کاردستی✂️ گل لاله دختر خانم های گل👧🏻 آقا پسرای مهربون👦🏻 الهی که عزاداری هاتون قبول باشه✨🤲🏻 🖤 بچه‌های مهربون شما می تونید با دست های قشنگتون و بیاد امام حسین و یارانش این گل را با کاغذ رنگی درست کنید 🖤 🛒وسایل لازم: 📒کاغذ رنگی ✂️قیچی 🖊خودکار 🖌چسب 🥢 نی

[°•💚☁️•°] 🇮🇷 انیمیشن 🇮🇷 آشنایی باامامان و پیامبران ومعصومین 🇮🇷 این قسمت : شهادت حضرت قاسم (ع)

[°•💚☁️•°] 🇮🇷 انیمیشن 🇮🇷 آشنایی باامامان و پیامبران 🇮🇷 این قسمت : امام حسین (ع) ناسور قسمت سوم

آی قصه قصه قصه امام حسین جون ستاره های کربلا 🌴 حضرت قاسم 🌴 🌸با اجرای فاطمه معصومه جون ذاکری🌸 🌹 با قرائت حنانه خانم🌹

♡ شبِ هفتـم مُحرم گـره خورده به باب الحـوائجے که عُمر زیادی نداشت .. و ما ..تا ابد دخیلِ گهواره سبزش هستیم ☘️ ♡ لالایی‌بخواب‌علے

یا باب الحوائج💔 بس کن رباب سربه سر غم گذاشتی اصلا خیال کن که توعلی اصغرنداشتی😭

منتظر کوچولو های عزیزم و عزاداران امام حسین علیه السلام🖤 میخواهیم از الان تا پایان ماه محرم و صفر هر روز به امام حسین عزیز و مهربون💚 سلام بدیم و زیارت عاشورا بخوانیم از شما التماس دعا داریم🤲

رسمی ست بین ما مادرها که ثواب دوران شیردهی مان را هدیه می دهیم به حضرت رباب... وای از دل رباب...💔

🤔 با خودم فکر میکنم اصلا چرا باید رباب با آب، هم قافیه باشد ⁉️ گاه روضه‌خوان‌ها زیادی شلوغش می‌کنند ❗️ حرمله آنقدرها هم که می‌گویند تیرانداز ماهری نبوده هدف‌های روشنی داشته ❗️ چشم عباس... گلوی تو... سینه‌ی حسین... 😭 تنها تو بودی که خوب فهمیدی استخوانی که در گلوی علی بود، سه شعبه بود! شش ماه، علی بودن را طاقت آوردی! 😭 خون تو، جاذبه‌ی زمین را از بین برد... حالا، پدرت یک قدم سوی خیمه می‌رود، بر می‌گردد.... می‌رود... بر می‌گردد... می رود.... 😭 عرق شرم، مرد را تشنه‌تر می‌کرد.... 😭 باز هم یک قدم می‌رود، برمی‌گردد... می‌رود پشت خیمه‌ها... با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره می‌سازد 😭 تا دیگر صدای سم اسب‌های وحشی از خواب بیدارت نکند... 😭 رباب می‌رسد از راه.... با نگاه... با یک جمله‌ی کوتاه 👇 آه! آقا خودتان که سالمید ان شاءالله... 😭😭

نامه‌های ماریه | قسمت ششم 🔹ماریه میگه تعداد آدم بدها انقدر زیاد شده که همه دشت رو پر کرده، ولی قاسم که برادرزاده آقای امام حسین می‌شه بهش گفته ما تا وقتی عمو عباس رو داریم نباید از هیچ چیزی بترسیم.

نامه‌های ماریه | قسمت هفتم 🔹ماریه این بار نوشته آدم‌بدها آب فرات رو روی اون‌ها بستند، بابای ماریه بهش گفته اون‌ها می‌خوان آقای امام حسین رو اذیت کنند،‌برای همین هم پیش رقیه کوچولو رفته تا دلداریش بده و بهش بگه کنارشه!

•°[ طبق برنامه جمعه ها ]°• بازی بازی دست ورزی 🌷برای بچه ها بازی زندگیست

شعر کودکانه محرم مهدوی من یه گل پرپرم🥀 مثل کبوترم من یه بچه شش‌ماهه👼 علی‌اصغرم من وقتی بابام تنها شد😔 اومد به خیمه‌ی من گفت پسرم می‌آیی بریم به جنگ دشمن👹 با اینکه بچه بودم دلم می‌خواست بجنگم⚔ دشمنای بابا رو من بیارم تو چنگم😡 بابام منو بغل کرد✨ آورد پیش دشمنا رو کرد به سمت اونا گفت با حال التجا😞 بچه من تشنشه هیچ پناهی نداره😢 یه قطره‌ای آب می‌خواد💧 اون گناهی نداره یه دفعه‌ای گلوم سوخت پاره شد و خون اومد😣 به زیر خون گلوم دست باباجون اومد حال شما بچه‌ها🌸 نوگلای با صفا برام گریه کنید😢 همیشه روز و شبا