eitaa logo
کودکان مهدوی
446 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
142 فایل
🍀✧﷽✧🍀 کارتون ایرانی برای بچه های خوب ایران🇮🇷 کاردستی✂ بازی🤹‍ نقاشی🎨 حاشیه دفتر🖍📗 ایده هنری💌🎀 قصه های شیرین😴 مفاهیم دینی 🌹 مطالب تربیتی و.. برای سربازان کوچک امام زمان(عج)🌸 ✅کپی مطالب با ذکر③صلوات برای هرپست🌱آزاداست✅ @afchanginahjolblagheh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تولد امام هادی علیه السلام 💚.mp3
9.27M
کریمی میلاد امام هادی علیه السلام مبارک باد🍃🍃🌸🌸🍃🍃
دل های ما پُر از امّید و شادی است جشن تولّد امام هادی است بود پاکیزه و خوب مثل گل چون باران می رسید از نفسش عطر و بوی قرآن همه دم سوی خدا او هدایت می کرد از خدا پیغمبر او حکایت می کرد سخنانش گویی شعر آزادی بود بهترین مرد خدا حضرت هادی بود 🍃🍃🌸🌸🍃🍃
بازی با گیره لباس. تعدادی مهره را با گیره لباس یکی یکی داخل ظرفی دیگر می اندازیم. این بازی برای تقویت مهارت های ظریف به کار می آید اگر بخواهیم همراه این بازی می توانیم سوره کوثر را تمرین کنیم تعدادی شکلات را داخل ظرف می ریزیم به همراه خواندن سوره کوثر بازی را انجام می دهیم کوثر خیر زیادی از طرف خداوند است که تمام نمی شود. از کودک بپرسید آیا شکلات‌ها می توانند کوثر باشند. مسلما خیر چون یک زمانی تمام می شوند. به جای شکلات چیزهای دیگر در ظرف بگذارید و همین سوال را از او بپرسید. در اینجا ذهن کودک را به چالش بکشید پس کوثر چیست؟ حال می توانید کوثر را برایش توضیح دهید کوثر خیر زیاد و بی شماری است که تمام نمی شود و خداوند عطا کرده است. ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎈🍃 ❤️ ویژه ❤️ موافقیـــــد روز بچہ هارو قشنگ ترش کنیم با کاربرگ هاے قشنگ نقاشے ؟ 😍 ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزش و ایده چند مدل ساده با برای حتی کلاس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای کم نذاریم پدرمون ضمانت کرده ها!!! دست کم نگیری که ضرر میکنی ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
💕💕 ⭐️وقتی موبایل آقا موشه زنگ خورد !⭐️ آقا موشه از صبح زود به آرایشگاه رفته بود تا کمی سبیل هایش را کوتاه کند. آخر می خواست در جشن فارغ التحصیلی اش ازمدرسه، شیک و مرتب باشد. تازه کارش تمام شده بود که موبایلش زنگ زد. همسایه اش پروانه خانم بود. دستپاچه بود و صدایش از پشت تلفن می لرزید. آقا موشه، زود بیا خونه. آقا موشه با نگرانی پرسید: اتفاقی افتاده؟ پروانه خانم جواب داد: بدو بیا که خونه تو رو دارن صاحب میشن. آقا موشه که خیلی خانه زیبا و آرام خودش را دوست داشت همین که این حرف را شنید، از آرایشگاه بیرون پرید و به سمت باغی که خانه اش در آن جا بود، دوید. توی راه با عصبانیت فریاد می کشید: خانه مرا می خواهند صاحب شوند؟ با هزار زحمت آن درخت سیب را پیدا کردم و زیر آن لانه را ساختم . حالا به همین راحتی، یک نفر آن را از من بگیرد؟ به نزدیکی های باغ که رسید، پروانه خانم را دید که با نگرانی بال می زند و انگار منتظر آقا موشه است. آقا موشه با صدای بلند گفت: چه کسی جرات کرده وارد خانه من بشود. نشانش بده تا با دندان هایم حسابش را برسم. پروانه خانم که از ترس، یک بال خود را روی صورتش گرفته بود گفت: هیس، او خیلی خطرناک است. آقا موشه که دیگر طاقت ایستادن نداشت، به سمت خانه اش دوید، و وقتی که سرش را داخل خانه کرد از ترس بند آمد. او مار سیاه بزرگی را دید که با خیال راحت در لانه نرم و گرم او مشغول استراحت بود و صدای خر و پفش همه جا را پر کرده بود. آقا موشه، گریه اش گرفت. از جیبش دستمال کاغذی کوچکی در آورد و دانه دانه اشک هایش را پاک کرد. بعد هم به گوشه ای از باغ رفت و به مامانش تلفن کرد. مامان آقا موشه وقتی صدای لرزان و نگران آقا موشه را شنید، با دست زد توی صورتش و گفت: «خدا مرگم بده، چه شده موش موشکم؟» آقا موشه ماجرای مار سیاه و لانه اش را که دیگر مال او نبود برای مادر تعریف کرد و از او راهنمایی خواست. وقتی موبایل آقا موشه زنگ خورد مامان آقا موشه فکری کرد و گفت: «پسر نازنینم» زور تو هرگز به یک مار سیاه گنده نمی رسه. خانه ات را ول کن و بیا اینجا با هم زندگی کنیم. اگر هم این جا نمی آیی، یک خانه دیگر برای خودت دست و پا کن. آقا موشه گفت: یعنی به همین راحتی تسلیم این مار زورگو بشوم؟ مامان موشه زد زیر گریه و گفت: «آره پسرم، من یه دونه بچه که بیشتر ندارم، نمی خوام بلایی سرت بیاد مادر» و گریه اش شدیدتر شد و آقا موشه با مامانش خداحافظی کرد و به فکر فرو رفت. با خودش گفت: معلوم است که نمی توانم با مار بجنگم، باید فکر دیگری کرد. آن وقت منتظر شد تا باغبان برای آب دادن به درخت ها، سر و کله اش پیدا شود. اما باغبان در گوشه ای از باغ خوابیده بود و حالا حالاها قصد بیدار شدن نداشت. آقا موشه فکری به خاطرش رسید. زنگ موبایلش را روی «صدای بلند» تنظیم کرد و آن را توی جیبش گذاشت. آن وقت به پروانه خانم گفت: موبایلت را بردار و پشت سر هم، شماره مرا بگیر. خودش هم روی سر باغبان ایستاد. صدای زنگ موبایل توی باغ پخش شد. دینگ دینگ دینگ... باغبان دستش را به طرف جیبش برد اما متوجه شد که صدا از تلفن او نیست. برای همین دوباره چشم هایش را بست و خوابید اما یک بار دیگر صدای دینگ دینگ بلند شد. باغبان به اطراف نگاه کرد و چشمش به آقا موشه افتاد که آرام و بی خیال روی سر او موبایل بازی می کرد. برای همین هم، عصبانی شد، بیلش را برداشت و دنبال موش دوید. موش که از عصبانیت باغبان خوشحال شده بود او را به طرف خانه اش که مار در آن خوابیده بود کشاند. به دم لانه موش که رسیدند، مار سیاه را دیدند که او هم از صدای زنگ موبایل آقا موشه بیدار شده بود. باغبان همین که چشمش به مار افتاد، با بیل محکم توی سر او زد. مار بی هوش روی زمین افتاد. آن وقت باغبان او را در کیسه ای گذاشت و برد و موش به لانه اش خزید 💝 ➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شدیداً نیازم دارم آقا امام حسین (ع) ازم بپرسه _کیفَ حالُک؟؟؟ منم بگم +هَل یَمکنک اَن تُعانقنی :) میشه بغلم کنی؟؟؟ ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
استاد‌ امینی‌ خواه: قبل خواب ۷ بار سوره قدر رو بخونید یه مثلث نوری شکل می‌گیره و فرشته ها تا صبح اونجا عبادت می‌کنن و این عبادت برای شما ثبت می‌شه.✨🌱 ⭕️خیلی راحته اما اگه کوتاهی کنی اون دنیا احتمالا حسرت برات باقی می مونه پس از دستش نده⭕️ ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐روزے یڪ صفحہ از ‌ ڪریم💐 ✅به همراه ترجمه و تفسیر😍 🌟 ⊰᯽⊱≈─🕊📖─≈⊰᯽⊱