eitaa logo
آئینه‌جان تهران‌بزرگ
246 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
266 فایل
با موضوعات مختلف فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی و سبک زندگی اسلامی ایرانی ارتباط با ادمین : 👇👇 @Bashir99
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 حکایت جوان خدا ترس 🌹‍ سلمان یکی از یاران پیامبر ص تعریف کرده روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. 🌹‍ سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت. یکی می گفت: دچار تشنج شده است. 🌹‍ دیگری می گفت: جن زده شده است. سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. 🌹‍ با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت که فرمود: ((و لهم مقامع من حدید)) یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است. {حج/21} 📚ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 399 @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🔴 مشاوره‌ی شتری 🔹ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ 🔸ﺷﺘﺮ گفت: ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! 🔹ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ داخل ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ شد، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﮔﺬﺷﺖ! 🔸ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ‌ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ‌ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! 🔹ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!... ✍️ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ و قصد استفاده از تجربه‌ی او را داریم، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ نیز ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ. لذا فقط از مشاور امین و متخصّص راهنمایی بخواهید. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
✅مانند این پیرزن خدا را بشناسید 💠امام علی (علیه‌السلام) با جمعی از پیروان در معبری عبور می‌نمود. 🔸 پیرزنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسید پیرزن، خدا را به چه چیزی شناختی؟ 🔸 پیرزن به‌جای جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. 🔸پیرزن گفت: چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد. آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟ 🔹امام علی (علیه‌السلام) روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید. 📗داستان‌هایی از خدا، ج1 @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
✍️ می‌گویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت. خریدار با این قیمت گذاری مخالفت کرد و این قیمت‌ را برای سه دقیقه کار، منصفانه ندانست. 📍نقاش بزرگ در پاسخ او گفت: این کار در واقع در سی سال و سه دقیقه انجام گرفته، سی سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربه اندوختن گذشت و تو ندیدی به اضافه‌ی این سه دقیقه که تو دیدی. ⚠️ نتیجه گیری راهبردی: ✅ برخی افراد گمان می‌کنند که افراد موفق از خوش شانسی، استعداد ذاتی، یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدت‌ها تلاش طاقت فرسا وجود دارد. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🔸پسر: من تصمیم به ازدواج دارم! 🔹پدر: بگو معذرت میخوام. 🔸پسر: برای چی آخه؟؟ 🔹پدر: از من معذرت خواهی کن! 🔸پسر: اشکال نداره اما دلیلشو میشه بدونم؟؟ 🔹پدر: پسرم بگو ببخشید! 🔸پسر خندید و گفت: کاش علتشو میگفتید! 🔸پدر: بگو حق با شماست و منو ببخش! 🔹پسر: پدر منو ببخش معذرت میخواهم! 🔸پدر: الان آماده ازدواج هستی! 🔹پسر: چرا؟؟ 🔸پدر: هر موقع یاد گرفتی در زندگی بدون هیچ دلیلی عذرخواهی کنی آماده ازدواج هستی! ✍️ زندگی مشترک، دادگاه نیست تا دنبال استدلال و سند برای عذرخواهی باشی بلکه کلبه‌‌ای پر از صفا، صمیمیت، رفاقت و گذشت است. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🌿آشنایی با خدا 🔹عارفی می گوید: روزی دزدان، قافله ما را غارت کردند. پس نشستند و مشغول طعام خوردن شدند. 🔸یکی از آنها را دیدم که چیزی نمی خورد. به او گفتم که چرا با آنان در غذا خوردن شریک نمی شوی؟ 🔹گفت: من امروز روزه ام! 🔸گفتم: دزدی و روزه گرفتن عجب است. 🔹گفت: ای مرد، این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام، شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم. 🔸آن عارف می گوید که سال دیگر او را در مسجدالحرام دیدم که طواف می کند و آثار توبه از وی مشاهده کردم. 🔹رو به من کرد و گفت: دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد؟ @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🔹 پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟ 🔸 دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان. 🔹 پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت... 🔸 هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود، که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. 🔹 پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟ 🔸 مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم. 🔹 پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. 🔸زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!خيلى شرمنده ام! @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🔹گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمیگشت ! 🔸پرسیدند: چه میکنی؟ 🔹پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش می ریزم... 🔸گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری، بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد! 🔹گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند از من بپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟ پاسخ میدهم: هرآنچه از من برمی آمد! ✍🏻 آیا ما انسان ها که سرگرم مادیات و خوشی های زودگذر دنیوی هستیم، هنگامیکه خداوند متعال از ما سوال کند، برای هم نوعانت چه کردی، جوابی خواهیم داشت؟ @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
💠 عالم زاهد سيد هاشم حائرى: مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قرآن عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض، گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته. 💠شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست. 💠 ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. 💠 گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. 💠 يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم! 📚کتاب عرفان اسلامی، ج۱۳ @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
✨﷽✨ ■شهادت امام جعفرصادق (ع) تسلیت■ روایت شده از حضرت امام صادق علیه السلام که حضرت رسول خدا (ص) فرمودند : ✍خدای تبارک و تعالی می فرمایند : هیچ بنده گنهکاری را وارد بهشت نمےکنم ، مگر اینکه : او را به مرض و بیماری مبتلا مےکنم تا کفاره گناهانش باشد ، و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود ، کسی را بر او مسلط مےکنم که بر او ظلم کند تا کفاره گناهانش باشد ، رزق و روزی اش را کم مےکنم تا کفاره گناهانش باشد ، و اگر این نیز برای کفاره گناهانش کافی نبود ، جان گرفتن او را سخت مےکنم ، و یا در قبر بر او سخت مےگیرم ، تا وقتی که بدون هیچ گناهی نزد من آید و او را وارد بهشت ڪنم ، 💥و اما کسی را که مےخواهم وارد جهنم کنم : او را صحیح و سالم مےگذارم ، و رزق و روزی اش را زیاد مى کنم ، و جان دادن او را آسان می گردانم ، تا وقتیکه نزد من آید ، هیچ حسنه ای نداشته باشد ،و در همان وقت او را وارد جهنم کنم . 📚 مسند الرسول ص ، ج ۱ ، برگرفته شده از بحار الأنوار @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
✅ قبل از مرگ، عالمی را پرسیدند: خوب بودن را کدام روز بهتر است؟ 👈🏻 عالم فرمود: یک روز قبل از مرگ ✅ دیگران حیران شدند و گفتند: ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند! 👈🏻 عالم فرمود: پس هر روز را روز آخر فکر کن و خوب باش شاید فردایی نباشد ... 📚 علی اکبر دهخدا @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
✅ روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی خدا را از من چه سودی می رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ 🔸حضرت موسی(ع) فرمود: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی برایش بیفتد. 🔹 با هزار مصیبت و سختی خودم را به صخره رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ! خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن بسوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود. 🔸می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی، به دنبال شکار ... ✍ جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا بر ما احاطه پیدا نکند و در دام حیله های شیطان نیفتیم... 📚الانوار النعمانیه @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb