eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
111 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
یادمان نرود... در دفتر دیكته زندگیمان بنویسیم: انسان بودن، پاک بودن ،مسئول بودن و دراندیشه سرنوشت دیگران بودن ، وظیفه نیست!!! بلكه باید جزء صفت آدمی باشد.
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞 ⁉️میدانيد قشنگترین جای زندگی کجاست؟ آنجاست که به دلتان فرصت میدهيد! به دلتان این جرأت را میدهيد که دوباره به زندگی اعتماد کند، بدى ها را فراموش کند، دوباره منتظر يک اتفاق ناگهانی خوب باشد، منتظر يک آدم تازه كه به او فرصت میدهيد گذشته را با همه بدى هايش ببخشد و بگذارد اتفاقات گذشته، در گذشته بماند. اینجا قشنگ ترین جای زندگی است، جایی که از صفر شروع ميكنيد، جایی که دوباره متولد مى شويد...
واجب شده صبـح‌ کمی در بزنم قدری به هوای‌حرمت پـ🕊ـر بزنم لازم شده درفراق شش‌گوشه‌تان دیوانه‌شوم به سیم‌آخر بزنم
4_532581798744475115.mp3
6.21M
قدم قدم پامیزارم توجاده ها... تا برسم به کربلا حسین حسین... بامداحی حاج مهدی رسولی 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روزی است که تا می شنوم حرفش را « اربعین ، کرببلا » این دل من می ریزد امسال باید دلهایمان را، راهی حرم کربُبَلا بکنیم! 🏴🏴🏴
📘 کتاب کتاب توسط انتشارات فقه روز وابسته به انتشارات انقلاب اسلامی منتشر شد.کتاب اجوبه الاستفتائات مقام معظّم رهبری شامل پاسخ‌های معظّمٌ‌له به سؤالات شرعی مقلدان در موضوعات مختلف می‌شود. قیمت : ۲۵۰۰۰ تومان 🔺جهت سفارش کتاب: @esmaeeil_313 📌 مرجع کتاب های خوب: https://eitaa.com/bostan_ketab313
💠 خداوند در آیات ۱۵۱ تا ۱۵۳ سوره مبارکه انعام به بیان ۱۰ فرمان پرداخته و این فرامین را به عنوان خطوط قرمز و راه‌های رسیدن بشر به سعادت بیان می‌کند. 🔰خداوند در اين آيات به بیان فرامین 10 ماده‌ای می‌پردازد که به نوعی راه سعادت بشر در عمل به این 10 فرمان الهی است. ✳️این سه آیه به اصول محرمات در اسلام اشاره کرده و گناهان کبیره ردیف اول را ضمن بیان کوتاه، پر مغز و جالبى در ده قسمت بیان مى‌کند، و از آنها دعوت مى‌کند که بیایند، حرام‌هاى واقعى الهى را بشنوند و تحریم‌هاى دروغین را کنار بگذارند. 1⃣ نخست مى‌فرماید: به آنها بگو: بیائید تا آنچه را خدا بر شما تحریم کرده است برایتان بخوانم و برشمرم. «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ». 2⃣ این که هیچ چیز را شریک و همتاى خدا قرار ندهید. «أَلاّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً». نسبت به پدر و مادر نیکى کنید. «وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً». 3⃣ فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نکشید. «وَلاتَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاق». زیرا روزىِ شما و آنها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى‌دهیم. «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیّاهُمْ» 4⃣ به اعمال زشت و قبیح نزدیک نشوید، خواه آشکار باشد، خواه پنهان. یعنى نه تنها انجام ندهید بلکه به آن نزدیک هم نشوید. «وَ لاتَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» 5⃣ دست به خون بى‌گناهان نیالائید و نفوسى را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید مگر این که طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد. (مثل این که قاتل باشند) «وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ» ⏪ آنگاه به دنبال این پنج قسمت، براى تأکید بیشتر مى ‌فرماید: اینها امورى است که خداوند به شما توصیه کرده، تا دریابید و از ارتکاب آنها خوددارى کنید «ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» 🔰خداوند در ادامه برشمردن این فرمان‌ها 6⃣ در آیه بعد مى ‌فرماید: هیچگاه جز به قصد اصلاح نزدیک مال یتیم نشوید، تا هنگامى که به حد بلوغ برسد. «وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» 7⃣ کم ‌فروشى نکنید و حق پیمانه و وزن را با عدالت ادا کنید. «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمیزانَ بِالْقِسْطِ» و از آنجا که هر قدر انسان در پیمانه و وزن دقت کند، باز ممکن است، کم و زیادى مختصر صورت گیرد که سنجش آن با پیمانه‌ها و ترازوهاى معمولى امکان‌پذیر نیست، اضافه مى‌کند: هیچ کس را جز به اندازه توانائى تکلیف نمى‌کنیم. «لانُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» 8⃣ به هنگام داورى، یا شهادت و یا در هر مورد دیگر سخنى مى‌گوئید عدالت را رعایت کنید و از مسیر حق منحرف نشوید، هر چند در مورد خویشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زیان آنها تمام شود. «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى» 9⃣ به عهد الهى وفا کنید و آن را نشکنید. «وَ بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا». در این که منظور از عهد الهى در این آیه چیست؟ مفسران احتمالاتى داده‌اند، ولى مفهوم آیه، همه پیمان‌هاى الهى را اعم از پیمان‌هاى تکوینى و تشریعى و تکالیف الهى و هرگونه عهد و نذر و قسم را شامل مى‌شود. و باز براى تأکید در پایان این چهار قسمت، مى‌فرماید: اینها امورى است که خداوند به شما توصیه مى‌کند، تا متذکر شوید «ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» 🔟 این راه مستقیم من، راه توحید، راه حق و عدالت، راه پاکى و تقوا است، از آن پیروى کنید و هرگز در راه‌هاى انحرافى و پراکنده گام ننهید که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده مى‌کند و تخم نفاق و اختلاف را در میان شما مى‌پاشد. «وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ» 👈✅ و در پایان همه این‌ها براى سومین بار، تأکید مى‌کند که: اینها امورى است که خداوند به شما توصیه مى‌کند تا پرهیزگار شوید «ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» 👌❇️ جالبی این ده فرمان اینه که در سه رسالت جهانی یهود و مسیحیت و اسلام مشترک هست، یعنی این ده فرمان در هر سه دین تکرار شده، این اهمیت موضوع رو میرسونه که این ده فرمان شیرازه و چکیده احکام الهی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #سرزمین_زیبای_من 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پانزد
📚 💌 📝 📅 قسمت : قاتل سریالی؟ قانون مصوبه در مورد بومی ها رو روی یه تکه مقوا با خط خوانا نوشتم ...و یه پلاکارد پایه دار درست کردم ... مقوای دیگه ای رو با طناب به گردنم انداحتم ... در این سرزمین، قانون مدافع اشراف سفید است... شرافت و جایگاه سگ سفید پوست ها از یک انسان بیشتر است ...رفتم نشستم جلوی ورودی اصلی دانشگاه... تک و تنها ...بدون اینکه حتی لحظه ای از جام تکان بخورم ...حتی شب رو همونجا کنار خیابون و بدون هیچ زیرانداز و رو اندازی خوابیدم... روز اول کسی بهم کاری نداشت ....فکر می کردن خسته میشم خودم میرم ...اما همین که حس کردن دارم برای بقیه جلب توجه می کنم... گاردهای دانشگاه ریختن سرم و همه چیز رو داغون کردن ...بعد از یه کتک مفصل و به محض اینکه تونستم حرکت کنم ...دوباره تمام این مطالب رو نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه... این بار، چهره و بدن کتک خورده ام هم بهش اضافه شده بود ...کم کم افراد می ایستادن و از دور بهم نگاه می کردن ...داشتم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی می کردم که ...سر و کله چند تا ماشین پلیس ظاهر شد ...چنان با سرعت ظاهر شدن که انگار برای گرفتن یه قاتل سریالی اومدن ... در ماشین رو باز کردن با سرعت اومدن طرفم ... تا اومدم به خودم بیام، یکی شون با سرعت یقه ام رو گرفت و با شدت از روی زمین به سمت خودش کشید ... دومی از کنار به سمتم حمله کرد ... یه دستش رو دور گردنم حلقه کرد ... نمی تونستم به راحتی نفس بکشم ... اومدم دستم رو بالا بیارم گردنم رو آزاد کنم که نفر بعدی دستم رو گرفت ... و خلاف جهت تابوند ... و همزمان با هم، من رو محکم به کف پیاده رو کوبیدن ... همه چیز در زمان کوتاهی اتفاق افتاد ... از شدت درد، نفسم بند اومده بود ... هم گلوم به شدت تحت فشار بود ... هم دستم از شدت درد می سوخت و آتش گرفته بود ... دیگه هیچ چیز رو متوجه نمی شدم ... درد دستم شدیدتر از این بود که به مغزم اجازه بده به چیز دیگه ای فکر کنه ... . یکی شون، زانوش رو گذاشت پشت گردنم ... و تمام وزنش رو انداخت روی اون ... هنوز به خودم نیومده بودم که درد زجر آور دیگه ای تمام وجودم رو پر کرد ... اونها ... به اون دست نابود شده من ... توی همون حالت ... از پشت دستبند زدن ... و بلندم کردن ... . از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد ... صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت ... . من رو پرت کردن توی ماشین ... و این آخرین تصویر من بود... از شدت درد، از حال رفتم ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : همه ما انسانیم چشم که باز کردم با همون شرایط توی بازداشتگاه بودم ... حتی دستبند رو از دستم باز نکرده بودن ... خون ابرو و پیشونیم، روی