از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست برآری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار
با رود روبه سوی تو دارم که جاری ام
به ناخنم به سنگ نوشتم بیا بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام
#قیصر_امین_پور
.
.
#بسیجی یک عنوان ارزشمند و والاست...
بسیجی يعنی:
دلِ با ایمان؛
مغزِ متفکر...
و دارایِ آمادگی برای همه ی میدان هاست...!!
| #آیتاللّٰهخامنهای |
.
•
#دل_تڪونے🌿
"آدمدوستدارد"
خوبـےها و رنجهای خود را برای دیگران تعریف ڪند و یا آنهـا را از زبان دیگـران بشنود، امـا...
"خـدادوستدارد"
شایستڱـے مصاحبت با او را پیدا ڪنیم، برای همین باید اینگونه گفتگوهـا را ڪم ڪنیم! نباید دنبال آبرو پیش دیگران و گدای محبت دیگـران باشیم تا خـدا قلب مـا را پرڪند :))
#استادپناهیان🍃
💌 #پیام_معنوی
💎 ارزان فروشی نکنیم!💎
💢 مهمترین سرمایه ی ما دل ماست و علاقه های ما،مهم ترین دارایی های ما هستند.
💠 باید ببینیم این سرمایه را کجا خرج می کنیم.
♻️ باید این اصلی ترین دارایی خود را جایی سرمایه گذاری کنیم که لااقل ضرر نکنیم.
🔰 اگر چیزی را دوست داشته باشیم که ارزشش را نداشته باشد،
خودمان را ارزان فروخته ایم.
👤 علیرضا پناهیان
@achegan🌴
1_43797787.mp3
3.24M
دعای ندبه
چه قدر از قافله دور مانده ای!
گهگاه که یاد ندبه خوانی می افتی،
با خودت میگویی؛
چه قدر از قافله دور مانده ای!
وقتی میبینی عده ای هر صبح جمعه به ضریح انتظار دخیل بسته اند،
معتکفند،
و با چشمانی سرشار از چشمه های اشک و دستانی گره شده به ضریح، غربت مولایشان را ندبه میکنند!
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام وعرض ادب خدمت همراهان صمیمی جمعه ای متفاوت دیگری را آغا ز میکنیم باما همراه باشید متشکرم 💐
🌴کانال 👈عاشقان اهل بیت ع
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #هفتم: احمقی به
📚 #داستان_دنباله_دار
💌 #بدون_تو_هرگز
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #هشتم: خرید عروسی
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ...
- شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ...دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ...برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ...یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ...
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ...
@achegan🌴