eitaa logo
آهنگـِ زندگـے♬
717 دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.4هزار ویدیو
82 فایل
سر بر شانــہ خدا بگذار تا«اهـنگــ زندگـے» را برایتـ زیبا بــخواند ♬ و تو زندگـے را با تمامـ و کمالش زندگـے کن! انتقاد، پیشنهاد، تبادل👇🏻 @Pr_manager1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر اسب‌ها آماده‌ی حرکت بودند. مرد بلندقدی بچه‌ها را صدا زد. رقیه و دوستانش جلو دویدند. مرد گفت:«بچه‌ها کم کم می‌خواهیم حرکت کنیم. بزرگ‌ترها مواظب کوچک‌ترها باشند. از بزرگترهایتان دور نشوید» رقیه از دوستانش جدا شد. به طرف عمه زینب دوید. کنار عمه ایستاد. عمه با مهربانی لباس خاکی رقیه را تکاند و گفت:«زیاد دور نشو می‌خواهیم حرکت کنیم» رقیه سری تکان داد و گفت:«چشم می‌روم پیش عموعباس» عمه زینب لبخند زد. رقیه خودش را به عموعباس رساند. عموعباس رقیه را بغل کرد و بوسید. رقیه خندید. دست روی ریش عموعباس کشید و گفت:«عموجان می‌شود پشتتان سوار شوم؟» عموعباس رقیه را به سینه فشرد و گفت:«چرا نمی‌شود دردانه‌ی عمو» رقیه را روی دوش گذاشت. رقیه به اطراف نگاه کرد و گفت:«از این‌جا همه چیز را می‌بینم» به اسب سفیدی که جلوتر از همه‌ی اسب‌ها ایستاده بود اشاره کرد و گفت:«ذوالجناح آن‌جاست، اسب خوشگل بابا» عموعباس به ذوالجناح نگاه کرد و پرسید:«دیگر چه می‌بینی؟» رقیه سرچرخاند و گفت:«باباحسین جانم، او کمی آن‌طرف‌تر ایستاده، دارد با عموعبدالله صحبت می‌کند» عموعباس رقیه را از روی دوشش پایین آورد و روی شتری گذاشت و گفت:«شتر سواری دوست داری رقیه جان؟» رقیه ریز خندید:«بله خیلی، فقط باید خودتان هم باشید من تنهایی سوار شتر شدن را دوست ندارم» عموعباس لبخند زد و جواب داد:«نور چشمم من‌که تورا تنها رها نمی‌کنم» رقیه به آسمان نگاه کرد. نورخورشید چشمش را اذیت می‌کرد. دستش را جلوی پیشانی‌اش گذاشت. لب‌های کوچکش خشک شده بود. رو به عموعباس کرد و گفت:«عموجان من تشنه‌ام، آب می‌خواهم» عموعباس، رقیه را از روی شتر پایین آورد و گفت:«همین‌جا بمان تا برایت آب بیاورم عزیزدلم» او را به پسرعمو سپرد و گفت:«حواست به رقیه جانم باشد زود برمی‌گردم» عمو که رفت رقیه علی‌اکبر را دید. به طرفش دوید. علی‌اکبر بلند گفت:«ندو نازنینم زمین می‌خوری، اینجا بیابان است، زمین پر از تیغ است» رقیه قدم‌هایش را کند کرد. به داداش علی‌اکبر که رسید لب‌هایش را غنچه کرد و پیشانی او را بوسید. علی‌اکبر موهای رقیه را از روی پیشانی‌اش کنار زد. او را روی پایش نشاند و گفت:«رقیه جانم چشمان قشنگت را ببند دستانت را جلو بیاور» رقیه این بازی داداش علی‌اکبر را خیلی دوست داشت. چشمانش را بست دستان کوچکش را جلو آورد. علی‌اکبر سه تا گردو توی دستان رقیه گذاشت. رقیه با چشمانی که برق می‌زد به گردوها نگاه کرد. علی‌اکبر لبخند زد و گفت:«هروقت حوصله‌ات سر رفت با دوستانت گردو بازی کن» رقیه از روی پای علی‌اکبر بلند شد و گفت:«دستتان درد نکند داداش علی‌اکبر جانم» صدای گریه‌ی علی‌اصغر بلند شده بود. رقیه تا صدای او را شنید گفت:«داداش علی‌اصغر جانم بیدار شد» دوید. علی‌اکبر صدا زد:«ارام برو جان برادر زمین می‌خوری اینجا بیابان است، زمین پر از تیغ است» رقیه آرام‌تر رفت. کنار گهواره‌ی علی‌اصغر نشست. آرام صدایش زد:«داداشی داداشی گریه نکن، نازی نازی» علی‌اصغر با صدای رقیه آرام شد. رقیه دستان کوچکش را روی صورت گذاشت. دستانش