eitaa logo
صادق🇵🇸
500 دنبال‌کننده
622 عکس
243 ویدیو
0 فایل
🌱صادق؟ یه‌پسرِ‌طلبه‌کنج‌حجره‌نشین همون‌صادقه‌منم.. وقف شهدا_مخصوصا‌شهدای‌ل۳۱ع ایرادی دیدی‌به‌من‌بچسبون،نه‌طلبگی کپی؟🕊️راحت‌باش‌،فقط لوگو رو نگه دار عزیز تبریز اوشاخلاری🫶🏻 نحن انصار الفاطمة ✌🏼 🥲ارتباط صادق °_ @sadeghg84
مشاهده در ایتا
دانلود
مقام حضرت علی اصغر چه غم انگیزه
صادق🇵🇸
مقام حضرت علی اصغر چه غم انگیزه
اصغریم اِله حالیمی پوزوپ اکبریمی یاد دان چیخاتمیشام 😔😭😔😭😔😭
چرا آخه انقدر تو محبوبی طغرا جان اگر شما نبیدو....😂 توسلات به طغرا جان
به سمت خونه چطوری از کربلا دل بکنم اصلا نمیخوام برگردم ولی مجبورم کرببلا غمی له یانارام من اولونجه حسین
ظهر رسیدم بناب سر قرار با بدرقه بنابی ها راهی کربلا شدیم جاده آدمو پیر میکنه ولی منتهاش شیرین بود هی تو نقشه نگاه میکردم که کجائیم؟کی میرسیم؟ به منتهاش رسیدیم با خوشحالی از مرز جنون رد شدیم ون ها آماده سوار کردن زائران بودن بالاخره تکمیل شدیم و مجنونانه به طرف خونه پدری رفتیم کوله بار خستگی رو گذاشتیم تو محل اسکان و رفتیم زیارت انگار مرده بودم و زنده شدم هی به دیوارا دست میکشدم داشتم با کبوترا پرواز میکردم که... یهو یاد خودم افتادم واقعا من، من بودم؟ خیلی تغییر کرده بودم ویرانه ای بیش نبودم خواستم که بِسازَندَم از شوق وصال ایوون طلا رو طواف کردم چه کیفی داشت همه در خود برای او... نشستم زیر ایوون درد و دلامو کردم نقاب رو برداشتم فک کنم خودم بودم طبیعی بود نشناسم خودمو قدم به قدم رفتم سمت ضریح حیدر،حیدر حیدر،حیدر مست بودیم مست نجف،مست انگور ضریح زیر قبه چه حالی داشت عقب عقب رفتم خب احترام بزرگتر واجب بود چه بزرگتری چه بزرگتری صدای ساعت حرم منو به خودم آورد وسط کوچه خیابان نجف بودم ناخودآگاه هر جا باشی برمیگردی حرم تو شلوغی سوق الکبیر زائران خرید میکردند کاش خریدارم بودید ولی خریدید که الآن نجف بودم با شوق قدم برداشتم سمت حرم روحمو زود پیدا کردم جسمم تو شلوغی، عقب تر میومد هی تو ذهنم این پلی میشد باباعلی،یه نجف به ما بده بابا علی.... با این نوا رسیدم عمود ۱ من رسیدم.... ادامه دارد....
34.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولاگ شماره یک از مهران تا کربلا خیلی زحمت کشیدم تو اون شلوغیا با سین کردن و انتشارش خستگیمو از تنم ببرین‌📕⁩⁩⃟☎️ 📸 •🚘↱𝐣𝐨𝐢𝐧↲❤️• https://eitaa.com/joinchat/1365115226C7ca9645cf9
آجر به آجر چیدم خاطراتم را شد دیوار شد دفتر خاطرات زندگی بعضا در را زدم صاحبش به رحمت خدا رفته بود کاش مرور نمیکردم خاطراتم را‌💚⁩⁩⃟📗 📸 •📗↱𝐣𝐨𝐢𝐧↲🌿• https://eitaa.com/joinchat/1365115226C7ca9645cf9
رسیدیم عمود یک این تراکت های «تک تک قدم هایم.... »رو پخش میکردن موکب دارایی که به زور مارو میبردن دم موکبشون یکی اش به زود پاهامو تمییز کرد خیلی خجالت کشیدم آخه همه چیه آقامو غارت کرده بودن حالا من با این دکو پز داشتم میرفتم کربلا! عمود هارو ۵۰۰ تا یه روز میرفتیم عراقیای مهربونی که خیلی زحمت میکشیدن هنوز صدای هله بیکم تو گوشمه صدای لبیک یا حسین بچه عربا صدای نوحه ها بوی خاک ها طعم چای عراقی آخرین روز اصلا خستگی نمیفهمیدم داشتم دیگه بال درمیاوردم رسیده بودیم نزدیکی کربلا بالاخره رسیدم من تونستم من زنده بودمو داشتم تو کربلا قدم میزدم تو گوشم هندزفری گذاشته بودم روضه حضرت علی اصغر رو گوش میدادم یا باب الحوائج دست مارو گرفتی آخرش کربلائی کردیا رسیدم رفتم موکب کوله بار خستگیو جا گذاشتم تا حرم پرواز کردم رفتم زیارت آقام جلو قتلگاه مات بودم انقدر سنگین بود جَوش گریه پشت گریه آره انگار تازه متولد شده بودم همه داستان کربلا رو تو ذهنم مرور میکردم رقیه(سلام الله) اینجا بوده شمر اینجا بوده مادرش اینجا بوده این داستان ادامه دارد...... منتظر part_3 باشید