eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
672 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
از اتاق فرمان اشاره میکنن امروز تولد یکی از ادمینامونه🎉🎉😍😘 ادمین محدثه جوووون تووووولدت مباااااارک🎊🎉🎉🎉🎊😍😘😘😘😘😘😘❤️❤️❤️
•• به شوخے به یڪی از دوستانمم گفتم:😁 من ۲۲ ساعت متوالے خوابیده‌ام!😴😴 گفت: بدون‌غذا؟🍔🍟🍳 همین سخن را به دوست دیگرم گفتم:😊 گفت: ؟🤲 و این‌گونه خداۍ هرڪس راشناختم!🧐🧐 خیـلی مهمه 😍😍♥️ 🌸 @afsaranjangnarm_313 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم انا اعطیناک الکوثر(1)ایه 💚 روزه بودی؟؟😍😍 پس بهت تبریک میگم چون با خوندن اون ایه ثواب یک ختم قران رو بردی😌😇😍❤️ خدا اینجوری با مهموناش تا می کنه😌💛 نماز روزه هاتون قبول درگاه حق😇💙 💞 @afsaranjangnarm_313 💞
با تو از مرگ ندارم بہ خدا واهمہ ایے! جانمان پیشکشِ سیدنا خامـ❤️ـنہ اے 💚 @afsaranjangnarm_313 💚
🌹پیامبر اکرم (ص)فرمودند كسى كه نمازهاى پنجگانه را در موقع خود اقامه كند و ركوع و سجود نماز را كامل بجا آورد خداى عزّ و جلّ ۱۵ خصلت به او عطا فرمايد ۱. سه خصلت در دنيا عمر او را زياد كند، مال و اموال او را زياد كند، اولاد صالح او را زياد كند. ۲. سه خصلت در موقع مرگ از ترس او را ايمن دارد، از هول مرگ ايمن دارد، او را داخل بهشت گرداند. ۳.سه خصلت در قبر سؤ ال نكير و منكر را بر او آسان كند، قبر او را وسيع گرداند، درى از درهاى بهشت به روى او گشوده شود. ۴. سه خصلت در محشر صورت او مثل ماه ، نور مى دهد، نامه عملش را به دست راستش دهند، حساب را بر او آسان مى گرداند. ۵. سه خصلت در موقع عبور از صراط خداوند از او راضى مى شود، به او سلام مى دهد، نظر رحمت به او مى فرمايد. 📚منبع. كنز العمّال 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 📿@afsaranjangnarm_313📿
📜 نیمه شب برا درس خوندن بہ اتاق پذیرایی رفتم دیدم محمدرضا قبل از من اونجاست،اما درس نمے خواند. با اینکه اون موقع دوازده،سیزده سالہ بود و بہ سن تکلیف نرسیده بود،داشت نماز شــ🌙ـب میخواند. شبهاے دیگه هم دیدم بلند شده و نماز شب میخونہ. هر شبے هم که می گذشت نمازش طولانے تر میشد. حتی یکبار نماز شبش حدود دو ساعت طول کشید. هنوز چهره اش یادمہ کہ نماز شب هاش رو چقدر با حال میخوند... {خاطره اے از زندگے محمود رضا بیضایی💔} 🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمت_دهم تو قطار نشسته بودیم من و عمو و زن عمو وسمیه توی یه کوپ
🌹 ❤️ 🌹 رسیده بودم وسطای کتاب که زن عمو ساندویچایی که من و سمیه برای شام درست کرده بودیم در آورد و شروع کردیم به خوردن سمیه ازم پرسید : _کتاب چطوره؟ +خیلی جالبه . برای اینکه از دختره جواب مثبت بگیره سه دهه رفته مشهد و متوسل شده تازه نظر دختره هم واقعا عوض شده سمیه همین جوری که لقمه رو گذاشته بود دهنش با سر حرفم و تایید کرد رفتم تو فکر یعنی میشه امام رضا دعای منم قبول کنه و بابامو شفا بده؟ از چشمم یه قطره اشک چکید نذاشتم کسی ببینه سریع ساندویچ و خوردم و رفتم تخت طبقه بالا کتاب و باز کردم تا بقیشو بخونم نگاهم روی صفحه های کتاب بود اما حواسم جای دیگه. اگه امام رضا بابامو شفا بده قول میدم چادری بشم ، نماز بخونم .روزه بگیرم اما نه همین الان تو کتاب خوندم ((معامله که نیست!)) دستمو گذاشتم زیر سرمو گفتم چی کار کنم ؟کلافه شده بودم و نمی دونستم چی کار کنم تو دلم گفتم :خدایا خودت میشه همه چیزو درست کنی؟به دلم بندازی که نماز بخونم چادری بشم؟ **** یک ساعت دیگه می رسیم داریم چیزامون و جمع جور میکنیم نزدیک ظهره بعد صبحونه خواهر زن عمو اومد اینجا و عمو رفت کوپه اونا خیلی خانوم مهربونیه .همش قربون صدقم میره😅 +میگم سمیه _بله؟ آروم کنار گوشش گفتم : +چرا این جوری به خالت نگاه میکنی؟ سمیه از حرفم جا خورد اما زود خودشو جمع کرد و گفت: _چه جوری؟ +با خجالت _نه بابا فکر میکنی اصلا هم این طوری نیست +الکی نگو خودم فهمیدم یه خبراییه _چه خبرایی؟ +صبح که تو خواب بودی زن عمو و خالت درباره تو و پسر خالت حرف میزدن و اینکه قراره بعد از اینکه برگشتین عقد کنین .خیلی نامردی نباید به من می گفتی که داری عروس میشی _چی میگی هنوز که چیزی معلوم نیست هنوز خواستگاری هم نیومدن +حالا میان شما عجله نکن 😁 _آتنا پاشو برو همون کتابتو بخون منم اذیت نکن بعدم سرشو برد تو گوشی منم کتابمو باز کردم از صبح داشتم می خوندم دیگه آخراش بودم زن عمو و خواهرش هم داشتن باهم حرف میزدن. دوباره گریم گرفت خیلی غمگین بود شهید شده بود درحالی که یه بچه داشت که هنوز یک سالش نشده بود. ((وقتش رسیده بود .همه کارهایی را که دوست داشت انجام دادم .همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت.راحت کنارش زانو زدم ،امیر حسین را نشاندم روی سینه اش،درست همان طور که خودش می خواست.بچه دست انداخت به ریش های بلندش. گفته بود:*اگه جنازه ای بود و من رو دیدی اول از همه بگو نوش جونت!* می بوسیدمش و مدام می گفتم:*نوش جونت،نوش جونت*...... وقتی بدن را فرستادن در سراشیبی قبر ،پاهایم بی حس شد .کنار قبر زانو زدم .آقایی رفت پایین قبر همه جانم را بالا اوردم تا به او حالی کنم کارش دارم.از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون اوردم ،همان که محرم ها می پوشید،چفیه مشکی هم بود ،صدایم می لرزید :به آن آقا گفتم:*این لباس و چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش. فقط مانده بود یک کار دیگر به ان آقا گفتم :شهید می خواست براش سینه بزنم شما می تونید؟ بغضش ترکید ،چند دفعه زد روی سینه اش گفتم :نوحه هم بخونید پرسید:چی بخونم؟ گفتم :از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین/دست و پا میزد حسین/زینب صدا میزد حسین با اشاره به من فهماند که همه را انجام داده خیالم راحت شد که تازه پیش ارباب سینه زده بود.)) صورتم خیس از اشک بود باورم نمیشد حتی لحظه ای نمی تونستم تصور کنم که جای همسر شهید باشم چه صبری دارن واقعا ،بچه هاشون.......😔😭 ✍🏻 : و کپی بدون نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
📚👓 اینم از قسمت یازدهم تقدیم نگاهتون 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظہ پــرواز😔 قَـــلبَم گِــرفت💔 دَر تـَݩ ایــݩ شــــ‌هر پُر گُـــنٰاهــ حــــٰالُ و هَــواے جَـــمعِ شَــــھیدٰانمْ آرِزوسٺْــــــ🕊 🌷 🌷 @afsaranjangnarm_313 🌷