eitaa logo
آدینه پردیس - نماز جمعه شهرستان پردیس
1.5هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2هزار ویدیو
29 فایل
اخبار دفتر امام جمعه و ستاد نماز جمعه شهرستان پردیس 🔹 آدرس: شهرستان پردیس، بومهن، ابتدای بلوار امام خمینی(ره)، خیابان محراب، جنب شهرداری، پلاک ۱ ☎️ تلفن: ۰۲۱۷۶۲۲۷۳۳۰ 📠فکس: ۰۲۱۷۶۲۵۲۲۵۰ 📲 ارتباط با ادمین: @M_30663 @seyedalireza79
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅یک حساب جادویی به نام «زمان» 🔹تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه‌ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می‌کنه و توش ۸۶هزار و ۴۰۰ تومان پول می‌ذاره، ولی دو تا شرط داره! 🔸یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می‌گیرن، نمی‌تونی تقلب کنی یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه‌ای منتقل کنی. 🔹شرط بعدی اینه که بانک می‌تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. 🔸حالا بگو چطوری عمل می‌کنی؟ 🔹همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم؛ زمان. 🔸این حساب با ثانیه‌ها پر می‌شه، هر روز که از خواب بیدار می‌شیم ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما جایزه می‌دن و شب که می‌خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی‌تونیم به روز بعد منتقل کنیم. 🔹لحظه‌هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته، دیروز ناپدید شده، هر روز صبح جادو می‌شه و ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما می‌دن. 🔸یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می‌تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. 🔹ما به‌جای استفاده از موجودی‌مون نشستیم بحث‌وجدل می‌کنیم و غصه می‌خوریم. 🔸بیا از زمانی که برامون باقی مونده درست استفاده کنیم و از اون لذت ببریم. «روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻@Adinehpardis_ir
🔅 ✍️ این است حکایت دنیا 🔹قطره عسلی بر زمین افتاد. مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجاب‌انگیز بود. پس برگشت و جرعه دیگری نوشید. 🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی‌کند و مزه واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. 🔹مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد. 🔸اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود. پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. 🔹در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد. 💢 دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! 🔺پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می‌یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می‌شود. « روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir
🔅رفتار درست با همسایه 🔹روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواسته است. 🔸پسر متعجب به مادرش گفت: دیروز کیسه‌ای بزرگ نمک برایت خریدم. برای چه از همسایه نمک طلب می‌کنی؟ 🔹مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما همیشه از ما چیزهایی طلب می‌کند. دوست داشتم از آن‌ها چیز ساده‌ای بخواهم که تهیه‌اش برایشان سخت نباشد. 🔸در حالی که هیچ نیازی به آن ندارم ولی وانمود کردم من نیز به آن‌ها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برایشان آسان باشد و شرمنده نشوند. « روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir
