eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
705 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
یک خاطره، یک لبخند ✍️سمیه رستمی، عضو تحریریه مجتهده امین ۴ساله بودم. راهپیمایی ۲۲بهمن سال ۱۳۶۴. بله، اگر از حساب کتاب سن بنده فارغ شدید دل بدهید به خاطره‌ام. پدر و مادرم مقید بودند هر سال برویم راهپیمایی. لطفا ان قلت نیاورید مگر چندتا راهپیمایی برگزار شده بوده کلاً؟‌دل بدهید به متن. آن سال هم مادرم دست ما چهار بچه کوچک و قد و نیم‌قدش را گرفت و بردمان. جنگ بود. صدام یزید کافر تهدید کرده بود به مراسم راهپیمایی حمله می‌کند؛ اما مردم تهدیدش را به نقاط سوق‌الجیشی‌شان دایورت کرده و همه آمده بودند. زهرا خانم همسایه‌امان هم با ما همراه بود و برای اینکه از خانواده ما جدا نشود، دست مرا گرفته بود. در اثنای مراسم بودیم که آژیر قرمز به صدا درآمد و اعلام حمله هوایی شد. نظم مراسم بهم خورد و من در معیت زهرا خانم همسایه گم شدم. وضعیت قاراشمیشی بود. با سن کمی که داشتم اما هول و هراس آن روز را یادم هست. زهرا خانم من را به واحد گم شده‌‌ها برد. بچه‌هایی که گم شده بودند را سوار کامیون خاوری کرده بودند تا ننه بابایشان را از آن بالا بهتر ببینند. اما خوب یادم هست که من حاضر نشدم بروم بالای خاور، به درختی تکیه داده بودم و جیغ می‌کشیدم. مادرم آن زمان تازه عینک گرفته بود. به همه می‌گفتم مادرم عینکی است. خانم‌هایی عینکی می‌آمدند تا من شناسایی‌اشان کنم. نمیدانم آنها هم فرزندشان را گم کرده بودند یا چی اما بالاخره تیری بود در تاریکی، می‌آمدند جلو خودی نشان میدادند و البته که مقبول واقع نمی‌شدند می‌رفتند. برای اینکه ساکتم کنند نقل‌های رنگی توی مشتم ریختند؛ اما من همچنان جیغ می‌زدم و بی‌تابی می‌کردم. یک هو میان معرکه‌ای که به پا کرده بودم؛ چشمم خورد به محترم خانم پیرزن همسایه مان. به او پناه بردم. احتمالاً زهرا خانم هم با ما همراه شد. حالا گیر ندهید که زهرا خانم داستان چه شد؟ سوار اتوبوس دوطبقه‌ای سبز رنگی شدیم. دلم می‌خواست برویم طبقه بالایش اما محترم خانم پا درد داشت و نمی‌توانست از پله بالا برود. طبقه پایین نشستیم. از پنجره خیابان را نگاه کردم. راهپیمایی عملاً تمام شده بود. همین حین مادر و خواهرانم را دیدم که از کنار اتوبوس ما می‌گذشتند. از اینکه گمم کرده بودند لجم گرفته بود. باید حواس‌شان را بیشتر جمع می‌کردند. از آنجا که با محترم خانم در راه خانه بودم پس دلیلی نداشت آنها را به محترم خانم نشان بدهم. پس با آرامش نشستم و مشغول خوردن نقل‌هایی شدم که کف دست عرق کرده‌ام خیس شده بودند. وقتی با محترم خانم پا به کوچه گذاشتیم پدر و مادرم را دیدم که خواهرها و بردارم را گذاشته‌ بودند خانه و هراسان بر می‌گشتند به مسیر راهپیمایی تا مرا پیدا کنند. خدا لعنت کند صدام یزید کافر را که باعث نگرانی پدر و مادرم شد. @AFKAREHOWZAVI
امید و دیگر هیچ ✍️ سمیه رستمی، عضو تحریریه مجتهده امین یک تصور غلطی، رایج است که نیاز هر بشری از ابتدای بشریت تا کنون «خوراک، پوشاک و مسکن» بوده اما شما برندترین لباس، یک پنت هاوس ۶۰۰متری واقع در بیخ زعفرانیه را به انضمام لاکچری‌ترین خوراکی بدهید، شخصی که یک ربع بعد باید ریق رحمت را سر بکشد، اصلاً یک‌ساعت بعد، حالا چون شمایید و به حرمت سلام‌وعلیکی که از سابق باقیمانده بینمان، یک روز بعد، مسافر ارابه مرگ باشد، دیگر هیچ حالی برایش نمی‌ماند که حتی دست توی سوراخ بینی‌اش بکند و ماحصل کنکاش و جستجویش را رؤیت کند چه برسد به سایر موارد. چون انسان اساساً به امید زنده است. امید اینقدر مهم است که در فی خالدون فرهنگ غنی ایرانی هم رسوخ کرده و خودی نشان می‌دهد. مثلا در ضرب‌المثل‌ها هم، فارغ از موضوع اصلی، مبحث امید جریان دارد. شاید الان سری تکان بدهید و بفرمایید که بله من باب مثال «در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه، سپید است» که باید عرض کنیم خدمتتان این ضرب‌المثل فقط یک عبارت «امید» خشک و خالی دارد تویش. آن هم برای خالی نبودن عریضه و الا بیشتر به حرکت وضعی و غیره ذلک زمین مرتبط است تا امیدواری. از آنجا که امیدواری حالت انگیزشی مثبتی که ناشی از احساسات مثبت است، موجب افزایش انرژی انسان برای انجام کارهایش می‌گردد. مثلاً  ضرب‌المثل «نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود، مزد آن گرفت که جان برادر کار کرد» به ما می‌گوید هنگامی که داری رنج می‌بری، کیفور باش! غر نزن! چون پایان رنج، گنج است و گنج در اینجا یعنی حقوق و امثال ذلک. برو خدا رو شکر کن کار داری! مردم همینشم ندارن و البته آدم به امید مزد گرفتن کار می‌کند. چون گیاه نیست و فتوسنتز نمی‌کند. بدتر از همه اینستاگرام دارد و آن پست‌هایی که سیو کرده تا اجناسش را بعداً بخرد، خودش کلی نشان امیدواری است. بالاخره آدم نخورده نون و گندم اما دیده در اینستای مردم. حتی همین ضرب‌المثل تویش امید دارد که مردم مال و منالی دارند و چیزناله استوری نمی‌کنند.  نیاکان ما حتی در ضرب‌المثل «دیوار موش داره، موش گوش داره» لایه‌های ظریفی از امیدآفرینی را زورچِپان کرده‌اند. امید به اینکه دیوارها اینقدر نازک نباشند، صداهای طبیعی خروج گاز دی اکسید کربن حاصل از فعل و انفعالات شیمیایی دستگاه گوارش در پس دیوار شنیده شود و نهایتاً چهار تا موش بشنود. یا مثلاً همین که «موش که به سوراخ نمی‌رود جارویی به دمبش می‌بندد». می‌گوید: اگرچه باید امیدوار بود اما باید جوانب کار را سنجید و امید واهی یا همان خیال خوش نداشت که موشی با اضافه بار بتواند وارد هر سوراخی بشود. آنجا هم که می‌فرماید «مزن بر سر ناتوان دست زور؛ که روزی دراُفتی به پایش چو مور» نکات دقیقی را به صورت مهندسی معکوس بیان می‌کند و می‌گوید: این مفلوکی که حالا زیر دست توست، پسان فردا شاید بالادستی‌ات باشد و پوستی از تمام اقصی نقاط بدنت بکَند که از آن بشود سه جفت کیف و کفش ست تهیه کرد، با سه تا جاسوییچی برای اشانتیونش. طنز در رسانه: بالاخره آن موقع که درهای کشویی باب نبود گفته‌اند امیدوار باش که در همیشه روی یک پاشنه فر نمی‌خورد. ببینید حتی اینجا هم بارقه‌هایی از امیدواری دارد. آیا این برای شما کافی نیست عرق خارخاسک است؟! البته همه می‌دانند که امید یک مهارت است و انسان باید آن را فرابگیرد، بای دیفالت روی انسان نصب نمی‌شود. الان زه بغل پراید هم آپشن محسوب می‌شود چه برسد به امیدواری که لازمه حیات بشری است. مثلاً در ضرب‌المثل «سیر به پیاز می‌گوید: پیف پیف بو می‌دی!» البته که ربطی به مهارت آموزی امید ندارد؛ ولی بالاخره نشان از امید سیر برای داشتن بوی خوش‌تری نسبت به پیاز است. مخصوصاً که در دوران کرونا سیر، قدر منزلتی پیدا کرده. هرچند این روزها پیاز هم دارد جوری قیمت می‌ترکاند که قابلیت عرضه در بورس را دارد. این پویایی و پیشرفت نتیجه پا پس نکشیدن و امید به آینده است. روانشناس‌ها می‌گویند: بدون هدف امید می‌میرد. در همین رابطه که نه؛ اما تو همین مایه‌ها یک ضرب‌المثل داریم که می‌گوید: «میهمان چشم دیدن میهمان را ندارد، صاحبخانه به هر دو» و این یعنی صاحبخانه ایرانی بین مهمان‌هایش فرقی نمی‌گذارد و هر دو را به یک اندازه به هیچ می‌انگارد. و این خودش جای بسی  امیدواری است که عدالت در همه جا رعایت می‌شود. البته یک ضرب‌المثل داریم می‌گوید:«میهمان گرچه عزیز است همچون نفس؛ خفقان آید اگر آید و بیرون نرود» که اتفاقاً این هم بحث امید را در لایه‌های زیرین خود دارد ولی بگردید خودتان پیدا کنید. و به عنوان آخرین مورد، یک ضرب‌المثل باستانی را مورد بررسی قرار می‌دهیم که می‌گوید: «ژیان ماشین نمیشه، باجناق فامیل» و در واقع دارد می‌گوید: .... بقیه شو اینجا بخوانید. http://dtnz.ir/?p=317323 @AFKAREHOWZAVI