eitaa logo
ابوتراب
619 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
228 ویدیو
2 فایل
کعبه شکافت و عدالت زاده شد... . ما عادت داریم به عاشق بودن وَ نرسیدن هایمان...(: _در آرزوی نجف:) (تکیه بر یَقیناً کُلهُ خَیر) . . . در نشر مطالب دریغ نکنید... ارتباط با ما :) @hami_957
مشاهده در ایتا
دانلود
واسه تک تک رویا هایی که تو دفترم نوشتم و قول دادم من باید برسم
دیوونه وار تر ادامه میدم
واسه تک‌تک حرفایی که زدن بهم هیچی نتونستم بهشون بگم
بغض کردم ریختم تو خودم...
شاید آخر قصه اونجوری بشه ک تو میخای ها....
به اذن او...
یا الله...
صبح بخیر هموطن🤚🏻😁
قسمت6️⃣2️⃣ 📿 ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حقالناس و بيتالمال بسيار اهميت ميدادم. پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيتالمال باش. مبادا خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب اين مطالب را ميشنيدم. لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم، به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافهكاري بدون حقوق انجام ميدادم كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حالل باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تالش ميكردم كه كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم. اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت: خدا را شكر كن كه بيتالمال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت تمام مردم ايران را كسب ميكردي! اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند. گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيتالمال. اين را هم بار ديگر اشاره کنم که ُزمان و مكان در آنجا وجود نداشت.
خوش‌ بہ‌حال‌ِ زلیخا..! عاشق‌ شد وخدا رو پیدا کرد .. ماهم‌ عاشق‌ میشیم‌ خدا رو گم‌ میکنیم ' -
يه جا خوندم نوشته بود ؛ بزرگترین مشکل تو ارتباطاتمون اینه که گوش نمیدیم بفهمیم گوش میدیم تا جواب بدیم :) ..
-استاد صفایی‌ حائری- آدمــی به انـدازه‌ای که توسـعه‌ پیـدا مـــی‌کند، دنیابرایش تنگ میشود:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزگاری خواهد آمد که مردم به گناه افتخار می‌کنند از پاکدامنی تعجب می‌کنند...🖐🏾 - نهج‌البلاغه‌خطبه ۱۰۸◖
فحش‌میده؛میگہ‌شوخے‌بود تھمت‌میزنہ؛میگہ‌حس‌ششمم‌‌بود دروغ‌میگہ؛میگہ‌مصلحتے‌بود بآ‌نامحـرم‌صحبت‌میکنہ؛میگہ‌ضرورۍ‌بود خود‌نمآیۍ‌میکنہ‌؛میگہ‌‌تبلیغ‌‌اسلآم‌بود . . ! اسم‌خودشم‌‌گذآشتہ‌بچہ‌مذهبۍ-! _بھ ڪجا داࢪیم میریم..
تنها بنایی که اگه بلرزه محکم‌ تـر می شـه، دله [ رضا امیرخانی | کتابِ مَنِ او ]
- پيش از آنكه بدن هایتان را از دنيا بيـرون بَر‌َند، دل‌هايتان را از دنيا بيرون كنيد. [ نهج‌البلاغه | خطبه ۲۰۳ ]
‌ ڪفاف مسـتی مــن را نمی‌دهد انگـور ڪمی ز چای نجف با گلاب می‌خواهم
به فکرِ مثل شهدا مُردن نباش... به فکرِ مثل شهدا زندگی کردن باش!
به اذن الله...
قسمت7️⃣2️⃣ 📿 به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كرده اند ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم، الزم به صحبت نبود، به راحتي ميفهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد. من چقدر افرادي را ديدم كه با اختلاس و دزدي از بيت المال به آن طرف آمده بودند و حاال بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها كه بعدها به دنيا ميآيند، حلالیت ميطلبيدند!اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعداًميآيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند.كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند. بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. همراه با وسايل شخصي كه ميبردم، كتابها را هم بردم.يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين كتابها استفاده نميشود. شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل، كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلي منتقل كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود.جوان پشت ميز اشاره اي به اين ماجراي كتابها كرد و گفت: اين كتابها جزو بيت المال و براي آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها را به مكان ديگري بردي، اگر آنها را نگه ميداشتي و به مكان اول نميآوردي، بايد از تمام پرسنل و سربازاني كه در آينده هم به واحد شما ميآمدند، حلالیت ميطلبيدي.
آن‌ که‌ به‌ خاطر دنیا اندوهناک‌ باشد ، از قضاء الهی‌ خشم‌ناک‌ است . امیرالمؤمنین(ع) - نهج‌البلاغه حکمت²²⁸
احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر تا بدانی چه میکشم..
``غم انسان ساز``
جایی به غیر از خانه‌اش حاجت نبردیم... روزیِ ما از روز اوّل با علی بود...