🔅امیدت فقط به خدا باشد تا برایت معجزه‌ها کند... 🔹مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعت‌ها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. 🔸وقتی قصد کرد تا از آب چاه بنوشد، متوجه شد آب چاه خیلی پایین است. 🔹با خود گفت: بدون دلو و طناب نمی‌توان از آن چاه آب کشید. 🔸هرچه گشت نتوانست وسیله‌ای برای بیرون‌آوردن آب از چاه بیابد. لذا روی تخته‌سنگی دراز کشید و بی‌حال افتاد. 🔹پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. با رفتن آن‌ها، آب چاه هم پایین رفت! 🔸آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست. رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می‌خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! 🔹همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت دنبال دلو و طناب بود، اما آن زبان‌بسته‌ها، امیدی غیر از من نداشتند، لذا من هم به آن‌ها آب دادم! 💢 سعی کنیم تنها امید و تکیه‌گاهمان را فراموش نکنیم. 🏴 «روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 🏴 @Adinehpardis_ir
🔅 خدا جای حق نشسته 🔹کلاس پنجم بودم که با تعطیلی مدارس، به مغازه مکانیکی می‌رفتم. صاحب مغازه مرد بسیار بی‌رحم و خسیسی بود. 🔸دو شاگرد ثابت داشت که من فقط برای آنان چای درست می‌کردم و صف سنگک می‌ایستادم و کارم فقط آچار و یدکی‌آوردن برای آن‌ها بود که از من خیلی بزرگ‌تر بودند. 🔹در مکانیکی لژی داشتند و همیشه صبحانه و نهار در آنجا کله‌پاچه و کباب می‌خوردند. 🔸وقتی برای جمع‌کردن سفره‌شان می‌رفتم، مانده نان سفره را که بوی کباب به آن‌ها خورده بود و گاهی قطره‌ای چربی کباب بر روی آن ریخته بود را با لذت بسیار می‌خوردم. 🔹روزی آچار ۶ را اشتباهی خواندم و آچار ۹ را آوردم. صاحب مغازه پیکانی را تعمیر می‌کرد که راننده‌اش خانم بود. 🔸از تکبر و برای خودنمایی پیش آن زن، گوش مرا گرفت و نیم متر از زمین بلندم کرد. زن عصبانی شد تا صاحب مغازه ولم کرد. 🔹آتش وجودم را گرفته بود. به‌سرعت به کوچه پشت مغازه رفتم و پشت درخت توت بزرگی نشستم و زار گریه کردم. 🔸آن روز از خدا شاکی شدم. حتی نماز نخواندم و با خود گفتم: چرا وقتی خدا این همه ظلم را به من دید، بلایی سر این آقا نیاورد؟ 🔹گفتم: خدایا! این چه عدالتی است؟ من که نماز می‌خوانم، کسی که بی‌نماز است مرا می‌زند و آزار می‌دهد و تو هیچ کاری نمی‌کنی؟ 🔸زمان به‌شدت گذشت و سی سال از آن ایام بر چشم برهم‌زدنی سپری شد. همه ماجرا فراموشم شده بود و شکر خدا در زندگی همه چیز داشتم. 🔹روزی برای نیازمندان قربانی کرده بودم و خودم بین خانواده‌های نیازمند تقسیم می‌کردم. 🔸پیرمردی از داخل مغازه بقالی بیرون آمد. گمان کردم برای خودش گوشت می‌خواهد. 🔹گفت: در این محل پیرمردی تنها زندگی می‌کند. اگر امکان دارد سهمی از گوشت ببرید به او بدهید. 🔸آدرس را گرفتم. خانه‌ای چوبی و نیمه‌ویران با درب نیمه‌باز بود. 🔹صدا کردم، صدایی داخل خانه گفت: بیا! کسی نیست. 🔸وقتی وارد اتاقی شدم که مخروبه بود پیرمردی را دیدم. خیلی شوکه شدم گویی سال‌ها بود او را می‌شناختم. بعد از چند سؤال فهمیدم صاحب مغازه است. 🔹گذر زندگی همه چیزش را از او گرفته بود و چنین خاک‌نشین شده بود. 🔸خودم را معرفی نکردم چون نمی‌خواستم عذاب وجدانش را بر عذاب خاک‌نشینی‌اش اضافه کنم. 🔹با چشمانی گریان و صدایی ملتمسانه و زار به من گفت: پسرم آذوقه‌ای داشتی مرا از یاد نبر. به خدا چند ماه بود گوشت نخورده بودم که آن روز به بقال گفتم: اگر عید قربان کسی گوشتی قربانی آورد خانه مرا هم نشان بده. 🔸از خانه برگشتم و ساعتی درب خودرو را بستم و به فکر فرورفتم. شرمنده خدا بودم که آن روز چرا نمازم را نخواندم و کارهای خدا را زیر سؤال تیغ نادانی‌ام بردم. 🔹با خود گفتم: آن روز از خدای خود شاکی شدی و دنبال زندگی صاحب مغازه بودی که چرا مثل او، خدا تو را ثروتمند خلق نکرده است. 🔸اگر خدا آن روز، امروزِ تو و صاحب مغازه را نشانت می‌داد و می‌پرسید: می‌خواهی کدام باشی؟ تو می‌گفتی: می‌خواهم خودم باشم. 💢 پس یاد گرفتم همیشه در زندگی حتی در سختی‌ها جای خودم باشم که مرا بهره‌ای است که نمی‌دانستم. « روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir
🔅 اگر به صلاحت باشد، به تو هم می‌دهد 🔹از حکیمی پرسیدند: چگونه حسادت از خود دور کنیم؟ 🔹گفت: هر آنچه در دست خلایق دیدی بدان یا خدا داده یا خود از حرام کسب کرده‌ است. 🔸پس اگر از حرام کسب کرده‌اند بر حال دل آنان باید گریست. 🔹و اگر خداوند به آنان داده است، از او بخواه، به صلاح تو باشد، به تو هم آن خواهد داد. « روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir
🔅پناه می‌برم به خدا از بدعت‌ها 🔹قبل از ظهری برای دیدن مردی روستایی به منزل او رفتم. پای درددلش نشستم و به مدد الهی قصد کمکش را داشتم. 🔸نزدیک ظهر بوی آبگوشت تازه در منزل پیچید. خواستم برگردم اما اصرار کرد ناهار بمانم و نان و پنیر و ماستی بخوریم. 🔹به امید اینکه تعارف می‌کند و آبگوشت برای من پخته است، نشستم. 🔸سر ظهر که سفره را گشود، آش در سر سفره دیدم و منتظر آبگوشت شدم اما خبری نشد و ناامید از منزل خارج شدم. 🔹وقتی آمدم بیرون، متوجه شدم آبگوشت را در خانه همسایه می‌پختند و شب چهلم یکی از بستگان بود. 🔸از آن روز به بعد وقتی این آیات کلام خدا را می‌خوانم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»، یاد خاطره آن روز می‌افتم که بسیاری از اعمالم را گمان می‌کنم مستحق پاداش هستند و در روز قیامت خواهم دید که کار خیری نکرده بودم که منتظر پاداشی باشم. 🔹حضرت سلمان بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (صلی‌الله علیه وآله) زار می‌گریست و استغفار می‌کرد و می‌گفت: پناه می‌برم به خدا، چقدر از سنت نبی خارج شده‌ام. 🔸سلمانی که همنشین نبی مکرم اسلام و از اهل بیت بود، چنین از گمراهی بدعت‌ها می‌ترسد، حال تکلیف من چیست، خدا می‌داند؟ « روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir
🔅وقت اضافه زندگی 🔹مردی ۹۲ سال دارد و سرحال زندگی می‌کند و مثل یک جوان همه امورات فردی‌اش را مدیریت می‌کند. 🔸او انسان بسیار دست‌ و دل‌بازی است. درآمدش از سه مغازه است و کرایه‌ گرفتن او بسیار جالب. 🔹با آنکه کمترین قیمت مغازه‌اش را کرایه داده است، هر دو ماه یک بار به مغازه‌هایش می‌رود تا کرایه را بگیرد. 🔸سلامی می‌دهد و می‌پرسد: چیزی درآوردید به منم بدهید یا بروم؟ 🔹خیلی مواقع مستأجران می‌گویند: کاسبی خراب است چیزی نداریم. 🔸و مرد با تبسم مغازه را ترک می‌کند. 🔹وقتی از او می‌پرسند: چرا این‌قدر دنیا را بی‌خیال هستی؟ 🔸پاسخ بسیار خوبی می‌دهد: هیچ‌ یک از هم‌سن‌ و سال‌های من در این شهر زنده نیستند. من هم در وقت اضافی هستم که از رحمت خدا زندگی می‌کنم، پس کسی که در وقت اضافی است هر چیزی کسب کند اضافی است، چون ممکن است سوت داور در وقت اضافه ناگهان به‌ صدا درآید و بازی پایان یابد. « روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir
🔅 ✍️ هرچه بیشتر ببخشی ثروتمندتر می‌شوی 🔹بچه كه بودم گاهی با مادرم به عطاری می‌رفتم. 🔸بر دیوار عطاری دو تابلو نصب بود كه خيلی برايم جذاب و بامعنی بود و تاثیر زیادی در زندگی‌ام داشت. 🔹در طول زمان خرید مادرم بارها آن‌ها را نگاه می‌کردم و‌ می‌خواندم. 🔸يكی نقاشی جالبی بود از دو مرد كه یکی مردی مفلوک و‌ فقیر بود و ‌زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نسيه‌فروش» و كنار او‌ مردی چاق با گاوصندوقی پر از پول که زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نقدفروش». 🔹دومی تابلويی بود كه روی آن با خط خوش اين شعر نوشته شده بود: ▫️دانی كه چرا خدا تو را داده دو دست؟ ▪️من معتقدم كه اندر آن سری هست ▫️يک دست به كار خويشتن پردازی ▪️با دست دگر ز دیگران گيری دست «روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻@Adinehpardis_ir
🔅 دینت را از جای درست فرا بگیر 🔹اسلام باید از سرچشمه‌اش آموخته شود، که اگر از سرچشمه‌اش فراگرفته نشود مانند آن است که شما در دل طبیعت نشسته‌اید و کتری آب خود را برای خوردن چای، از نهری پُر می‌کنید که در بالادست‌ها کسی در آن ظرف می‌شوید و دیگری در آن نهر استحمام می‌کند. 🔸پس اگر طعم این چای بد بود، خطا از خود شماست که نتوانسته‌اید از چشمه‌اش کتری را پر کنید. مشکل از چشمه نبوده است. « روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir
🔅 ✍️ دینت را از جای درست فرا بگیر 🔹اسلام باید از سرچشمه‌اش آموخته شود، که اگر از سرچشمه‌اش فراگرفته نشود مانند آن است که شما در دل طبیعت نشسته‌اید و کتری آب خود را برای خوردن چای، از نهری پُر می‌کنید که در بالادست‌ها کسی در آن ظرف می‌شوید و دیگری در آن نهر استحمام می‌کند. 🔸پس اگر طعم این چای بد بود، خطا از خود شماست که نتوانسته‌اید از چشمه‌اش کتری را پر کنید. مشکل از چشمه نبوده است. « روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir
🔅زیبایی نعمت ها در سختی‌ها دیده می‌شود 🔹زن جوانی نزد من آمد و از درآمد کم شوهرش شکایت کرد. 🔸گفتم: آیا می‌دانی چه شوهر حلال‌خور و مؤمنی داری؟ چقدر باایمان است و از زنان در محیط کار دوری می‌کند؟ می‌دانی اگر شوهرت حرام می‌خورد الان فرزندانت بی‌بندوبار شده بودند؟ 🔹می‌بینی فلانی دخترش بی‌بندوبار است و ثروت و اخلاق شوهر همه بر او خنثی شده و در آتش این دختر شب‌وروز می‌سوزد؟ 🔸می‌بینی چه دختران زیبا و شاکر و مهربانی داری؟ حالا می‌بینی خدا چقدر به تو نعمت داده است که این‌ها با پول خریدنی نیستند؟ 🔹دوست داشتی شوهرت درآمدش زیاد ولی حرام‌خور بود و عیاش؟ 🔸گفت: نه! 🔹گفتم: پس یادمان باشد هر تصویری و عکسی و لباسی زمانی زیباست که رنگ روشن در درون رنگ تیره قرار گیرد. مانند رنگ قرمز که روشن است در درون سیاه تیره زیبایی‌اش را نشان می‌دهد نه در درون رنگ روشنی چون زرد. 🔸نعمات الهی هم چنین هستند. وقتی نعمتی از خدا دیدی که روشنی‌بخش زندگی توست به فقدان آن که تیرگی آن است اگر بیندیشی، روشنایی و زیبایی آن نعمت را بیشتر خواهی دید. 🔹پس فقط نگو خدایا! شکرت که تَنم سالم است، این روشنایی سلامتی را روزی در سیاهی نگر، بیمارستان برو و التماس‌کنندگان عافیت و دردکشندگان بیماری ببین و عافیت روشن و سفید خود در سیاهی بیماران قرار بده تا روشنایی و زیبایی این نعمت را بیشتر بینی. 🔸به‌ درستی هیچ‌کس را به‌اندازه خدا انسان بدهکارش نیست و هیچ‌کس اندازه خدا کم‌ترین طلبکاری از انسان نمی‌کند. 🔹حق تعالی می‌فرماید: من در سیاهی و سختی‌ها تو را خلق کردم پس سفیدی‌های زندگی بر ما بروز می‌کنند و نعمات زیبایی خویش بیشتر نشان می‌دهند که در قراردادن این نعمات و سفیدی‌ها در کَبَد و سیاهی‌هاست که دیگران از آن نعمات محروم هستند. 🔸برای همین در اسلام به زیارت فقرا و عیادت بیماران و تشییع جنازه تأکید و فضیلت بسیاری بر آن نوشته می‌شود. «روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان پردیس» 💻 @Adinehpardis_ir