💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید تورجی زاده
می گفت:
حول یک محور بروید . یک مثال نظامی هم می زد.
می گفت:
ببینید!
شبها که می رویم رزم شبانه یک بلدچی جلوی ستون است. فقط او راه را می شناسد .
مابقی افراد حتـــی فرمـــانده، پشت سر اوست …
این بلدچی راه را رفته و برگشته.
اگر تندتر از او حرکت کنیم روی مین می رویم !
اگر هم عقب تر بمانیم، یا اسیـــر می شویم یا کشتــه …
ما الان در کشورمان یک بلدچی داریم، که همه باید پشت سر او باشند.
او کسی نیست جز رهبــر ما … !
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
🔶جشن تکلیف رای اولی ها 🗳🎈
#من_رای_میدهم
#انتخابات_۱۴۰۰
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
#حلوا_شیر_ارده 🧇 😋
▫️آرد دو پیمانه
▫️شیر دو پیمانه
▫️شکر یک پیمانه
▫️ارده نصف پیمانه
▫️روغن دو سوم پیمانه
▫️کره 50 گرم
▫️وانیل یک ق چ
🔸آرد الک شده رو ده تا بیست دقیقه تفت میدیم تا بوی خامی آرد گرفته بشه و دوباره الک میکنیم
کره و روغن داخل ماهی تابه ذوب میکنیم و آردو بهش اضافه میکنیم و بعداز مخلوط کردن آرد ارده رو هم اضافه میکنیم 30تا 40 دقیقه تفت میدیم تا به رنگ دلخواه برسیم
شیر و شکر و وانیل رو روی حرارت میزاریم تا شکر داخل شیر حل بشه نیازی نیست بجوشه کنار میزاریم تا خنک بشه
بعداز سرخ کردن آرد شیر خنک شده رو بهش کم کم اضافه میکنیم و هم میزنیم تا شیر جذب آرد بشه و چند دقیقه بعد حرارت رو خاموش میکنیم و حلوا آمادست
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
🔴 #تغییر_فضای_بیروح
💠 گاهی در زندگیِ زن و شوهری حال #خوشی نداریم. و انگیزهای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد.
💠 یکیاز مهارتهایی که میتواند فضای بیروح خانه را #تغییر دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد #تلنگر و #استارت زدن است.
💠 لذا گاهی در فضای خانه، پخش صدای زیبا و ملایم #قرآن، مناجات، روضهای #دلنشین یا کلیپی زیبا از #شهدا و یا سخنان کوتاه #اخلاقی، جرّقهای میشود تا فضای سرد خانه را گرم و با انگیزه کند.
💠 اتصال همسران به #معنویت عامل ازدیاد #آرامش و گرمابخش زندگی خواهد شد.
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
چطوری #راستگویی رو به بچهها یاد بدیم؟
بهترین راه برای آموزش صداقت به بچههاتون اینه که همیشه خودتون راستگو باشید، علاوه بر این چند روش برای آموزش راستگویی به کودکان در قالب بازی و سرگرمی وجود داره که در اینفوگرافیک بالا اونا رو مطالعه کنید.
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
چگونه شیوه فرزندپروری مقتدرانه را بیاموزیم؟
هر یک از والدین پیشزمینهای برای شیوه فرزندپروری در ذهن دارند. مادران مهارتهای فرزندپروری را از مادران خود و پدران از پدران خود میآموزند. با توجه به تجربه گذشته ما با والدینمان، این تجربه میتواند خوشایند یا ناخوشایند باشد. اگر تجربه خوشایند بوده باشد و مثلا خانمی از شیوه فرزندپروری مادرش رضایت داشته باشد، همان روش را در مورد فرزندش اعمال میکند و بیشترین میزان موفقیت را هم خواهد داشت.
این مساله در مورد پدران هم صادق است. پدرانی که با پدر خود رابطه خوبی داشته و در ارتباط با آنها آرامش و اطمینان را تجربه کردهاند، شیوه فرزندپروری پدر خود را برای فرزندان ادامه خواهند داد و بهطور ذاتی پدران خوبی میشوند. اگر ما تجربه ناخوشایندی از مادری کردن یا پدری کردن والدینمان داشته باشیم، طبیعتا به مشکل برخورد می کنیم
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
🔺 کلید تربیت فرزند
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
#قصه_کودکانه
#قهر
باران از اتاق بیرون آمد، کتابش را روی میز گذاشت، جلوی تلویزیون نشست، مشغول تماشای برنامهی پاشو پاشو کوچولو شد.
مبین توپش را بغل کرده بود آمد، کنترل را برداشت و کانال را عوض کرد، گفت :«مستند دایناسورها دارد» باران بغض کرد و با لب و لوچه ی آویزان گفت:« اصلا قهرم» و به اتاق رفت.
غذا آماده شد مامان باران را صدا کرد و گفت:« باران بیا دخترم غذا آماده است.» باران از اتاق بیرون آمد، رویش را از مبین برگرداند و به آشپز خانه رفت. مامان غذا را کشید، بشقابی جلوی باران و بشقابی جلوی مبین گذاشت.
مامان یادش رفته بود برای باران قاشق بگذارد، باران گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت!
عصربابا از راه رسید، باران دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت. بابا اورا بوسید، باران به دستان بابا نگاه کرد، عروسکی که بابا قول داده بود را ندید.
گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست با خودش گفت:« اصلا با همه قهرم»
صدایی شنید چشمانش را باز کرد و نشست، مداد آبی اش بود گفت:« اصلا من قهرم» و رفت توی کشو!
باران خواست بپرسد چرا! جوراب صورتی اش را دید که رویش را برگرداند و گفت:«اصلا قهرم» خواست بپرسد چرا! عروسکش موقرمزی را دید که گفت:« اصلا قهرم » و رفت توی کمد.
باران بلند شد و گفت:« آخر چرا قهر؟خب بگویید چه شده؟»
مداد آبی سرش را از کشو بیرون آورد و گفت:« چون امروز با من نقاشی ات را رنگ نکردی» جوراب صورتی نخ هایش را کج کرد و گفت: « چون دو روز است من را این گوشه انداختی!» موقرمزی از توی کمد سرک کشید و گفت:« چون امروز با من بازی نکردی»
باران اخم کرد، خواست بگوید :« خب این را از اول می گفتید این که قهر ندارد»
صدایی شنید :« باران جان دخترم» چشمانش را باز کرد، بابا را دید عروسکی که قول داده بود در دستش بود، باباگفت:« عروسک را در ماشین جا گذاشته بودم » باران خندید و خودش را توی بغل بابا جا کرد.
#باران
#قصه
@Ghesehaye_koodakaneh
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]