4_5787438770315858511.mp3
2.62M
#شعر_شبانه
سفر کردم به رویای جوانی
ببینم تا نشاطِ زندگانی
هر آنچه جستجو کردم ندیدم
از آن ایّامِ خوش دیگر نشانی
از آن دوران ندیدم هیچ بر جا
که شد بر باد چون گنجِ نهانی
نشاط و سرخوشی کوچید آن روز
که افتادم به دامِ ناتوانی
رسیدم عاقبت بر خطِّ پایان
عصا در دست و با قدِِّ کمانی
چو سروی سایه گستر بودم اما
کنون بر سر ندارم سایبانی
جوانی رفت چون مرغی سبکبال
به دوشم می کشم بارِ گرانی
نچیدم غنچه ی مهر و فرو شد
به پایم خاری از نامهربانی
چو ( شایق) می خورم افسوس بسیار
چرا دادم ز کف دورِ جوانی؟
#اکبر_حمیدی_شایق
ارسالی از: Arghavan
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت چهلم اون شب سارا اینقدر خوشحال بود که چند بار غذا رو ریخت آب ریخت و
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸
قسمت چهل و یکم
رضا وقتی کارش با آقا ایرج تموم شد برگشت و به همراه مادرش فاطمه به طرف خونه شون حرکت کردند در بین راه رضا هی این پا و اون پا میکرد و میخواست با مادرش سر صحبت رو باز کنه اما نمیدونست چجوری و از کجا شروع کنه و البته کمی هم خجالت میکشید ولی بالاخره دلشو زد به دریا و گفت
راستی مامان جان این همون ساراست که خونه ی ما میومد؟
فاطمه گفت بله چی بود
رضا گفت پس چرا من اصلا نشناخته بودمش! چقدر فرق کرده چقدر هم خوشگل شده به نظرم اصلاً با اون سارا قابل مقایسه نیست
فاطمه گفت این حرفا چیه که میزنی درست نیست پشت سر دختر مردم از این حرفا بزنی هم گناه داره هم از تو انتظار نداشتم که اینقدر چش سفید باشی!
رضا گفت من که منظور بدی ندارم فقط میخواستم بگم که خیلی خوشگله
در ادامه ش خندید و گفت ولی دیر رسیدیم الان دیگه شوهر داره
فاطمه گفت تو از کجا شنیدی که شوهر داره اصلا اگه نشناختیش پس چرا پیگیر دختر مردم شدی چشمم روشن
رضا گفت من همون روز اول که رفتم خونه شونو نقاشی کنم البته خونه شون که نه خونه اربابشون!
گفتن همسر سرایداره
ولی سرایدار رو من اصلاً ندیدم
فاطمه گفت بیخود گفتن سارا جون من شوهر نداره و به هیچ عنوان هم نمیذارم که کمتر از دکتر بیاد خواستگاریش
رضا گفت اوهه یادم رفت دکتر سارا به هر خواستگاری افتخار بله گفتن نمیدن
فاطمه گفت هر خواستگاری که نه ولی به تو یکی که عمرا بخواد جواب مثبت بده اگرم حماقت کنه و بهت بخواد جواب مثبت بده من نمیذارم
رضا گفت مادر جان تو مادر منی یا مادر سارا من پسرتم نکنه یادت رفت
فاطمه گفت من یادم نرفته اما نکنه تو اون رفتارهای عجیب و غریبت رو یادت رفته اون بیاحترامیهایی که به سارا می کردی الان با چه رویی میخوای بهش پیشنهاد ازدواج بدی به نظر منم سارا عمراً اگه پیشنهاد تو قبول کنه
البته تو دل فاطمه انگار داشتن قند آب میکردن و یجوری ذوق داشت که قابل وصف نبود ولی از یه طرف هم می ترسید که آقا ایرج نذاره سارا با رضا ازدواج کنه هرچی باشه الان آقا ایرج پشتشه و هر پدر و مادری از خدا میخواد عروسی به این خوشگلی اونم از خونه ی آقا ایرج نصیبشون بشه
رضا گفت حالا که مجرده پس من شانسمو امتحان میکنم حالا اگه گفت آره که چه بهتر نه هم بگه زیاد مهم نیست چیزی که زیاده دختر مجرد و خوشگله !
