eitaa logo
ابواب الرحمة « درهای رحمت الهی»
1.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
14.6هزار ویدیو
603 فایل
💠 محلی برای گفتگو درخصوص مهمترین اتفاق زندگی انسان می باشد ،اتفاقی که سرآغاز «سفری بی بازگشت» به جهان آخرت است. 💠 لطفا سوالات، پیشنهادات و دست نوشته های خود را به آیدی زیر ارسال نمایید. @ababorahmat @ntomid
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انی ذاهب الی ربی: 📌در محضر آیت الله مجتهدی رحمه الله 🌿آماده سفر آخرت هستید⁉️ . ☘🌸 🌱 @hayate_dobareh 🌱
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| √ یک « ذکر اعظم » که فهم و مداومت بر آن ما را به نهایت قدرت و آرامش می‌رساند! . ☘🌸 🌱 @hayate_dobareh 🌱
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مـراقبـه و محـاسبه ماجرای تند شدن آیت الله العظمی آقای بروجردی با یکی از شاگردان ┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌹 ⃟ ⃟🍃✾═┅ 💠https://eitaa.com/zekrroozane
💠 اخلاق در خانواده آیت الله پهلوانی تهرانی : از همسـرتـان تشـکـر کنید، هر چند غـذایـی کـه پخـتـه شـور یـا بـد شـده است. یکبـار من در جوانی در خانـه با خانواده بد اخلاقی کردم در عالم مـعنـا بـه مـن گفتـنـد: بیـست ســال نالـه هـای تـو بـی اثـر شـد! شخصی به مرحوم علامه طباطبایی گفت: یک ریـاضتـی بـرای پیـشرفــت مـعنـــوی بــه مـن بـفـرمـایـیـد. علامـه فرمودند: بهترین ریاضت برای شما، خوش اخلاقـی بـا خانـواده است. ┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌹 ⃟ ⃟🍃✾═┅ 💠https://eitaa.com/zekrroozane
میدونید اینجا کجاست؟ دو کـوهـــه؛ خانه بهترین انسان ها🕊 گودی های قبر مانند که در تصویر می بینیـد، محـل منـاجـات هـا و های شهداست. ┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌹 ⃟ ⃟🍃✾═┅ 💠https://eitaa.com/zekrroozane
دوری کردن از بدی ها برتر از انجام خوبی هاست. امیرالمومنین علی علیه‌السلام @sarneveshte_ensan
مادامى که سيب با چوب باريکش، به درخت متصل است، همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند. باد باعث طراوتش می‌شود، آب باعث رشدش می‌شود، آفتاب پختگی و کمال می‌بخشد؛ اما ... به محض منقطع شدن از درخت و جدايى از آب باعث گندیدگی، باد باعث پلاسیدگی، و آفتاب باعث پوسیدگی و از بين رفتن طراوتش می‌شود. 🔘 مراقب وصل بودن "اصالتمان" به خدا باشیم تا انسانیت‌مان از بین نرود. 🌷 @ttafakor
افکار هر انسان میانگین افکار چند نفر آدمی هست که وقت خود را با آنها می‌گذراند. مراقب باش و ببین، اطرافت را چه کسانی پر کردن. 🌷 @ttafakor
🔹مغازه‌دار‌ محل، هر روز صبح زود، ماشین سمندش را در پیاده رو پارک می‌کند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند. 👈سوپرمارکتی، نصف بیشتر اجناس مغازه‌اش را بیرون چیده و راه برای رفت و آمد سخت کرده. 👈کارمند اداره، وسط ساعت کاری یا صبحانه میل می‌کند، یا به ناهار می‌رود و یا هم‌زمان با مراجعه ارباب رجوع، کانال‌های تلگرام و اینستاگرامش را چک می‌کند. 👈بساز بفروش، تا چشم صاحبان آپارتمان را دور می‌بیند، لوله‌ها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب می‌زند، در حالی که پولش را پیشتر گرفته است. 👈کارمند بانک، از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند، به فلان آشنای خود اشاره می‌زند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیوفتد. 👈استاد دانشگاه، هر جلسه بیست دقیقه، دیر میاد و قبل از اتمام ساعت، کلاس را تمام می‌کند، جالب‌تر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ می‌کند. .👈دانشجو پول می‌دهد، تحقیق و پایان‌نامه را کپی شده می‌خرد و تحویل دانشگاه می‌دهد تا صاحب مدرک شود. 👈پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمی‌کند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود. 👈همه اینها شب وقتی به خانه می‌آیند، هنگامی که تلگرام را باز می‌کنند، از فساد، رانت، بی‌عدالتی، تبعیض و گرانی سخن می‌گویند و در اینستاگرام پست‌های روشنفکری را لایک می‌کنند. همه هم در ستایش از نظم و قانون‌مداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند، اما وقتی نوبت خودشان می‌رسد، آن می‌کنند که می‌خواهند. 🔘 جامعه با من و تو، ما می‌شود، قبل از دیگران به خودمان برسیم. 🌷 @ttafakor https://eitaa.com/joinchat/3944218948C27c2f37f7a
امیرالمؤمین‌ علی علیه‌السلام‌ به کمیل فرمودند: ای کمیل! همانا زبان از قلب سرچشمه می‌گیرد و آنچه را که در قلب است، ظاهر می‌سازد. و قوام قلب به غذاست، پس متوجه باش که قلب و جسمت را با چه تغذیه میکنی؟! 🚫 اگر از حلال نباشد، خداوند متعال تسبیح و شکرت را نمی‌پذیرد. https://eitaa.com/joinchat/3341746296Ce975069624
پیشنهاد می‌کنم حتما بخونید. این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه. 🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو، شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی‌تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم، حس و حال صف نونوایی را نداشتیم. بابام می‌گفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته‌ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می‌گیرم. در می‌زد و نون رو همون دم در می‌داد و می‌رفت. هیچ‌وقت هم بالا نمی‌اومد. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدم‌هاست که بیشتر آدم‌ها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمیشد. صدای شوهرم از توی راه پله می‌اومد که به اصرار تعارف می‌کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می‌کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد.چون با اصرار همسرم، آخر سر، در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نامرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می‌کنم خنده‌دار به نظر میاد، اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می‌رسید. شوهرم آشپزخونه اومد تا برای مهمان‌ها چای بریزد که اخم‌های درهم رفتهٔ من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم، گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت‌ها رو برای فردا هم درست کرده بودم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. می‌خوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو، روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانهٔ گیاه خواری، چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هر دو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می‌کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می‌زدم پدرم صحبت‌های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره‌های پشتم تیر می‌کشید و دردی مثل دشنه در دلم نشت. و اشکم سرازیر شد. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک‌ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهی‌تابه بر می‌دارم، یک قطره روغن می‌چکد توی ظرف و جلز محزونی می‌کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر، توی صورتم می‌خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانهٔ خالی، چنگال به دست، کنار ماهی تابه‌ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ آخ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در داخل می‌آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت، خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می‌گفت که: نون خوب، خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می‌تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی‌منتی بود که بوی مهربونی می‌داد، اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی، اهمیتشو می‌فهمی. «زمخت نباشیم» زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه‌ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به‌ جزئیات احمقانه و ندیدن مهم‌ترین‌ چیزهای که روزی در کنار بودند وحالا حسرت نبودنشان را باید بخوریم. ‌‎  ‎‌‌‎ 🌷 @ttafakor https://eitaa.com/joinchat/3944218948C27c2f37f7a