پلک و چشمم رو گرفته بود ... قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... دستم از شدت درد می سوخت و تیر می کشید ... حتی نمی تونستم انگشت های دستم رو تکان بدم ... به زحمت اونها رو حس می کردم ... با هر تکانی تا مغز استخوانم تیر می کشید و مغزم از کار می افتاد ... . زجرآورترین و دردناک ترین لحظات زندگیم رو تجربه می کردم... هیچ فریادرسی نبود ... هیچ کسی که به داد من برسه... یا حتی دست من رو باز کنه ... یه لحظه آرزو می کردم درجا بمیرم ... و لحظه بعد می گفتم ... نه کوین ... تو باید زنده بمونی ... تو یه جنگجو و مبارزی ... نباید تسلیم بشی... هدفت رو فراموش نکن ... هدفت رو ... . دو روز توی اون شرایط بودم تا بالاخره یه آمبولانس اومد ... با خشونت تمام، من رو از بازداشتگاه در آوردن و سوار آمبولانس کردن ... سرم یه شکستگی ساده بود ... اما وضع دستم فرق می کرد ... اصلا اوضاع خوبی نبود ... آسیبش خیلی شدید بود ... باید دستم عمل می شد ... اما با کدوم پول؟ ... با کدوم بیمه؟ ... دستم در حد رسیدگی های اولیه باقی موند ... از صحنه کتک خوردن من و پلاکاردهام فیلم و عکس گرفته بودن ... این فیلم ها و عکس ها به دست خبرگزاری های محلی رسیده بود ... و من به سوژه داغ رسانه ای تبدیل شدم ... . از بیمارستان که مرخص شدم ... جنبش ها و حرکت ها تازه داشت شکل می گرفت ... بومی هایی که به اعتراض شرایط موجود ... این اتفاق و اتفاقات شبیه این به خیابون اومده بودن ... و گروهی از دانشجوها که برای اعتراض به وضع اسفبار و غیر انسانی ما با اونها همراه شدن ... همه جلوی دانشگاه جمع شده بودن ... آروم روی زمین نشسته بودن و به گردن شون پلاکارد انداخته بودن ... همه ما انسانیم و حق برابر داریم ... مانع ورود بومی ها به دانشگاه نشوید ... . پدرم گریه می کرد ... می خواست من رو با خودش به خونه ببره اما این آخرین چیزی بود که من در اون لحظه می خواستم ... با اون وضع دستم ... در حالی که به شدت درد می کرد به اونها ملحق شدم ... .
📚 💌 📝 📅 قسمت : تحقق یک رویا بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد ... نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد ... برای من لحظات فوق العاده ای بود ... طعم شیرین پیروزی ... هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت ... شهریه دانشگاه زیاد بود ... و از طرفی، من بودم و یه دست علیل ... دستم درد زیادی داشت ... به مرور حس می کردم داره خشک میشه و قدرت حرکتش رو از دست میده ... اما چه کار می تونستم بکنم؟ ... حقیقت این بود ... من دستم رو در سن 19 سالگی از دست داده بودم ... . یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن ... هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید ... خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم ... به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم ... جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر ... کار دیگه ای برای یه بومی نبود ... اون هم با وضعی که من داشتم ... کار می کردم و درس می خوندم ... اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن ... کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت ... اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن ... هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم ... یه بار دیگه، بقیه رو تحت تاثیر قرار داد ... چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن ... من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود ... اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم ... قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم ... و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره ... بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه ... دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم... گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود ... برعکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن ... من موندم و دوره وکلای تسخیری... وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن ... و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم ... هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم ... چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود ... برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند ... . با ما همراه باشید