❌ انفعال ستاد امر به معروف تا کجا؟
🙄آمر مشهدی :
"امروز دادگاه اول برگزار شد و ستاد امر به معروف هیچ نقشی نداشت.نه حضورا و نه معنوی و....
این یعنی ترک فعل،
و به نظر مقام معظم رهبری ترک فعل ، حرام است.
حالا ما تلفن تهدید آمیز افراد ناشناس و.... رو میذاریم کنار ،ولی جناب رضایی کاش جواب تلفن میدادید حداقل ما از گردن خودمون رد کنیم که شما مطلع هستید یا مثلا اینقدر مشغول احیای واجب فراموش شده هستید که نمیرسید اصلا جواب بی ارزش هایی مثل ماروبدید....
که ما هم مجبور نشیم ۵ هزار نفری با شما حرف بزنیم!
مسئول ؛ از اسم مفعول میاد یعنی کسی که مورد سوال قرار میگیره و باید پاسخگو باشه
البته اگه الان باز به کسی بر نمیخوره"
✅شایان ذکر است، هفته گذشته ،پرسنل و مشتریان کافه ب (بلوار وکیل آباد) ضمن ممانعت از امر به معروف ،جسارت به آمر کداشته اند که با دستور مقام محترم قضایی تاکنون سه نفر #بازداشت شده و با همراهی پلیس اماکن کافه #پلمب گردید.
و این در حالی است که ؛شنیده ها حاکی است ستاد امر به معروف با اینکه رسالت ذاتی دارد و رده بودجه اختصاصی جهت تسهیل حمایت از آمرین دارد،حتی از اختصاص وکیل هم برای آمر خودداری کرده است و در جلسه اول متهمان وکیل داشته و آمر بدون وکیل حضور داشته اند.لذا از دست اندرکاران ستاد #مطالبه روشنگری دارم
حمیدآقاسی زاده، #یک_شهروند
📲 @agha30zadeh
هدایت شده از گوهرسآ
🔰 #دوره_تربیت_مبلغ با حضور:
حجه الاسلام #صابری_تولایی
دکتر #سعیدی_رضوانی
حجه الاسلام #نعیمی
خانم دکتر #کلالی
حجه الاسلام #آقاسی_زاده
و...
1️⃣از منتخبین دوره درمدارس، مساجد ، هیئات ،ایستگاه های ایجابی استفاده میگردد
2️⃣پیش ثبتنام 👈 @goharssa
3️⃣❌مهلت فقط تا امشب ساعت ۲۲❌
✅ضمنا دوره بصورت #کیفی برگزار میگردد و صرفا در خدمت ۳۰ نفر از متقاضیان خواهیم بود.
🔴•❥🌺━¤•••┅┄┄
به #گوهرسا (تنها رسانه #رسمی کارگروه عفاف و حجاب مشهد) بپیوندید.👇🏻
•❥🌺━┅┄┄
✅ایتا:
eitaa.com/gohar_sa
✅اینستاگرام:
insta.com//:gohar.sa
✅سایت:
https://goharssa.ir
ایران تا از چنگال شما شیاطین به دور است . . .
‼️آزاد است . . .‼️
معنای ما از آزادی با معنای شما زمین تا آسمان فرق میکند . . .
آزادی ما آزادی عقلی و شغلی و زندگیست . . .😉
آزادی شما برهنگی . . . 😏
بہ باشگاه تربیتے آسمان بپیوندید
📲 @agha30zadeh
حمید آقاسی زاده
#داستانک #راحیلونرگس #قسمت_دوم 💚🍀...... .... با نگاهی پرسش آمیز به مادر نگاه کردم! متوجه شدم ماد
#داستانک
#راحیلونرگس
#قسمت_۳
💚🍀......
... از دیدن رنگ پریده مادر، خشکم زده بود....
پیش مادر نشستم دستهایش را گرفتم، دستهایش یخ کرده بود. پرسیدم مادر چه شده چه خبر! آقا رفیع از پدر خبر داشت؟🤔
مادر گفت آقا رفیع تا دیروز پدر را در کوه دیده است ولی باری که پدر قبول کرده بوده بیش از توانش بوده و او از بین راه تصمیم می گیرد از راه کوتاه تر ولی سخت تر، بار را بیاورد! ولی الان یک روز گذشته آقا رفیع از راه طولانی تر رسیده ولی پدرت ....😔
اینبار دیگر، هر سه باهم گریه می کردیم!!!!😭
نمی دانستم چه باید بکنم؟! مادر سردرگم و بی قرار بود. و دوباره چادرش را سرکرد و راهی خانه خاله مهتاب شد.
مدتی بعد مادر و خاله وارد خانه شدند. من و نرگس، خاله را بغل کردیم. خاله زیر چشمی به من اشاره کرد که جلو نرگس و مادر بیمارم، گریه زاری را بس کنم بعد هم گفت بابا چی شده مگه، باباتون یک کم دیر کرده! پاشین، پاشین حاضر شین باهم بریم خونه ما آش پختم باهم بخوریم. راحیل خانم ملکه! حتما شام هم درست نکرده بودی ها! منتظر بودی من بیام شام دعوتتون کنم!
خاله مهتاب علاوه بر اینکه شیرزن بود، شیرین زبان هم بود.🙂
با حرفهایش مارا آرام کرد و کمی هم نرگس را خنداند.😅😂
مادر به خاله گفت: من خانه می مانم شاید ابالفضل برگردد.
بی زحمت شما بچه ها رو ببرید.
ولی خاله قبول نمی کرد تا اینکه ناگهان صدای در زدن آمد😐😕.
مادر مثل مرغ سرکنده پرید دم در!
من و نرگس هم با خوشحالی پشت سر او رفتیم، ولی پشت در، پدر نبود!! آقا رفیع آمده بود خبری بگیرد انگار اوهم نگران شده بود!
خاله مهتاب من و نرگس را داخل خانه روانه کرد و با آقارفیع مشغول صحبت شدند.
من که دیگر روی زمین وارفته بودم نرگس هم گرسنه و خسته بود. دستان کوچکش را روی صورتم گذاشت و با نگاه غمگین و معصومانه اش پرسید: راحیل پدر چی شده! دوست دارم زود برگرده خونه!
دستانش را بوسیدم وگفتم خواهر کوچولوی من فقط دعا کن. دیر آمدن پدر، کم کم داره طول می کشه. دعا کن پدر صحیح و سالم برگرده.🤲🏻🙁
دعای دخترکی پاک و مهربان مثل تو برای پدرش حتما می گیرد!
نرگس شروع کرد به دعا کرد. از من خواست تا سوره ای که تازه یادش داده بودم برایش بخوانم. و باهم خواندیم و دوباره از اول خواندیم.
خاله و مادر بعد از صحبت با آقا رفیع تصمیماتی گرفته بودند.
اما تصمیمشان برای ما این بود که من و نرگس به خانه خاله مهتاب برویم و پیش بی بی بانو، ندیمه ی خاله مهتاب بمانیم تا مادر و خاله به پلیس و مرزبانی خبر دهند و آقا رفیع هم با چندتا از کولبرهای کاربلد بروند دنبال پدر.
خاله مارا به خانه اش برد. شام آماده و سفره پهن بود، من و نرگس که دیگر طاقت نداشتیم سرسفره نشستیم و خاله مهتاب غذای ما را داد. اما مادر میلی به غذا نداشت خاله به زور کاسه ای آش به مادر داد و گفت اگه نخوری از حال می ری، بخور ! بعد باهم می ریم پیِ ابالفضل...
مادر آش را خورده نخورده بلند شد و همراه خاله راهی شدند....
و من ماندم و کوهی از دلواپسی!😕
نویسنده:#خانوم_فیروزی📝
بہ باشگاه تربیتے آسمان بپیوندید
📲 @agha30zadeh
🔸️بعلت تلاقی
با #دوره_تربیت_مبلغ
#کافه_گفتگو با یک هفته تاخیر برگزار میگردد
🕗زمان:
(هفته آینده) پنجشنبه ۱۲ آبان ماه
📍مکان:
کافه دارکوب ،آدرس احمدآباد...
👈ثبت نام:
@royesh135
📲 @agha30zadeh
دانشگاه تبریز رشته ادبیات عرب ندارد . . .
تبریز میدان انقلاب ندارد . . .
برعنداز هم سواد ندارد . . .😉😏
بہ باشگاه تربیتے آسمان بپیوندید
📲 @agha30zadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ انفعال ستاد امر به معروف تا کجا ⁉️
#قسمت_دوم
🔸️پیسنهاد میدهم؛
در بحبوحه ناآرامی های کنونی؛بعضی از متولیان دستگاه های ارزشی بجای شکایت از حقیر به دستگاه قضایی و بیانیه کنایه دار به دنبال وظایف ذاتی خود باشند!
🔸️ از دیروز ظهر کرارا دوستان ؛متنی را برای حقیر ارسال می کنند که در خبرگزاری #رسمی یکی از دستگاه های ارزشی علیه حقیر تنظیم شده ،تا جایی که حتی بجای بردن نام حقیر مانند کار کردن خبر یک اختلاسگر از "ح آ" نام برده شده😅
🔸️دوستان عزیز در این نهاد ؛
باور بفرمایید در این شب و روزها کارهای مهمتری هم هست که باید پیگیری کنید؛عقده گشایی با حقیر بنظرم بماند برای بعد از ناآرامی ها؛
لذا مجددا از مغر متفکر ستاد مطالبه میکنم صبوری بخرج داده و رفتارهای# هیجانی را از ستاد دور کند و عملکرد ستاد را در موارد ذیل بفرمایند:
1️⃣سیاست ستاد در برخورد با ضعف مدیریت مسئولین جهت کشف حجاب شهروندان چیست؟
2️⃣بیلان مالی (سود و زیان ستاد) از برگزاری نمایشگاهی که در تیرماه بنام عفاف و حجاب برگزار شد و بسیاری از موارد هنجارشکنی در آن دیده شد چیست؟
3️⃣سیاست ستاد در برخورد با تهدید شدن همه روزه آمرین به معروف و حمایت از ایشان چیست؟
🔸️در انتها #قضاوت عملکرد ستاد را به #افکار_عمومی واگذار کرده و ضمن دعوت دوستان به دیدن کلیپ بالا(تعداد دفعات تماس آمری که مورد جسارت قرار گرفته بود به دبیر ستاد و عدم پاسخگویی درست !) از #امام_جمعه محترم تقاضامندم تدبیری اساسی لحاظ گردد.
