#به_وقت_خاطره 📜
قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای #دخترای فقیر جهیزیه می خرید ویا برای #بچه ها قلم و دفتر.
حتی #جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز #عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.
ازش پرسیدم:«چرا شب عیدی #لباس_نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!».
{خاطرهاے از #شهیده طیبه واعظی💔}
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جنگ_نرم
✖️رهبر معظم انقلاب: یک جبهه عظیمی از لحاظ فرهنگی دارند به ما تهاجم می کنند.
دشمن صریحا می گوید غلبه بر جمهوری اسلامی و حاکمیت اسلام با جنگ نظامی و تحریم اقتصادی موفقیت آمیز نیست؛ با کار فرهنگی و نفوذ فرهنگی موفقیت آمیز است. ذهن ها را باید تغییر داد. روی فکرها باید کار کرد. هوس ها را باید تحریک کرد. این را صریح می گویند.
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتپنجاه_و_هفتم
عکس گرفتیم و برگشتیم سمت هتل
+راستی امیر علی الان میتونی پشت فرمون بشینی تا صبح؟؟
آخه اگه صبح اعزام باشه سختت میشه که
_ میتونم اینجا بشین تا من وسایل و بزارم
+باشه
نشستم روی مبلای لابی و دوباره فکر و خیال سوریه
یعنی میشه یه بار دیگه بیایم مشهد؟
به این فکر می کردم همه ی اون کتابابی که خوندم شهیدا و خانومشون بیشتر از ما باهم بودن یعنی دل کندن کدوممون سخت تره؟اونا که بعد از یه مدت زندگی اجازه رفتن به همسراشون و دادن ؟یا من که تازه عقد کردم؟
لابد هرکدوم سختیای خودشو داره. نمی دونم ایشالا هرچی حضرت زینب بخواد اگه امیر علی قسمته که شهید بشه من چیکارم که جلوشو بگیرم
امیر علی اومد و گفت
_بریم
+بریم
و دوباره پیاده رویمون تا حرم ❤️
**
برگشتیم تهران امیر علی خبر اعزامش رو داده بود
زن عمو باورش نمیشد به قول خودش برا امیر علی زن گرفته بود که پابند بشه اما نشد که نشد
لحظه ای که امیر علی رو میخواستم راهی کنم انگار گوشه ای از قلبم کنده شد و رفت
رفت تا سوریه،تا مجاورت سه ساله ی ارباب،تا نزدیکی شیر زن و خواهر ارباب
همه توی حیاط وایساده بودیم
زن عمو با گریه امیر علی رو بغل کرده بود و در گوشش حرف میزد،بیچاره زن عمو دلش می خواست ازدواج کنه که مثلا نره سوریه
وقتی فهمید اجازه دادم اولش تعجب کرد ولی بعدش...خب یه جورایی خوشحال شد که به پسرش اجازه دادم بره
سمیه هم امیر علی رو بغل کرد و گفت رفتی سوریه شهید نشی برگردی ها سالم برگرد
امیر علی هم اخم ریزی کرد و گفت اولا من لایق شهادت نیستم دوما اگه شهید شدم حواست به خانوم من باشه
اگر هم شهید شدم موقع تدفین من صبر داشته باش الگوت رو حضرت زینب قرار بده و زینب وار برای من عزاداری کن
بابا و عمو هم مردونه امیر علی رو بغل کردن و به امیرعلی گفتند:
_ ما بهت افتخار می کنیم
مردونه از ناموس مردم خودت،مردم سوریه دفاع کنی.
مراقب باش که دوباره حضرت زینب اسیر نشه دوباره حرمت حضرت زینب زیر سوال نره
موفق باشی پسرم
دوتر از بقیه وایساده بودم نگاهم و فقط روی امیر علی بود
امیر علی اومد طرف من
+برمی گردی؟
_ایشالا
دیگه بیشتر از این نتونستم جلوی اشکام و بگیرم
_میدونی چشمات مثله تیلس اشکیشون نکن ،بابا فوقش شهید میشم میرم اونجا اون قدر صبر میکنم تا بیای شفاعتت و کنم باهم بریم بهشت
نمی دونستم چی بگم یعنی اصلا بغض تو گلوم اجازه حرف زدن بهم نمیداد
_آتنا
برای اولین بار خجالت و کنار گذاشتم و گفتم
+جانم
_تو همین مدت کمی که باهم بودیم هیچ وقت بهت نگفتم.....الان میگم....عاشقتم
اینو که گفت گریم شدت گرفت
_نگفتم تیله هات و اشکی نکن
+نمیشه
_من دیگه باید برم
چند لحظه کوتاه بغلم گرفت و پیشونیمو بوسید بعد برگشت و رفت
اصلا اون لحظه قدرت هیچ کاری نداشتم نمی دونستم باید بهش چی بگم
+امیر علی
وایساد و نگاهم کرد
_جانم
+می خواستم بگم .....منم..تو همین مدت کم عا...عاشقت شدم .
_نمی دونی من الان چه حالی دارم ...به خدا منم سختمه ولی دلم اونجاس
+برو از ته دل راضیم سپردمت به حضرت زینب
رفت دلم منم با خودش برد..........
