❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت دوم رعنا چشمکی زد و گفت حالا خودمونیم حرف شوهرت حقیقت داشت یا نه؟ مری
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸
قسمت سوم
ببین مریم جان یکی از گل خوشش میاد یکی از سبزه یکی دریا دوست داره یکی رود نمیشه گفت کدوم زیباتره هرکدوم در جای خودش قشنگن
آدمها هم همینطورن
به رنگ و شکل که نیست باید سعی کنی با دلت قشنگی رو درک کنی
مریم گفت آخرش نگفتی عکس کیه
رعنا بدون توجه به سوال مریم گفت
دلم به شوهر نامردم خوش بود و واقعا هم زندگی خوبی داشتم اما درست روزی که پسرم به دنیا اومد ورق زندگیم برگشت پسرمو دیدی که! با خنده تلخی گفت چقدر زشته!
مریم سری تکون داد و منتظر بقیه ی حرفای رعنا شد
رعنا ادامه داد وقتی پسرم به دنیا اومد شوهرم با دیدنش اول به من تهمت خیانت زد ولی وقتی همه افتادن سرش و دید تهمت خیانت به من نمیچسبه رک و راست گفت من نمیتونم کنار زنی به این خوشگلی یه پسر زشتو ببینم بیا و از خیر این پسر بگذریم میبرمش جایی میذارم و میام قول میدم نکشمش خدا هم بزرگه شاید بچه ی بعدیمون مثل من و تو خوشگل بشه
اما من تا پای جان ایستادم و کوتاه نیومدم
یه روز که رفته بودم حیاط رو تمیز کنم صدای جیغ بچه مو شنیدم
دوان دوان رفتم تو اتاق از دیدن اون صحنه شوکه شدم میدونی مریم جان شوهرم داشت پسرمو خفه میکرد
پسر خودشو!
منم دیدم دیگه زندگی با این مرد فایده ای نداره با پسرم ازون خونه فرار کردم الان نزدیک به ۲۵ ساله که اینجام و الحمدالله پسرمو دارم
میدونم چیز زیادی از زندگیش نمونده ولی تا نفس میکشه من مثل یه کنیز بهش خدمت میکنم نگاهی به دوردست ها کرد و در حالی که قطره اشکی از گونه اش سرازیر بود گفت پسرمه غریبه که نیست پاره ی تنمه غریبه که نیست
برای پسرم خدمت نکنم برای کی بکنم
مریم در حالی که شرمنده شده بود رعنارو بوسید و گفت تو زیباترین مادری هستی که تا به امروز دیدم
مریم در حالی که سعی میکرد اشتباهشو جبران کنه و حال رعنارو بهتر کنه گفت آخرش نگفتی این زن خوشگل کیه
رعنا گفت این عکس مال زمانیه که سر پسرم حامله بودم شوهر نامردم چه کارهایی که برام نکرده بود از اون همه کارهاش فقط همین برام یادگاری مونده ولی نمیذارم پسرم ببینه
مریم با تعجب نگاهش کرد اما چیزی نگفت
رعنا دوباره میان گریه خندید و گفت چیه بهم نمیاد یه زمانی خوشگل بوده باشم
نذاشت مریم چیزی بگه و خودش گفت وقتی پسرم پنج سالش شد یه روز یادم رفت و آینه رو دم دستش گذاشتم اون روز وقتی خودشو دید خیلی گریه کرد خیلی خودشو زد و حتی میخواست خودشو از ایوون پرت کنه پایین
هرچی بهش گفتم مردم همه جور هستن شکل تو شکل من شکلهای دیگه اما قبول نکرد و گفت پس تو مادر من نیستی و هر روز قسمم میداد که بگو منو از کجا پیدا کردی یعنی مادرم بخاطر شکل صورتم و فلج بودنم منو انداخت تو کوچه؟
