه((: به دست داعش به شهادت رسیده... چقدر عاشق حضرت زینب بوده😍 چقدر با غیرت... خاطرات؛ بابک جوانی مومن و اهل مطالعه بود. این را زمانی متوجه شدم که با او رابطه ی دوستانه ایی آغازکردم. ابتدای این رابطه از زمان خدمت وظیفه عمومی بود یعنی درست زمانی که ما سربازیک یگان خدمتی بودیم. در برخورد اول بابک را با آنچه که در ظاهرش بود سنجیدم، شهید جوان ما از ظاهری آراسته و رویی خندان که قلب هر مخاطبی را مجذوب می کرد برخوردار بود تا آنجایی که فرماندهان همیشه از او به نیکی یاد می کنند ضمن این که یگان خدمتی ما مشترک، اما منطقه مکانی ما متفاوت بود و بابک هفته ای یک شب در محل خدمتش به صورت ۲۴ ساعت باید آماده باش می بود. یک روز ما از سمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز در ساختمان را باز می کرد اما انگار کسی نبود. بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم. ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم تا آنجایی که مثل پروانه دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم. خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خندهاش را از ما می دزدید. این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است.
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ(ع) 《@abna_alheydar
رمضان‌امسال‌روزسه‌شنبه‌۱۴۰۲/۱۲/۳۲هست... حضرت‌محمد‌(ص):هرکس‌که‌خبررمضان‌رابرای‌کسی‌دهد،آتش‌جهنم‌برای‌او‌حرام‌است..
خب دوستان ساعت ۲۲:۳۰ناشناس داریم البته ایشالله مثل قبلی نشه✨🙂