eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
119 دنبال‌کننده
18هزار عکس
6.3هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت آیه مباهله ✅جمعه ۲۴ ذی الحجه روز عید مباهله و نزول آیه ۶۱ سوره آل عمران، ✅فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ پس هر كه در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده با تو محاجه كند بگو بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم (۶۱) خاتم(انگشتر) بخشی امیرالمومنین ع در رکوع به سائل و نزول آیه (ولایت) ۵۵ سوره مائده؛ نزول آیه تطهیر إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ". "ولى شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند، همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند".  🔰باصدای استادشحات محمدانور و تصاویرزیباازمدینه منوره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🎼📹 یکی از زیباترین پیامهایی که میشه توی دنیای مجازی دید و مطالعه کرد و دل سپرد و به امید عطای بارگاه ذات اقدس باریتعالی زمزمه کرد. 🍃💖چهار مژده و وعده پیامبر مهربانیها ص برای کسانی که ذکر باعظمتِ‌صلوات رو انجام میدن. التماس دعا عاشقان اهل بیت ع
پستهای مربوطه به مباهله حتما پی گیر باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ از تمام دنیا ... دلخوشی‌اش امّ‌ابیهایش بود و اهل آن خانه... که در روی دست گرفتشان و... به میدان آورد. 💫 بگمانم ع، اداره‌ی کربلا را، در مکتب مباهله‌ی جدّش آموخت! عاشقان اهل بیت ع
موانع استجابت دعا_36.mp3
18.31M
۳۶ ▪️نمی‌توان از هر دعایی، در هر زمان و حالتی کمک گرفت! باید دعاها و ذاتشان را شناخت! کسی که ۱ـ بیماری‌های نفس را نمی‌شناسد، ۲ـ قله‌ی کمال را نمی‌شناسد، ۳ـ ذات دعاها و نوع اثرگذاریشان را نمی‌شناسد؛ نمی‌تواند از مکتب دعا برای رشد خویش بمقصد الله، استفاده کند. عاشقان اهل بیت ع
seh daghigheh ta ghiamat eide ghadir.pdf
2.15M
🔸عرض سلام و ادب خدمت همراهان گرامی 🔹نسخه ویرایش شده و رایگان کتاب سه دقیقه در قیامت به همراه نکات تازه مطرح شده‌ توسط راوی عزیز این کتاب، به عنوان عیدانه غدیر منتشر گردید. @nashrhadi_com
🌸 ‏انسان اگر نمی‌تواند از خواب و استراحت و مجلسش بگذرد که 🌷نماز اول وقت بخواند، پس چطور می‌تواند بگوید من از حُبّ دنیا خالی شد‌ه‌ام؟!
خدایا چتر "رحمتت" را بر سر دوستانم همیشه باز نگه دار و بهترین "تقدیرها"را برایشان رقم بزن خدایا بگیراز ما هر آنچه که" تو "را میگیرد از ما
💚جانم رقیه(س) 🌷در محفل عشقتان ادب آوردم 🌷غم از دلتان برده طرب آوردم 🌷یادت نرود یک صلواتی بفرست 🌷تا نام رقیه را به لب آوردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅6روزمانده شش روزمانده تامحرم بیقرارم ازاینکه دست خالی ام چیزی ندارم شش گوشه،شش ماهه،بهانه شدمهیا حتی اگر یک قطره شد بایدببارم
حسیــن جان زمزم ڪعبه پس از ڪرببلا شیرین شـد اشڪ شش ماهۀ تو شورے زمزم را برد تو ڪه رفتے به خدا چادر خیمـه افتاد و سپس باد جفا معجـر مریم را برد
📚 💌 📝 📅 قسمت : کابوس های شبانه بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم ... دستبند به دست، زنجیر شده به تخت ... هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم ... چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم ... تمام صورتم کبودی و ورم بود ... یه دستم شکسته بود ... به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن ... . همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن ... اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم ... . هنوز حالم خوب نبود ... سردرد و سرگیجه داشتم ... نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد ... سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد ... مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود ... . برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم ... می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم ... بین زمین و هوا منو گرفت ... وسایلم رو گذاشت طبقه پایین ... شد پرستارم ... . توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد ... توی سالن غذاخوری از همهمه ... با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم ... من حالم اصلا خوب نبود ... جسمی یا روحی ... بدتر از همه شب ها بود ... سخت خوابم می برد ... تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد ... تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها ... فشار سرم می رفت بالا... حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه ... دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم ... نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن ... چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود ... . اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت ... همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود ... کنار گوشم تکرار می کرد ... اشکالی نداره ... آروم باش ... من کنارتم ... من کنارتم ... اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : کابوس های شبانه من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم ... همه جا ساکت بود ... حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد ... تا اون موقع قرآن ندیده بودم ... ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ ... جا خورد ... این اولین جمله من بهش بود ... نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد ... . موضوعش چیه؟ ... . قرآنه ... . بلند بخون ... . مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه ... . مهم نیست. زیادی ساکته ... . همه جا آروم بود اما نه توی سرم ... می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم ... شروع کرد به خوندن ... صدای قشنگی داشت ... حالت و سوز عجیبی توی صداش بود ... نمی فهمیدم چی می خونه ... خوبه یا بد ... شاید اصلا فحش می داد ... اما حس می کردم از درون خالی می شدم ... . گریه ام گرفته بود ... بعد از یازده سال گریه می کردم ... بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم ... اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم ... تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در ... .
📚 💌 📝 📅 قسمت : من و حنیف صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود ... حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد ... از خوشحالیش تعجب کردم ... به خاطر خوابیدن من خوشحال بود ... ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ ... نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود ... و این آغاز دوستی من و حنیف بود ... . اون هر شب برای من قرآن می خوند ... از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم ... اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم ... توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد ... وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم ... خیلی زود قضاوت کرده بودم ... . حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت ... اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده ... حنیف هم با اون درگیر می شه ... . توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه ... اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش ... . مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده ... اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره ... و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه ...
با عذر خواهی ازاینکه امروز دیرتر ارسال شد
🌱 یعنی : احتیاط! دلت را به خدا بسپار ... دستت را از دست پنج‌تن(علیهم‌السلام) رها مکن ! وگرنه گُم می‌شوی ! ❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بِسْمِ رَبِّ الشُّـهَداءِ وَالصِّدیقین🌹 1⃣معرفی شهید باید دیروز انجام میشد با عذر خواهی با تاخیر ارسال شد
شهدا شرمنده ایم دلامون شده خالی از غم عاشقی و جنون توی شهر ما این روزا فراموش شده یادتون یاد صیاد و کاظمی یاد همت و باکری یاد اون مردا بخیر یاد چمران و باقری روز دشمن شب میشه تا به خط می زدید همه به ندای خمینی و با نوای فاطمه وصیت کردید شما به اطاعتِ از ولی ایشاالله ما هم بشیم فدای سید علی... 2⃣
شهید مدافع حرم: عارف کاید خورده 3⃣