7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خطاب تند نخستوزیر پیشین ترکیه به اردوغان؛ تو یک "ریاکاری" چرا سوخت و مواد غذایی را به اسرائیل میفرستید؟!
🔶«احمد داوود اوغلو» سیاستمدار و نخستوزیر اسبق ترکیه: دولت اردوغان که ادعا میکرد "اگر ما نباشیم غزه سقوط میکند" به مدت 18 روز از آغاز جنگ سقوط کرده بود و روز 22 به جای موضعگیری میتینگ برگزار کرد؛ وای به حال شما که سوخت و مواد غذایی سربازان اسرائیلی را تامین میکنید!
😍 عکس یادگاری نوجوانان باستانیکار با آقا
💪 نوجوانانی که امروز در دیدار مدالآوران ورزش با رهبر انقلاب، ورزش باستانی اجرا کردند
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت استاد ازغدی از شلوار ۳خطیهای غزه
فقط ما اینجور دیوانههایی داریم👌😂
بقیه دنیا همه عاقلن:)😐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلیپ_ساپرکین:
اگه به ایران حمله بشه دلت به کدومشون خوشه؟!
بچه ریشوهای نمازخون یا بچه سوسولها!؟
شخصی که تصویرش روی پیراهن ورزشکاران در دیدار با رهبری بود، کیست؟
قصه از این قراره که دو تا پهلوونبچه بودن، به اسم سعید و محمد. سعید اینقدر استعداد ورزشی داشته که توی هفت سالگی بازوبند پهلوونی میگیره؛ از دست فرح. میگن توی سه دقیقه سیصدتا چرخ زده🤷♂
جالبه شاگرد زورخونهی شعبون بیمخ هم بودن😁
جنگ میشه، داداشای بزرگتر سعید میرن جبهه، سعیدم پاشو تو یه کفش میکنه که منم میخوام برم و میره. نهایتا، هم سعید و هم محمد توی جنگ شهید میشن، اما پیکرهاشون بر نمیگرده.
پدرشون میاد با هزینهی خودش یه زورخونه توی کاشان میسازه و به یاد بچههاش اسمشو میذاره زورخانهی شهیدان #طوقانی. چند سال بعد پیکر هر دو شهید پیدا میشه و میارن همینجا توی همین زورخونه به خاک میسپرن.
زورخونههه تا همین دوسال پیش یه جورایی متروکه بوده، دو ساله که یه گروه از بچههای خوشذوق کاشان چسبیدن بهش، از وزارت ورزش اجارش کردن و سر و سامون بهش دادن. من رفتم خیلی باصفاست، شمام کاشان رفتید برید حتما.
جالبه به یه رفیقاش میگه میخوام هرچی عکس از گذشتهام دارم با آشغالا آتیش بزنم، جز دو تا عکس که عشقمه، منظورش عکساش با امام بوده❤️
#داستانک
#توبه_نصوح
⭕️⭕️بعد از هر گناه توبه کنید تا خداوند متعال به شما رحم کند‼️
✍️یک قاضی بسیار مؤمنی در زمان حکومت دنبلیها در شهر خوی به نام شیخ صادق بود. روزی پیرزنی فقیر و بینوا از جوانی نزد او شکایت برد که مرغ مرا این جوان دزدیده است. قاضی آن جوان را احضار کرد و جوان بعد از شنیدن شکایت آن پیرزن، بلافاصله به گناه خود بدون هیچ سخنی اعتراف کرد و سرش را پایین انداخت.
قاضی که خیلی ناراحت بود و تصمیم گرفته بود تا او را به اشدّ مجازات برساند از این اعترافِ جوان خشمش فروکش کرد و دلش به حال او رحم آمد. قیمت مرغِ پیرزن را خودش داد و او را بخشید. بعد از رفتن شاکی و متهم، شاگرد قاضی که یک جوان بود و در محکمه حاضر بود، دید حالِ قاضی دگرگون شد؛ و میگفت: خدایا! این جوان به خطای خود اعتراف کرد و من در صددِ اثبات گناه او برنیامدم.
اگر اعتراف نمیکرد با تحقیقی که در محل میکردم، آبروی او را میبردم و به شدیدترین وجه مجازاتش میکردم. خدایا! من نیز بر جهل و نادانیام در برابر تو اعتراف میکنم که مرا با قضاوتی اشتباه به دستِ خودم، جهل مرا بر خودم و دیگران اثبات نکنی.
خدایا! من در برابر تو به ناتوانی خودم اعتراف میکنم که مرا با قرار دادن در فلاکت و بدبختی، ناتوانی مرا به دیگران اثبات نکنی. خدایا! ناتوانی بیش نیستم که به همه چیز ابتدای کار اعتراف میکنم، دستم را بگیر و مرا ببخش و مرا نَیازمای که من، خود را میشناسم و تو مرا بهتر از من میشناسی.