فاطمه گفت دیدی گفتم تو هیچ وقت درست بشو نیستی پشت سر دختر مردم حرف نزن بعدشم کی گفت دختر مجرد فراوونه اصلا شایدم فراوون باشه اما برای اهلش نه توئه یه لا قبا
رضا گفت مادرجان می بینی که دارم کار میکنم و الحمدالله کارمم گرفته انشاالله تا دو سه سال دیگه که از دِین آقا ایرج در بیام دیگه برای خودم پول جمع میکنم و اول از همه هم تو و مادربزرگارو میخوام بفرستم حج سه تا حاج خانوم تو خونه ام باشن خودش یه سرمایه ست و برکت کار و کاسبی منم زیاد میشه
فاطمه یه لحظه دلش میخواست رضا رو بغل کنه و ببوسه تو دلش گفت نه بابا پسرم یچیزایی حالیشه
برای اینکه رضا مغرور نشه بلند گفت پسر خوبی هستی ولی حیف که آداب معاشرت بلد نیستی
رضا گفت متشکرم که منو با خاک مساوی کردی مادرشو بغل کرد و گفت قبول دارم من قبلا گاهی تند میرفتم و حرفهایی که نباید میزدمو زدم ولی الان خیلی فرق کردم آقا ایرج هزارجور حرف جور و ناجور بارم میکنه ولی اصلا جوابشو نمیدم
فاطمه گفت لابد واسه اینکه بدهکارشی
رضا گفت نه به جان خودم من خیلی دارم سعی میکنم پسر خوبی بشم. ولی ....
فاطمه گفت ولی چی
رضا گفت باور کنید اگه سارا به من جواب مثبت نده ازینجا میرم و گم و گور میشم
امشب که فهمیدم اون خانم سرایداره ساراست بیشتر عاشقش شدم و خیلی سعی میکردم توجه نکنم و سریع تر کارمو تموم کنم چون واقعا احساس گناه میکردم و حتی هر شب سر نمازنم از خدا میخواستم ایمانمو قوی تر کنه تا لااقل بهش فکر نکنم ولی حالا که گفتی مجرده از همین الان دلم براش تنگ شده
مامان جونم ! جدی مطمئنی شوهر نداره
فاطمه گفت لوس نشو حالا برسیم خونه بهش زنگ میزنم ازش میپرسم
رضا گفت
یچیزی بهت بگم ناراحت میشی
فاطمه گفت تا چی باشه
رضا گفت چیز بدی نیست بگم
فاطمه گفت بگو داری منو میترسونی
رضا گفت حقیقتش میخواستم بگم تو بهترین مادر دنیایی و لیاقتت بهترین عروس دنیاست و دوید
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸👇👇
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت چهلم اون شب سارا اینقدر خوشحال بود که چند بار غذا رو ریخت آب ریخت و
ادامه ی قسمت چهل و یکم
داستان🌸گمشده در تاریکی🌸
فاطمه گفت تا کجا میخوای بری پسره ی لوس خلاصه که باید بیای خونه اگه سیاه و کبودت نکردم
رضا گفت ولی من حرف بدی نزدم که
فاطمه گفت یاد شیطونی های زمان بچگیت افتادم چقدر اذیتم میکردی ولی من حتی دلم نمیومد سرت داد بزنم
رضا اومد جلوتر و گفت الان چی؟ دلت میاد
فاطمه با کیفش زد تو سر رضا و گفت الان باید کتک بخوری که عادت کنی
هر دوتا خندیدن و فاطمه دوباره رضارو بغل کرد و بوسید و گفت پسرم فقط یادت باشه بعد از ازدواج منو یادت نره من برات خیلی زحمت کشیدم
رضا گفت واااای دوباره شروع کرد هنوز نه به داره نه به بار
ادامه دارد...
نویسنده سید ذکریا ساداتی
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
4_5911416506008211731.mp3
6.08M
علی اکبر قلیچ
می رسد منتقم خون خدا
#امام_زمان
AHANGMAZANI
🌸❄️آهنگ مازنی❄️🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
⚫️ رحلت جانسوز مادر ادب و علمدار دشت کربلا ، شاه بانوی بنی هاشم، حضرت امّ البنین (علیها السلام) تسلیت باد.
❇️
شرح حال کامل زندگی حضرت ام البنین(مادر گرامی ابوالفضل العباس) و پاسخ به بعضی از شبهات
https://eitaa.com/joinchat/3079406226C7c4a9a65ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ کوتاه؛
🎧 ویشه،ویشه اِنه وَنوشه ی بو
آخرین اجرای اسطوره ی موسیقی مازندران زنده یاد
#استاد ابوالحسن خوشرو❤️
🔺تولد: ۱۴ دی سال ۱۳۲۵ روستای سیاهرودکلا (ساروکلا) قائمشهر
درگذشت:۱۰ اسفند ۱۳۹۸
AHANGMAZANI
------------------------------
❄️کانال آهنگ مازنی❄️