امروز دفترچه خاطراتم و باز کردم..
و باورم نمیشه، 19/3/1397 نوشتم:
و من امروز فاتحه تمام خاطرات با تو را خواندم..
و این ابتدای ویرانیست:)
باورم نمیشه انقدر آینده نگر بودم..
اگه دست من بود دوست داشتم مغزتونو در بیارم با چنگال لهش کنم، بزنم تو دیوار بعد بیام پیشتون بگم همین بود دستور میداد حرف بزنید نه حالا خفه شید.بمیرید.
کی گفته من بغل دوست ندارم؟ من عاشق بغلم..
فقط دیگه برا بغلم ارزش قائل میشم
وقتي كسي ميميره، ميشه خاكسترش رو به شركت خاصي داد تا ازش بذر توليد كنه. فكر كن وقتي عزيزي رو از دست ميدي، با خاكسترش بذر بكاري و از چوب درختي كه ازش ريشه گرفته ساز بتراشي جنون آميز ترين نوع علاقه ست. هربار دلتنگ شدي ميتوني سازي رو بنوازي كه قسمتي از وجود اون شخص رو حمل مي كنه.