#ادامه دارد...
✍🏻#به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹@afsaranjangnarm_313🌹
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتپنجاهوهشتم
گوشی دستم بود و مدام توی اتاق راه می رفتم
منتظر یه تماس از امیر علی بودم
چند روز از رفتنش می گذشت
هر وقتی تونست زنگ میزد و در حد چند دقیقه با من و زن عمو حرف میزد
از وقتی امیر علی رفته بود کار من و زن عمو شده کنار تلفن نشتسن و به البوم نگاه کردن ،بهم دیگه دلداری میدادیم
که امیر علی شهید نمیشه
ولی ته دلمون میدونستیم که ...
به روی خودمون نمیاوردیم
سمیه روحیه اش از ما بهتر بود مدام من و زن عمو رو برای چند دقیقه ای می خندوند
امیر علی چند بار که زنگ زد سفارش کرد کتاب های توی کتاب خونش رو بخونم همون کتاب هایی که زندگی نامه شهدا بود
منم با تک تک دقیقه های کتاباش توی این چند روز زندگی میکردم
امروز چهارمین روز رفتنش بود و هنوز تماس نگرفته بود
به کتاب خونش نگاهی انداختم
برای اینکه دلم اروم بگیره گفتم قرآن بخونم قرآن و برداشتم و نشستم روی تخت امیر علی نیت کردم و باز کردم که یه برگه افتاد جلوی پام
برگه رو باز کردم دست خط امیر علی
شروع کردم به خوندن
فهمیدم وصیت نامه امیرعلیه با دستای لرزون شروع کردم به خوندن
((بسم رب الشهدا و الصدقین
خانواده عزیزم سلام
اول از همه می خوام چند کلمه ای برای مادر و پدرم بنویسم پس میگم
مادر و پدر عزیزم من و حلال کنید بابت تمام اذیت ها و زحمت هایی که برای شما داشتم
قطعا با دعای شما بوده که به اینجا رسیدم ،اگر دستم به جایی بند باشد و لایق باشم شفاعت شما را حتما به مولایم میکنم.
و اما خواهر عزیزم
می خوام بهت بگم اگه برای لحظه ای از من ناراحت شدی من و ببخشی ازت می خوام زینب وار زندگی کنی و الگوت حضرت زینب باشه و ازت یه خواهش برادرانه دارم می خوام بگم همون طور که برای اتنا تا الان بهترین خواهر بودی بعد از اینم باشی
و اما همسر عزیزم اتنا
درسته که عمر باهم بودمون خیلی کوتاه بود ولی بهترین لحظات زندگیم بود .ازت می خوام که تا آخر عمرت مسیرت و همین طور خوب بری.
حتما حتما درست و ادامه بده و از سمیه هم کمک بگیر من مطمئنم که یه خانوم پرستار خیلی خوب میشی.
و اما اخرین حرفام که برای همس
منم مثل همه ی شهدا برای دینم ،وطنم ناموسم، و از همه مهم تر خود بی بی زینب دارم میرم سوریه
از همتون می خوام که پشتیبان ولایت فقیه باشین.امر به معروف و فراموش نکنین
ما میریم جلوی جنگ نظامی رو می گیریم
اما شما باید باشین و سنگر جنگ نرم و خالی نزارین.
امیر علی ملکی
یا علی
((
اشکام امون نمیدادن که درست بخونم دوباره خوندم و بازم خوندم اون قدر خوندم که دیگه از حفظ شده بودم .
فقط تونستم نامه رو همون طور مثل اول تا بزنم و بزارم سرجاش
کلافه دور خودم می چرخیدم نمی دونستم باید چی کار کنم متوسل شدم به خود حضرت زینب گفتم
خانوم تورو خدا این دل منو آروم کن من نمی خوام گریه هام از روی ناشکری یا پشیمونی باشه خودت کمکم کن
میشه به منم یه ذره از اون صبری که داشتین و بدین؟
#ادامه_دارد...
✍🏻#به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹@afsaranjangnarm_313🌹
https://harfeto.timefriend.net/441040670🔒
یه صفحه درست کردم مخصوص رمان تا نظراتتون و بهم بگین هرچند تا الان خیلی لطف داشتین🙃❤️راستی اینم بگین که رمان بعدیو دوباره خودم بنویسم؟
https://harfeto.timefriend.net/596807798
👆🏻اینم صفحه ناشناس کانال برای نظراتتون .اعضای جدید کانالمون چطوره ؟چه پیشنهادی دارین براش؟🙃
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥هر خبری رو در فضای مجازی به راحتی باور نکنیم!
#سواد_رسانه
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
#مادرانهـ💔
_مادر #فرزندت کجاست؟
+همینجاست عصرها باهم چای میخوریم
🕊|یادت باشد
در همین کوچهی ما
مادری هست که عشقش
را داد...
تا تو عاشق بشوی
نگذاریم که تنها بشود
کاش ما کاری کنیم که دلش
خون نشود😔
🥀@afsaranjangnarm_313🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا