eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
679 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃 شرکت کننده دهم:☆خانوم شاه آبادی☆ *نظر من راجب چالشتون ؛دانستن سواد رسانه باعث پیروزی در جنگ نرم میشود* ⚔ @afsaranjangnarm_313📱
🌷🌺💐🌸🌼🌻🌼🍃🍄 خب بریم سراغ نظر سنجی😍 اول نظرات و خوب بخونید و بعد رای بدین👇🏻 EitaaBot.ir/poll/wgayu?eitaafly تا ۹شب فرصت دارین رای بدین🙃 🦋🌺🌸💐💐🌼🌻🌸🍃 @afsranjangnadm_313
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ : امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید. ... 🌹@afsaranjangnarm_313🌹
چادرم❤️ تاااج سرممم👑 چرا میخواهند تو را از من بگیرند؟😭😭😭 مادرم زهرا........ مادرم را دور دیده اند😔😔😔 آخر نمیدانند که خط قرمزش‼️ چادرش بود.🛑 🍃 @afsaranjangnarm_313🍃
نرفتم کربـ💔ـلا اما شنیدم عالمےدارد بیا و کربلاییم کن که من هم آرزو دارم😔 🌙@afsaranjangnarm_313🌙
👂درگوشی با مذهبی ها 🔨مراقب باشیم ضربه از غرورمان نخوریم‼️ 📛مبادا بعضي از ما مذهبی ها به خود غره شویم وگمان کنیم فرشته ای از ملائک مقرب درگاه الهی و بی عیب و نقصیم❗️ نکند به دختران کم حجابمان به دیده ی انزجار بنگریم❗️ مبادا عیب های ظاهریشان را آنقدر در نظرمان بزرگ سازیم که نقص های درونی خود را فراموش سازیم ❗️ 🔘نکند بجای اینکه +دستگیری کنیم... +هدایت کنیم با محبت به سمت خدا... +راه را نشانشان دهیم... +خوبی هایشان را بزرگ کنیم... +ودست هاشان را به گرمی بفشاریم🤝 _فقط غیبتشان را کرده و عیب هاشان را بزرگ کنیم 😔 ✨به خوبی ها دعوتشان کنیم با این نیت که عیوب پنهانمان به برکت این مهربانی و امربه معروف و نهی از منکر برطرف گردد. ✨با این دید که به خوبی های دوست کم حجابمان [که کم هم نیست] حجاب را هم اضافه کنیم. ✨تا به برکت دعای او از شر بدیهای درونمان رها شویم. 💫آمین 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
📜 حسین با اینکه سن کمی داشت خیلی زود با فداکاری‌هایی که از خودش نشون داده بود توانسته بود اعتماد فرماندهانش رو بدست بیاورد و مسئول قسمت مهم و حساسے در سوریه میشود. خودش که چیزی نمےگفت و ما بعد از شهادتش از همکارهایش شنیدیم که ایشون خیلی رشادت در منطقه خانطومان و قبل از آن داشته. یک شب یکی از بچه‌ها به ایشون میگن درسته که میگی یه سری میرن سوریه و پای پرواز برمےگردند؟ ایشون جواب ندادند و فقط یک بیت شعر خواندند: *بچه‌ بازیست مگر عشق‌ جگر میخواهد... قدم اول این راه میخواهد،ایشون واقعا خودش نترس بود.به نظر من ذره‌ای از شجاعت امیرالمومنین(ع) در وجود ایشون بود. واقعا نترس بودن.باکی نداشت. اگر ایشون نمیشد قطعا به یقیین در آینده جزء فرماندهان موثر سپاه می‌شدند. {خاطره‌ای از مدافع حرم حسین معز غلامی💔} 🌴@afsaranjangnarm313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ❤️ 🌹 _شما اینجا چیکار میکنید؟ +اومده بودم یه رفیق پیدا کنم _رفیق شهید!!! +بله _پیدا کردید؟؟ +بله فکر کنم ،خیلی گشتم اما یهو به دلم افتاد یه شهید گمنام باشه _میشه بپرسم رفیق شهیدتون کیه؟؟ با چشم و ابرو به مزار همان شهیدی که بالای سر آن نشسته بود اشاره کردم اگر اشتباه نکنم منظورم را فهمیده بود که حس کردم لبخند ریزی زد _خب با اجازتون من برم حتما کاری داشتید که اومدید اینجا منم کاری برام پیش اومد وگرنه می موندم تا برسونمتون +نه خواهش میکنم خودم برمیگردم _یاعلی پسر عمو رفت اما بعد از چند قدم برگشت و گفت: _می خواید با آژانس برگردید خونه؟ +اره _نه نمی خواد من میرم دنبال سمیه یه جایی کار داره بعد میام اینجا منتظرتون میشیم لطفا اژانس نگیرید خواستم چیزی بگم که ادامه داد _لطفا تعارف نکنید +باشه چشم خدانگهدارتون نشستم کنار قبر شهید اولش نمی دونستم چی باید بگم ولی بعدش شروع کردم به درد دل کردن یه جورایی انگار مطمئن بودم از جواب مثبتم شاید اگه حتی استخاره هم نگرفته بودم بازم جواب مثبت میدادم انگار خود شهید منو تا اینجا کشونده بود تا حرفای پسر عمو رو بشنوم تو حال و هوای خودم بودم که صدای کوشیم اومد _عروس خانوم ما رسیدیم +حالا کی به شما جواب مثبت داد؟ _یعنی نمی خوای بدی؟ +الان که نمیگم _باشه اتنا خانوم پس پاشو زود بیا بریم خونه اونجا جوابتو بگو +الان میام جواب سمیه رو که دادم بلند شدم و دنبالشون گشتم بالاخره پیداشون کردم و رفتم سمتشون سلام و علیکی کردیم که پسرعمو گفت. _شرمنده دختر عمو می‌دونم این سمیه زنگ زد من گفتم شاید هنوز بخواید بمونین سمیه گفت: _حالا خوبه خودت عجله داری بریم خونه ببینی جوابش چیه منم نبرد جایی کار داشتم که پسر عمو با ابرو اشاره کرد که مثلا نگه خیلی خندم گرفته بود خلاصه کلی زیر لب براهم شاخ و شونه کشیدن منم سوار ماشین شدم و راه افتادیم طرف خونه پسرعمو جلوی اب میوه فروشی نگه داشت و گفت آبمیوه میخورین و من و سمیه عین گروه سرود همزمان گفتیم بله.ممنون پیاده شد بعد از چند دقیقه برگشت و گفت: _راستی نگفتین چی می خورین؟ سمیه گفت: _تو این هوا بهتره یه چیز گرم بخوریم با شیر کاکائو داغ موافقین؟ من و پسر عمو تایید کردیم اون رفت تا سفارش بده ✍🏻 : و کپی بدون ذکرنام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
اینم از جایزه😅 ایشالا هر هفته یه چالش میزاریم شرکت کنین😉