را برداشت و گفت:«سلام» علی‌اصغر خندید. رقیه صورت علی‌اصغر را بوسید. او بازی با علی‌اصغر را خیلی دوست داشت. عموعباس با ظرف آب برگشت. رقیه را ندید. از پسرعمو سوال کرد:«رقیه جانم کجاست؟» پسرعمو، علی‌اکبر را نشان داد و گفت:«رفت پیش برادرش» عموعباس به طرف علی‌اکبر دوید. رقیه را ندید پرسید:«رقیه جانم کجاست؟» علی‌اکبر به احترام عمو بلند شد جلو رفت:«نگران نباشید پیش علی‌اصغر است» عموعباس دست تکان داد و به طرف گهواره‌ی علی‌اصغر دوید. رقیه آن‌جا هم نبود! همبازی رقیه داشت با چند دانه گردو بازی می‌کرد. عموعباس جلو رفت پرسید:«تو رقیه را ندیدی؟» دخترک جواب داد :«رقیه آن‌جاست» و با دست ذوالجناح را نشان داد. کمی دورتر رقیه توی بغل بابا حسین خوابیده بود. @Ghesehaye_koodakaneh ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
شعر حسنی ما 🌸 ننهء حسن سرتاسر تابستون نشسته بود تو ایوون بی گفتگو، بی های و هو برای حسن لباس می بافت فصل زمستون که رسید بارون اومد، برف بارید، حسنی ما، لباسو پوشید خرامون و خرامون اومد میون میدون حیوونا شاد و خندون خانومی گفت : لباس حسن عالی شده قشنگتر از قالی شده پیشیه می گفت : لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه ببعی می گفت : بع، سرده هوا، نع. اما حسن، لباس به تن، خنده بلب شونه شو داده بود عقب میون برف و بارون قدم می زد تو میدون باباش بهش نیگا می کرد دود چپق هوا می کرد ننه ش می گفت : ننه حسنی ماشالا چشم نخوری ایشالا.🙏😊 ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
🩺 این علائم قلبی رو نادیده نگیرید 🔸درد فک یا دندان مخصوصا در خانم‌ها 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما درکانال آهنگ‌زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
از بهلول پرسیدند: زندگی آدمی به چه ماند؟ بهلول گفت: به نردبانی دو طرفه! ڪه از یک طرف، سن بالا میرود و از طرف دیگر، زندگی پایین می آيد. ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖اول هفته تون عالی 🌿🌼امروزتون پربار 🌷و لحظاتتون زیباتر از گل 💖امیدوارم روز و هفته ای آرام 🌿🌼ولی ‌پرشور و زیبـا 🌷زندگی عاشقانه 💖و سرنوشتی پراز 🌿🌼نغمه های شاد و رویایی 🌷داشتـه باشیـد 💖روزتون زیبـا و در پناه خدا ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
یه سلام داغ و صبح بخیر تو این تابستون مردادماه. خوبین ؟ دیروز که روز خانواده بودو همه جمع بودین چطور گذشت؟؟ ان شاءالله روزای بهترازاین برای همگیتون رقم بخوره. دوستان چه خبرا؟ مارو یادتون رفته انگار دیگه پستای زیبا نمیفرستین برامونا.همچنان منتظریم👀
پیام تشکر رهبر انقلاب از مدال‌آوران کشورمان در المپیک ۲۰۲۰ توکیو بسمه تعالی از مدال‌آوران المپیک که با تلاش خود ملت ایران را خوشحال کردند، تشکر میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای 16 مرداد 1400 ____________________ 📢 کانال تاپ خبر 🇮🇷 @topkhabar_24
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر چيزی که روی آن تمرکز کنيد و به آن فکر کنيد، در زندگی واقعی شکل می‌گيرد. بنابراين بايد فکر خود را بر چيزهايی متمرکز کنيد که در زندگی دوست دارید اتفاق بیفتد. •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈• کانال جامع قــ♥ــرآن کریم °•⊰ @quran_farna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا