#پله_پله_تا_خدا
🎈امروز باز بابام بهم گفت همش سرت توگوشیه، اَه همش بهم گیر میدن
منم مثل همیشه با عصبانیت می خواستم بگم....(یهو یادم افتاد باید سر #قرارمون باشم ) بجاش گفتم بابا الان تموم میشه کارم. و بعدش یه مدت بدون گوشی اونجا کنارشون نشستم.
🎈آخ ،آخ پام،
ای بابا باز پام خورد به لیوانی که رو زمین بود. اینا کارِ داداشمه اومدم داد بزنم بگم دادااااااش.....(یهو یادم اومد که مامان همیشه خم میشه و لیوان رو بر میداره میزاره سر جاش پس بخاطر #قرارمون ) بجاش من خم شدم و لیوان برداشتم گذاشتم سر جاش
🎈خیلی گشنم شده ، چرا مامان نهار رو نمیاره ، رفتم آشپز خونه ، دیدم مامانم باز داره با یکی از مریض های اورژانسیش حرف میزنه ، اومدم تو دلم بگم که مامان هم که همش مریض داره انگار نه انگار خونه هست (که یهو یاد #قرارمون افتادم ) حتی تو دلمم چیزی نگفتم .... و سفره و برداشتم بردم
🎈بابا تازه از سر کار اومده ، امروز قراره بریم خرید خیلی ذوق دارم ، یهو بابام گفت من امروز کار پیش اومد یه نمازم رو نخوندم و نهار هم نخوردم، تا اینو شنیدم خیلی ناراحت شدم آخه حالا باید معطل کارای بابام میشدیم
اومدم با ناراحتی رفتار کنم که( یاد #قرارمون افتادم) هرچند ناراحت بودم ولی با خوش اخلاقی گفتم: باشه بابا پس ما منتظر میمونیم .اونوقت بعدش با دل خوش رفتیم خرید
#من_حیدریم
#پله_پله_تا_خدا
ᘜ⋆⃟݊📕•✿ꕥ⊰••""••━━━•─
https://eitaa.com/afchanginahjolblagheh
#قرارمون
#من_حیدریم
#پله_پله_تا_خدا
اینقدر من این سریال تلویزیونی رو دوست دارم با علاقه و هیجان داشتم میدیدم که یهو دیدم مامانم داره نماز میخونه
یادم اومد منم نماز نخوندم😔
[تو دلم گفتم الان مامان میگه نمازت خوندی؟
منم میگم حالا میخونم بعد این سریال]
(یهو یاد #قرارمون افتادم ) خیلی سختم بود ولی بخاطر قرارمون تلویزیون رو خاموش کردمو رفتم نماز مو خوندم
باورتون نمیشه موقع نماز ، لبخند خوشحالی مامانم رو حس میکردم .
تازه مامانم هم فردا ظهر یهو گفت : دخترم تکرار سریالته 👀بیا ببین....😀
ᘜ⋆⃟݊📕•✿ꕥ⊰••""••━━━•─
https://eitaa.com/afchanginahjolblagheh