نسلِمافقطیهچیزاییازچهاردهخردادِ ۶۸ شنیدهبود؛
تااینکهسیزدهِدی ۹۸ بهچشمدید... : )💔
#روحخدابهخداپیوست...🖤🥀
🥀 @afsaranjangnarm_313 🥀
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
نسلِمافقطیهچیزاییازچهاردهخردادِ ۶۸ شنیدهبود؛ تااینکهسیزدهِدی ۹۸ بهچشمدید... : )💔 #روحخد
حاجقاسمجان...
پارسال۱۴خرداد۱۳۹۸
《مراسمرحلتامامخمینی》
💔 @afsaranjangnarm_313 💔
#نفتکش_ایرانی
#اقتدار
#افول_امریکا
#نفتکش
-: داداش میخوام برم ونزوئلا چجوری برم؟
+ از تنگه هرمز بیخ گوش امارات میری تو دریای عمان میندازی تو اقیانوس هند یه دور کامل دور عربستان سعودی میزنی میرسی به کانال سوئز از بغل صهیونیستا میری تو مدیترانه.
اونجا مواظب باش یه عده دارن تمرین شنا میکنن یه وقت گیر نکنن تو پره موتورت. پره غر میشه.
تهش میرسی جبل الطارق که تحت استعمار انگلیسه از اونجا هم رد میشی یه راست میری تو کارائیب یه دست واسه آمریکا تکون بدی رسیدی ونزوئلا
کسی هم سر راهت رو گرفت سلام عینالاسد رو برسون خودش میدونه باید چیکار کنه💪💪
@afsaranjangnarm_313
#به_وقت_خاطره 📜
#پس_زمینه 📱
یکی از نزدیکان امام میگوید:
قبل از کسالت اخیر امام،شب ها یکی از برادران پاسدار پشت در اتاق میخوابید.
یک وقت من از ایشان سوال کردم که شما مدتی شب ها مراقب امام بودید،آیا از ایشان خاطره دارید؟
گفت:بله،امام شبها معمولا دو ساعت به اذان صبح مانده بود بیدار بودند،یک شب متوجه شدم امام با صدای بلند گریه میکند.
منهم متأثر شدم و شروع کردم گریه کردن.
ایشان که براے تجدید وضو بیرون آمدند،متوجه من شدند و فرمودند:
فلانی! تا جوان هستی قدر بدان و خدا را عبادت کن.
لذت عبادت در جوانی است...
آدم وقتی پیر میشود دلش میخواهد عبادت کند اما حال و توانی برایش نیست..
{خاطرهای از #امامخمینی رحمت الله💔}
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتچهلودوم
خودمو یکم کشیدم عقب اما چادرم و ول نکرد گفتم:
-چیکار میکنی؟
سرشو اورد بالا گفت :
-فهمیدم از هر راهی وارد بشم فایده نداره میتونم با زور و تهدید باهات ازدواج کنم اما دل تو با من نیس
+کاش زودتر متوجه میشدی و می رفتی دنبال زندگیت انقدر من و اذیت نمی کردی
سرشو انداخت پایین و گفت:
-اگه عوض بشم چی؟
+چی؟!!!
-اگه منم بشم یکی مثه خودت چی ؟
+به خاطر من عوض شدن هیچ فایده ای نداره پاشو
-اگه واقعا عوض شدم و به خاطر تو نبود چی؟
+این سوالا چیه ؟
بلند شد و وایساد گفت :
-جواب من و بده می خوام تکلیفم معلومـبشه
نمی دونم چرایهو انقدر لحنش ارومـشده بود ولی نه این همون کامرانه حتما اینم یه بازیه
+جوابت معلومه
-بازم نه
+توقع داری اره باشه
دستاشو گذاشت لبه بالکن و زل زد به اسمون و گفت:
-این بار دلیلت چیه؟
+حتی اگه عوض بشی گذشتت پاک نمیشه تو با یه عالمه دخت...
-بسه.باشه من میرم ،امید وارم خوشبخت بشی اتنا خانوم
روشو برگردوند و رفت دلم سوخت براش نمیدونم چرا این قدر با بی رحمی جواب دادم خب حرفم حق بود
کلافه شده بودم ترجیح دادم تو بالکن بمونم تا برن یهو نگاهم افتاد روی تاب که دیدم پسر عمو نشسته واااای نکنه کامران به خاطر همین چادر منو گرفته
نه اون حرفاش پس چی بود
پسر عمو تا دید نگاهش میکنم سرشو انداخت پایین و رفت
باصدایی بابا برگشتم تو خونه
وارد که خونه که شدم با نگاه سنگین و دلخور زن عمو مواجه شدم که گفت:
-معلومـ نیست چی شده که جواب مثبتشو تغییر داده؟
_زن عمو من به آقا کامران هیچ جوابی ندادم
+پس کامران من الکی گفته که آتنا دوسم داره؟؟
خواستم جواب زن عمو رو بدم که خود کامران مداخله کرد
-مامان جان آتنا خانوم راس میگن،ایشون هیچ جواب مثبتی به من نداده بودن من و مژگان فک میکردیم که میتونیم آتنا خانوم رو راضی کنیم که راضی نشدن
بهت زده به کامران نگاه می کردم از حرفش شوکه شده بودم اخه این کی انقدر عوض شد
سرشو انداخت پایین و خداحافظی کرد :
-خداخافظ دختر عمو
زیر لب گفتم:
+خداحافظ
با بقیه هم خاحافظی کردیم البته غیر از مژگان که اگه می تونست فکر کنم با دستای خودش می کشتم
بابا هم بعد از خداحافظی در و بست گفت:
-چی شد بابا ،کامران انگار اون کامران قبلی نبود
همون طور که چادرم و در می اوردم گفتم:
+بابا ،فعلا کلافم نمی دونم چی درسته چی غلط سر فرصت باهم حرف می زنیم
-باشه بابا برو استراحت کن
+شب بخیر
-شبت بخیر
#ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹@afsaranjangnarm_313🌹
#جنگنرم
یکی گره روسریشو شل کرد رفت جلو دوربین واسه لایک...😏😔
یکی بند پوتینشو سفت کرد رفت رو مین واسه خاک...👊🏻
🌷@afsaranjangnarm_313🌷