حمید آقاسی زاده
#یک_شهروند
📲 @agha30zadeh
حمید آقاسی زاده
#داستانک #راحیلونرگس #قسمت_۳ 💚🍀...... ... از دیدن رنگ پریده مادر، خشکم زده بود.... پیش مادر نشس
#راحیلونرگس
#قسمت_4
💚🍀......
.... من ماندم و کوهی از دلواپسی!😕
نرگس که شامش را خورد کمی بهانه گیری کرد ولی با ترفندهای مادرانه ی بی بی بانو، خیلی زود آرام گرفت و خوابش برد.
خواهر کوچولوی قشنگم را آرام بلند کردم و به اتاق بردم،☺️
بی بی بانو رختخوابی نرم و گرم آماده کرده بود ، یک لحاف قدیمی مخمل ، که رنگ زرشکی اش مرا به یاد دانه های انار باغچه مان می انداخت و دانه هایی از مروارید که تک به تک روی مخمل زرشکی دوخته شده بود.
و نرگس که آرام خوابیده بود. کنارش نشستم دلم گرفته بود چشمانم منتظر تلنگری بود تا ببارد. 😢
بی بی بانو که متوجه حال من شده بود به بهانه کمک در جمع کردن سفره مرا صدا زد. مشغول جمع کردن و شستن ظرفها شدیم. بی بی بانوی دوست داشتنی شروع کرد به تعریف خاطرات جوانی اش ! از ماجرای خنده دار ازدواجش گفت ! آن وقتی که عروس خانمی که خودش باشد به اشتباه با دمپایی های کهنه داخل حیاطشان راهی خانه بخت شده بود و کمی بعد در بین راه فهمیده بود چکار کرده آن وقتی که دیگر چاره ای نداشت، جز ادامه راه! فقط یواشکی به آقای داماد گفته بود!و تا خانه بختشانکلی باهم خندیده بودند😂
بی بی بانو زنی سختی کشیده بود و خاطرات ریز و درشت تلخی داشت ولی برای شاد کردن من، فقط از خاطرات بامزه اش می گفت. اما تمام حواس من به پدر بود و مادر بیمار و نگرانم ....😔
ساعتی گذشت و چشمانم غرق خواب شده بود ناگهان با صدای در حیاط از جا پریدم سراسیمه وارد حیاط شدم مادر و خاله مهتاب بودند.
بی تاب از مادر پرسیدم چه شد خبری از پدر هست؟😟
مادر که آرام بنظر می آمد گفت: دو نفر از کلانتری برای یافتن پدر اعزام شده اند ! آقا رفیع هم با چند کولبر دنبال پدر هستند ! دخترم نگران نباش رئیس کلانتری گفت چون کوله بار پدر سنگین بوده حتما جایی در کوه پناه گرفته تا استراحت کند و هنگام روشنایی سحر با جانی تازه راه بیوفتد.
آرامشی که در صورت زیبای مادرم بود مرا دلگرم می کرد. نفس عمیقی کشیدم و دست در دست مادر داخل اتاق شدیم.
تا نگاه مادر به نرگس افتاد ، رفت و کنار دخترکش دراز کشید ، گویی دیگر توان نداشت ولی آرام بود حالا دیگر امیدوارانه منتظر پدر بود.🙂
این حال مادر مرا متعجب کرده بود ولی از طرفی نوید آمدن پدر را می داد.
دو ساعتی بود همگی خوابیده بودیم که با صدای خروس خاله مهتاب برای نماز صبح بیدار شدیم. به مادر گفتم : مادر! یعنی الان پدر چکار می کنه؟ حتما با گرگ ومیش سحر متوجه وقت اذان شده؟
ناگهان مادر رویش را از من پوشاند و گفت: آره دخترم، پدر نمازشو همیشه اول وقت می خونه!😊
سرم راخم کردم تا روی مادر را ببینم!🙃
نویسنده : #خانوم_فیروزی📝
بہ باشگاه تربیتے آسمان بپیوندید
📲 @agha30zadeh
برای زن زندگی آگاهی . . .
برای مرد غیرت آبادی . . .
شماره ۲۳۲ کفش تو از اقامون عباس (ع) تحویل بگیر . . . 🙃
هنوز نفهمیدیم اینا هدف شون چیه؟؟؟
چطوری باید بگن میخوان ایران سوریه بشه تا ما بفهمیم؟؟؟
#بصیرت
بہ باشگاه تربیتے آسمان بپیوندید
📲 @agha30zadeh