همون روز بود که یه تصمیم سختی گرفتم و ازون روز تا الان خداروشکر میکنم که بخاطر پسرم یه گناه نابخشودنی کردم اما راضی ام به این گناه چون زندگی پسرمو عوض کردم خدا هم شاید ببخشه
یه روز تنور خونه رو روشن کردم و سرمو عمدا گذاشتم تو تنور کل صورتم سوخت همسایه ها کمکم کردن و با دوا درمون نجاتم دادن ولی خداروشکر صورتم اینجوری شد که می بینی زشت شدم ولی الان پسرم با دیدن من حالش بهتره یادشم نیست که من قبلا چه شکلی بودم
مریم اشک می ریخت و رعنا حرف میزد
رعنا دیگه نمیدونست داره از چی حرف میزنه فقط حرف میزد و گاهی بغض میکرد
مریم گفت نمیدونم کارت شرعا درست باشه یا نه ولی بنظر منم این تنها راه نشون دادن عشق و علاقه ات به پسرت بود مگه میشه خدا نبخشه
اونی که خودشو میندازه زیر ماشین تا بچه ش نجات پیدا کنه مگه گناهه؟
اینم همینه اصلا نگران نباش
رعنا گفت نگران نیستم الان ۲۰ ساله که نذاشتم مردم صورت پسرمو ببینن ولی گله ای ندارم حکمت خدا که گله و شکایت لازم نداره شاید اگه پسرم این شکلی نمیشد من حال و روزم بدتر از الان میشد
بعدش خندید و گفت ما چرا ایستادیم و حرف میزنیم الان میخوای بری ؟
مریم گفت کجا برم جایی رو ندارم دنبال بهانه ای بودم که نذاری برم
رعنا گفت پس دوباره خوش اومدی
تو چرا از بچه ت نگذشتی
مریم گفت من هیچوقت مثل تو نمیشم من حتی گاهی بچه ی یکساله مو دعوا میکنم که اگه زشت نبودی ما الان یه سرپناه داشتیم و شوهری داشتم که درسته دیر به دیر به ما سر میزد ولی سایه ش بالا سرم بود ، خرج زندگیمونو میداد حق با شوهرم بود وقتی من به یه مادر شک کردم اون چجوری نباید به من شک میکرد من بلد نبودم خودمو ثابت کنم
رعنا گفت پشیمونی؟
مریم گفت نه بابا وقتی شوهرم اصلا دنبالم نیومده پشیمون چرا باشم
شاید تقدیر من بود که بیام پیش تو هم خودم تنها نباشم هم یکی باشه که بشینی باهاش حرف بزنی
رعنا گفت ولی پسرت اونقدرام زشت نیستا بنظرم بزرگ بشه خوش تیپ میشه
مریم گفت دیگه برام مهم نیست همینکه کنارمه برام کافیه
AHANGMAZANI❤️
🌸❄️آهنگ مازنی❄️🌸
👇👇
ادامه ی قسمت سوم
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸
مریم ادامه داد من دیشب وقتی دیدمت شک کردم که شکل صورتت مادرزادی نیست ولی روم نشد ازت بپرسم البته نمیخواستم ناراحت بشی
رعنا گفت من دیگه به این چهره عادت کردم اینجوری پسرمم حالش خوبه کمتر خودخوری میکنه خودم بهش سواد خوندن یاد دادم با کتاب و دفتر مشغوله گاهی هم آواز میخونه خیلی دلش میخواد برای مردم بخونه ولی من نمیذارم میترسم باز حالش بد بشه
بهش قول دادم اگه تونستم یه ضبط صوت براش میگیرم صداشو ضبط کنه
با بغض سنگینی گفت یادگاری بمونه برای .....
ولی چون میدونم که بعد از اون زنده نیستم بیخیال ضبط صوت شدم
راستی اسم پسرت چیه
مریم گفت اسمش سهرابه ولی از بس صداش نزدم دیگه داشت یادم میرفت
رعنا گفت صبر کن اینقدر شیطون بشه که خسته بشی از بس بگی سهراب یه جا بشین سهراب کنار رودخونه نرو .....
یکسال از اون روز گذشت و در اینمدت
روزها رعنا گوسفندهای مردمو به صحرا می برد وشب ها با مریم از همه جا و همه چیز با هم حرف میزدن مریم دیگه به اون محیط عادت کرد پسرش هم روز به روز سرحال تر و شاداب تر میشد و رعنا با عشق و حسرت به پسر مریم نگاه میکرد و میگفت دیدی گفتم پسرت خوشگل میشه
اما در یک شب سرد زمستانی وقتی مریم تازه داشت چشمهاش گرم میشد صدای جیغ رعنا رو شنید سراسیمه بطرف اتاق بغلی رفت و دید رعنا بر سر و صورتش میزنه و میگه دیدی مریم جون عمرم تموم شد تازه داشتم از زندگی لذت میبردم دیدی نفسم رفت
مریم گفت چی شده حالت خوش نیست ؟
رعنا گفت پسرم دیگه نفس نمیکشه
مریم برای اولین بار بدون نقاب رفت توی اتاق و بالاسر پسر رعنا
رعنا راست میگفت پسرش نفس نمیکشید آرام و بی حرکت دراز کشیده بود و لبخندی روی لباش بود وقتی پتو رو کنار زدن عکس کوچکی از جوونی های رعنا توی دستش بود رعنا وقتی عکس را دید بیشتر گریه کرد و گفت مریم جان نمیدونم این عکس از کی باهاشه ولی چرا هیچوقت به من نگفت
چرا نپرسید که صورتت چرا اینجوری شده
مریم دو سه تا از همسایه ها را خبر کرد تا برای کفن و دفن پسر بهشون کمک کنن یکی از ریش سفیدان محل گفت اینموقع شب دفن میت گناه داره هوا هم که سرده بذارین همینجور بمونه صبح میگیم آقا بیاد و کفن و دفنش رو انجام میدیم زن های همسایه دو سه ساعتی پیش رعنا موندن و نزدیک اذان صبح رفتن که رعنا کمی استراحت کنه تا برای فردا جون داشته باشه مریم هرکاری کرد که رعنا از اتاق پسرش بیاد بیرون رعنا قبول نکرد و گفت بذار برای بار آخر پیش پسرم بخوابم مریم هم رفت اتاق دیگه تا کمی استراحت کنه ولی تا صبح خوابش نبرد
صبح زود رفت رعنارو صدا زد و گفت من میرم دنبال حاج آقا تو هم پاشو که آماده بشیم بریم آرامگاه اما جوابی نشنید دوباره صداش زد اما رعنا جواب نداد
مریم گفت واقعا گرفتی خوابیدی ؟
دوباره صداش زد و وقتی شونه های رعنارو تکون داد متوجه شد آره رعنا واقعا خوابیده یه خواب آروم و ابدی
رعنا بدون پسرش حتی یک شب هم نتونست دوام بیاره ....
ادامه دارد
نویسنده: ساداتی
AHANGMAZANI❤️
🌸❄️آهنگ مازنی❄️🌸
4_5830106216679871596.mp3
7.75M
#شعر_شبانه
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام
حتــی اگـــر به خلوت رویــا ببینی ام
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر ایــن گمـــان مباش کـه زیبا ببینی ام
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل توست
آمــاده_ای کـه بشنـــوی ام یاببینی ام
این واژه ها صراحت ِ تنهایـی من اند
با این همه مخـواه که تنها ببینی ام
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینی ام
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود کــه ناگزیــری دریـــا ببینی ام
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
امـــا تــو با چـــراغ بیـــا تـــــا ببینی ام
#محمدعلی_بهمنی
AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
4_6044305508565793579.mp3
3.5M
علی فانی و عباس جواهری🎤
در نزنم جای دگر
#امام_زمان
AHANGMAZANI❤️
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
چهارشنبه🌞 🖼
۲۱ شروینِ ماه ۱۵۳۵ تبری
۲۰ دی ۱۴۰۲ شمسی
۱۰ ژانویه ۲۰۲۴میلادی
۲۷ جمادی الثانی ۱۴۴۵ قمری
❄️کانال آهنگ مازنی❄️
@AHANGMAZANI❤️