eitaa logo
عقیق شعر
1.4هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عقیق
مهلت ارسال اثر به پنجمین کنگره ملی شعر امام حسن علیه السلام - ، تا ۵ شهریور تمدید شد. ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
می‌گوید از شکستن سرو تناورش این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش... زینب درست مثل پدر حرف می‌زند میراث مادر است دلِ داغ‌پرورش می‌گوید از مصیبت سرخی که دیده است از قتل عام چلچله‌ها در برابرش می‌گوید از زمانه، زمین آه می‌کشد خورشید، ابر تیره کشیده‌ست بر سرش این خطبه نیست! تیغۀ شمشیر حیدری‌ست وقتی خرابه‌های دمشق است سنگرش شمشیر از نیام سخن می‌کشد برون این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خورده‌ست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینۀ شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آن‌ها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل یاران پاک و یک‌دله را سنگ می‌زنند یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» می‌کشند یا «آیۀ مباهله» را سنگ می‌زنند وقتی که دست‌های علمدار قطع شد پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند با آن‌که هست آینۀ عصمت و عفاف پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست روح نماز نافله را سنگ می‌زنند تفسیر عشق بود و پریشانی حسین وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خورده‌ست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینۀ شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آن‌ها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
می‌گوید از شکستن سرو تناورش این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش... زینب درست مثل پدر حرف می‌زند میراث مادر است دلِ داغ‌پرورش می‌گوید از مصیبت سرخی که دیده است از قتل عام چلچله‌ها در برابرش می‌گوید از زمانه، زمین آه می‌کشد خورشید، ابر تیره کشیده‌ست بر سرش این خطبه نیست! تیغۀ شمشیر حیدری‌ست وقتی خرابه‌های دمشق است سنگرش شمشیر از نیام سخن می‌کشد برون این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
یا عاقبت از سینه جانم در می آید یا اینکه بابای من از این در می آید این گریه ها از درد نه از اشک شوق است امشب پدر مهمانی دختر می آید شانه زدن، جارو کشیدن، ناز کردن از دست من تنها همین ها بر می آید خاکستری یا گلی گلی عمه کدامش از این دو پیراهن به من بهتر می آید خون لبم بند آمده خوب است اما خون سرم از زیر این معجر می آید من گیسویم را دور دستم حلقه کردم چون که به دست دختر انگشتر می آید پیراهنم که سوخت قبلا پس چرا باز دارد دوباره بوی خاکستر می آید حتی صدای پای بابا فرق کرده است حس می کنم مهمان من با سر می آید ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
آمدی گوشه ویران چه عجب! زده ای سر به یتیمان چه عجب! تو مپندار که مهمان منی به خدا خوبتر از جان منی بس که از جور فلک دلگیرم اول عمر ز عمرم سیرم دل دختر به پدر خوش باشد مهربانی زدو سر خوش باشد تو بهین باب سرافراز منی تو خریدار من و ناز منی بعد از این ناز برای که کنم جا به دامان وفای که کنم اشک چشم من اگر بگذارد درد دلهام شنیدن دارد گرچه در دامن زینب بودم تا سحر یاد تو هر شب بودم گر نمی کرد به جان امدادم از غم هجر تو جان می دادم آنقدر ضعف به پیکر دارم که سرت را نتوان بردارم امشب از روی تو مهمان خجلم از پذیرایی خود منفعلم مژده عمّه که پدر آمده است رفته با پا و به سر آمده است دیدنی گوشه ویرانه شده جمع شمع و گل و پروانه شده آخر ای کشته راه ایزد پدرت سر به یتیمان می زد تو هم آخر پسر آن پدری  تو پور آن نخل امامت ثمری که به پیشانی تو سنگ زده؟ که زخون بررخ تو رنگ زده؟ ای پدر کاش به جای سر تو می بریدند سر دختر تو ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها دنیای خانه، روشن و زیبا غروب‌ها از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها آغوش می‌شوند سرا پا غروب‌ها از راه می رسند و به آغوش می کشند با اشتیاق کودک خود غروب ها از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌هاست زیباترین ترانه‌ی دنیا غروب‌ها در چشم های منتظران گرگ و میش عصر محو است در شکوه تماشا غروب ها در چشم های دخترکان شوق دیگری‌ست شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها بعد از هزار سال همان شوق شعله ور در چشم های منتظر ما غروب ها بعد از هزار سال من و کودکان شام تنها نشسته‌ایم همین‌جا غروب‌ها این‌جا پدر! خرابه‌ی شام است، کوفه نیست این‌جا بیا به دیدن ما با غروب‌ها بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده‌ ست دیروز تازیانه و حالا غروب‌ها بابا بیا که بغض مرا، وا نکرده است نه زخم تازیانه، نه حتی غروب ها دست تو را بهانه گرفته‌ست بغض من بابا ز راه می‌رسد آیا غروب‌ها؟ دست تو را بهانه گرفته که بشکفد بغضم میان دست تو تنها غروب ها بابا بیا کنار من و این پیاله آب که تشنه‌ایم هر دو تو را تا غروب‌ها از جاده‌ها بیایی و رفع عطش کنی از جاده‌ها بیایی ... اما غروب‌ها بسیار رفته‌اند و نیامد پدر هنوز بسیار رفته‌اند خدایا غروب‌ها کم‌کم پیاله موج زد و چشم روشنش چون لحظه‌های غربت دریا غروب‌ها خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر دختر به یاد زانوی بابا غروب‌ها بعد از هزار سال هنوز اشک می‌چکد از مشک پاره‌پاره‌ی سقا غروب‌ها ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام خيلي ميان راه اذيت شدم ولي رنج سفر به شوق وصالت كشيده ام اينرا بدان كه بين تو و تازيانه ها عشق تو را به قيمت جانم خريده ام در بين اين مسير پر از غصه بارها از آسمان ناقه چو باران چكيده ام پايم سرم تمام تنم درد مي كند از بس كه زجر در دل صحرا كشيده ام كم سو شده دو چشم من از ضربه هاي او حتي به زور صوت رسا را شنيده ام چادر ز عمه قرض گرفتم كه زير آن پنهان كنم ز روي تو گوش دريده ام بشنو تمام خواهش اين پير كودكت من را ببر كه جان تو ديگر بريده ام ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
دیر به دادم رسیدی ای سر زخمی کاش بمانی کنار دختر زخمی باز بسوزان مرا به سوز صدایت باز صدایم بزن زحنجر زخمی نذر تو کردم تمام بال و پرم را حال ببین حال این کبوتر زخمی چیز زیادی نمانده از من خسته نیمه ی جانی میان پیکر زخمی طاقت برخاستن ز خاک نمانده نای پریدن نمانده با پر زخمی پرپر و پژمرده ام خودم ولی امشب مست تو ام ای گل معطر زخمی نور تو در کنج آن تنور چه می کرد!؟ ای سر خاکستری شده ، سر زخمی ای به فدای سرت بیا که ببندم زخم جبین تو را به معجر زخمی ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
کانال شعر عقیق در پیامرسان های ایرانی 👇👇 💠 سروش پلاس https://splus.com/aghighpoem 💠 ایتا https://eitaa.com/aghighpoem 💠 روبیکا https://rubika.ir/aghighpoem 💠 بله https://ble.ir/aghighpoem ◾️عقیق شعر @aghighpoem